12:The day

560 112 0
                                    

"میشه دستتو روی صندلی بزاری؟" جونگکوک کلافه بود اما مجبور بود هرچی که ازش خواسته میشد رو انجام بده به صندلی تکیه داد وناخواسته با چشمای سردی به دوربین عکاس خیره شد که عکاس ازاین ژستش استقبال کرد"عالیه" اینو گفت ودوسه تا عکس دیگه گرفت همونطور که عکسایی که گرفته بود چک می کردگفت"آقای جئون خسته نباشید" جونگکوک لبخند زورکی زد و از کارکنا خداحافظی کرد به محض خارج شدنش گوشیش که تازه روشن کرده بود زنگ خورد"الو" "الو کوک کجایی میدونی چقدره تیمُ بخاطر تو نگه داشتیم؟" همونطور که از ساختمون خارج میشد دزدگیر ماشینو زد"الان عکسبرداری تموم شد..نیم ساعت دیگه اونجام" ***با عجله وارد سالن شد"معذرت میخوام" همه متوقف شدن ونگاش کردن هوان که مشخص بود کلافه اس با اخم گفت"بیا تو" "جیمین چیزایی که تمرین کردیم با جونگکوک کار کن...من باید برم دنسرا رو چک کنم" جونگکوک که اونقدر عجله کرده بود که بندکفشش باز مونده بود و خم شده بود تا بندشو گره بزنه با شنیدن حرف هوان با تعجب پاشد"چی؟ولی اون که" "چیه؟میترسی اشتباهی یادت بدم جونگکوک شی؟" اینو جیمین با دلخوری گفت هوان بیشتر ازاین اونجا نایستاد اون دوتا رو تنها گذاشت جونگکوک مستقیم تو چشماش زل زد"فراموشش کن بیا شروع کنیم" ازاونجایی که هردو تصمیم گرفته بودن فاصلشونو باهم حفظ کنن هیچ حرفی جز کار بینشون ردوبدل نشد اما چشمهاشون هرازگاهی روی هم سر می خورد"چرا اینقدر بدنت خشکه؟" جیمین پرسید واز دو طرف شونه های جونگکوکو گرفت سعی میکرد ماهیچه هاشو شل کنه جونگکوک نفس عمیقی کشید وسعی کرد به جیمینی که از  پشت بهش چسبیده بود توجه نکنه با فشار انگشتای جیمین روی کتفش مثل کسی که با برق تماس داشته خودشو جلو کشید جیمین با دستایی که روی هوا مونده بودن نگاش میکرد"فکر کنم میتونم بقیشو خودم تمرین کنم" جیمین اخم کرد درک نمیکرد چرا جونگکوک اینطوری برخورد میکنه هرچی که بینشون گذشته بود سرکار باید مثل دوتاهمکارخوب رفتارمیکردن هوان به جیمینی که با ابروهای گره خورده از سالن خارج شد نگاه کرد وبعد به طرف جونگکوک چرخید جونگکوک شونه ای بالا انداخت ودوباره تمرینو از سرگرفت.
با فشاری که به شونه اش وارد شد ناخواسته خم شد وآهی از درد کشید جین لبخندزد"فک کنم زیادی از بدنت کار کشیدی" جونگکوک با چشمایی که به زور باز بودنگاش کرد وسرتکون داد"دارم از خستگی میمیرم" جین تلویزیون خاموش کرد"پس پاشو برو که بخوابی ساعت 12شبه" جونگکوک خمیازه ای کشید"منتظر پرنسسمم" جین نگاهی به اتاق انداخت"اعلی حضرت تشریف اوردن" جونگکوک با لبخند درحالی که یه دستشو روی مبل تکیه گاهش کرده بود به عقب چرخید نیول با حوله ای که دورش پیچیده شده بود فقط لبای کوچولوش دیده میشد به طرفشون می اومد جونگکوک اونقدر دلش تنگ شده بود که نمیتونست صبر کنه تا نیول بهش برسه از روی مبل پاشد وبه طرفش رفت با چندقدم بزرگ جلوش زانو زدوکلاهشو بالا کشید به چشمای گردش با اون مژه های خیس نگاه کرد"این آخرین باریه که اجازه میدم تنهایی بری حموم کیم نیول"جین از اونطرف غرید نیول اخم کرد"بابا...تو قول دادی...من دیده بزرک شدم" جونگکوک دلش برای اون همه شیرینی تو وجود اون فسقلی ضعف رفت وبا حوله موهاشو به هم ریخت"نیول شی من باید برم" نیول لب ورچید"سامچون(عمو)!!!!!" جونگکوک لبخندزد"لباتو اونطوری نکن میخورمت" نیول دست به سینه با اخم نگاش میکرد جونگکوک خندید سرشو پایین انداخت وتویه حرکت به نیول حمله کرد وشروع کرد قلقلک دادنش جیغ نیول بلند شد"باش...باشه...ببشید" هنوز تو بغل جونگکوک بین بازوهاش اسیر بود"میدونی فردا استیج دارم؟" نیول سرشو بالا پایین کرد"میای دیدنم نه؟" نیول سرشو بالا پایین کرد جونگکوک لبخندی به جوابای شیرین نیول زد"میدونی که اگه تشویقم نکنی نمیتونم خوب اجرا کنم؟" نیول بازم سرتکون داد جونگکوک وانمود کرد ناراحت شده"نمیخوای حرف بزنی؟" جین با لبخند نگاشون میکرد"اگه بیام برام بستنی میخری؟" جونگکوک به تقلید از حرکت نیول سرتکون داد.
"نمیخوای حرف بزنی؟" جونگکوک خندید"ببوسم تا برم" نیول نالید"پیشم بخواب" جونگکوک دستاشو دورکمر کوچولوش حلقه کرد"میدونی که نمیشه" "پس فردامن میام خونت" جونگکوک لبخندزد"خوشحال میشم" نیول به طرف جونگکوک خم شد وبوسه ی محکمی روی گونه اش گذاشت"فایتینگ" جونگکوک خندید وبوسه ای روی پنجه ی کوچولوش زد حالا احساس میکرد فردا به بهترین شکل اجرا میکنه "برو خودتو خشک کن سرما نخوری" نیول به اتاق دوید وجین رفت تا جونگکوکو بدرقه کنه"قراره هربار که اجرا داری ازنیول بخوای برات آرزوی موفقیت کنه؟" جین درحالی که به در تکیه داده بود پرسید جونگکوک با خنده به طرف جین چرخید"وقتی نمیبینمش حس بدی میگیرم""ولی هربار که این همه مسیر میری ومیای خودتو خسته میکنی میتونید تلفنی حرف بزنید" "باید ببینمش" جین لبخندزد جونگکوک داشت دور میشد "موفق باشی" آروم زمزمه کرد و درو بست"باباااااااا...بیا موهامو شونه کن" سری از روی تاسف تکون داد"بعد میگه بزرگ شدم.....اومدمممممم!!!!!"
***
جیمین که وارد شد جونگکوک روی صندلی کناری زیر دست گریمور بود فکر میکرد قراره اتاق جدایی داشته باشن"بجنب جیمین دیر کردی" نونای گریمورش گفت واونو به طرف صندلی کشید جونگکوک با شنیدن اسمش چشماشو باز کرد جیمین سعی میکرد نگاش نکنه"باید موهاتو رنگ کنم جیمین...بهت گفته بودم با این رنگ نمیشه اجرا کنی" جیمین نالید"نونا...لطفا" جونگکوک خودشو جلوترکشید"چرا؟مین یونگی شی از مشکی خوشش نمیاد؟" جیمین با حرص به جونگکوکی که با نیشخند نگاش میکرد نگاهی انداخت"ممنون میشم سرتو تو زندگی من فرو نکنی" جونگکوک لبخند کجی زد وبه صندلیش تکیه داد نیم ساعت بعد میکاپ جونگکوک تموم شده بود و جیمین با موهای مشکی آخرین حرکتای دست گریمور دنبال میکرد"خب تموم شد" جونگکوک سرشو از گوشیش خارج کرد وبه آینه نگاه کرد این صدای قلبش بود؟اون جیمین بود؟اون موهای مشکی چهره ی جیمینو کوچیکتر نشون میداد همین جونگکوکو یاد جیمین دبیرستان می انداخت جیمین چشم غره ای بهش رفت"به چی زل زدی؟" جونگکوک سرشو پایین انداخت"بهش فکرنکن جیمین شی یونگی شی حتما ازاین موهاتم خوشش میاد" "جونگکوووووک!!!!!!!" "جیمیییین" گریمور با اخم صداش کرد جونگکوک به جیمینی که با عصبانیت نیم خیزشده بود لبخندزد"میخواستم نظرتو راجع به این رنگ مثبت کنم خب" گریمور دوباره مشغول مرتب کردن ابروهای جیمین شد جیمین نالید"نونا گفتی تموم شد که" "این ابروت با اون یکی هماهنگ نبود" بالاخره گریمور عقب ایستاد"من میرم بیرون...یکم دیگه لباساتونو میارن...تا اون موقع استراحت کنید" جیمین از روی صندلی بلند شد وبدنشو کشید کمرش خشک شده بود با دیدن چهره ی جونگکوک که با لذت به گوشیش زل زده بود نیشخندی زد شاید میتونست اذیتش کنه"تو چی؟از رنگ موهات خوشش میاد؟فکرکنم خسته شده باشه" جونگکوک گیج نگاش کرد"کی؟" جیمین به گوشی اشاره کرد"همونی که اینطوری بهش لبخند میزنی" جونگکوک ایموجی قلبی برای نیول که عکسشو فرستاده بود ارسال کرد وبا لبخند مطمئنی جواب داد"اون هرطور که باشم دوسم داره" حالا که جیمین بهش این موضوعو داده بود اونم با اشتیاق ازش استقبال میکرد جیمین پوزخندزد"واقعا اینطوری فک میکنی؟شرط میبندم...یه ماه دیگه باهات به هم میزنه" جونگکوک به طرف جیمین قدم برداشت"چی باعث شده همچین فکری کنی؟" جیمین دستپاچه از جونگکوکی که هرلحظه بیشتر بهش میچسبید زمزمه کرد"چون" جونگکوک یه قدم دیگه برداشت جیمین نمیتونست تمرکز کنه دستشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت تا بیشتر ازاین جلو نیاد
"چون؟" جونگکوک با صدای خشکی پرسید جیمین به چشمای جونگکوک نگاه کرد اون چشمها اذیتش میکردن"چون تو....قابل اعتماد نیستی" جونگکوک یهویی عقب کشید دیگه میلی به اذیت کردنش نداشت همون لحظه گوشیش زنگ خورد شماره ی جین بود"فکرکنم این بار حرفت اشتباه باشه...چون" گوشی رو تو دستش تکون داد"اون منو قابل اعتماد میبینه" تماسو وصل کرد"سامچووووون" همونطور که به جیمین خیره شده بود جواب داد"عزیزم؟" جیمین با اخم نگاش کرد"ما دم دریم میخوام ببینمت" جونگکوک نیشخندزد"باید آماده شم ولی منم دلم برات تنگ شده الان میام" با قطع کردن تماس به طرف دری که جیمین پشت سرش کوبیده بود چرخید لبخندزد"بازی که شروع کردی خیلی زود باختی جیمین شی"
بعد از دیدار کوتاهش با نیول سریع به اتاق رسید استایلیست با دیدنش اخم کرد"جونگکوک شی...دیرشده" جونگکوک سریع به طرف استایلیست رفت وبه کمکش کتو تنش کرد"معذرت میخوام" "ما درک میکنیم جونگکوک شی ولی باید یه حدی بین زندگی شخصی وکارت قائل شی" جونگکوک با لبخند پیروزی نگاش کرد"من از پس هردو به خوبی برمیام جیمین شی" جیمین با قیافه ی درهمی نگاهشو ازش گرفت دوش به دوش هم با قدم های هماهنگ پا به پای هم از راهرو گذشتن قلب جونگکوک سرازپا نمیشناخت داشت به طرف استیجی میرفت که قراربود جیمین تو اجراش همراهیش کنه"میدونم به خوبی زندگی شخصی وکاریتو کنترل میکنی ولی مواظب باش با دیدنش یهو حرکاتتو یادت نره" جونگکوک فقط خندید هیچی نمیتونست اون شادی رو تو قلبش بکشه حتی جیمین !
جیمین عصبی از اون لبخند که فکر میکرد جونگکوک بخاطر یادآوری معشوقه اش به لب داره نگاشو ازش گرفت"جونگکوک تو از چپ جیمین تو از راست وارد میشی اوکی؟" هردو سرتکون دادن"خیلی خب بچه ها آماده اید" مدیر صحنه با انگشت شمرد"یک" جونگکوک وجیمین به هم نگاه کردن"دو" جونگکوک نفس عمیقی کشید جیمین نگاشو به روبروش دوخت"سه" جونگکوک به دری که کم کم باز میشد نگاه کرد با هم اولین قدمو برداشتن و نور روی هردو چرخید جونگکوک با طمأنینه قدم هاشو به جلوی استیج برداشت جیمین هم با همون آرامش به سمت جونگکوک قدم برداشت روبروی هم ایستادن همه ی چراغ ها خاموش شد ودنسرا روی استیج ایستادن با روشن شدن چراغ ها جونگکوک دستاشو به دو طرف باز کرد ودنسرا کنار رفتن جونگکوک جلو اومد وهمونطور که هوان گفته بود بخش اول رقصو هدایت میکرد با رسیدن به بخش دوم ترانه جونگکوک عقب رفت وپشت دنسرا ایستاد حالا جیمین جلو بود وبعد از اون کنارهم ودنسرا کنارشون باهم می رقصیدن  جیمین با چندقدم کوتاه به طرف یکی از دنسرا رفت وکلاهو ازش گرفت هیچکس چشم از استیج بر نمیداشت نیول با اشتیاق به جونگکوک وجیمین خیره شده بود همه با تحسین نگاشون میکردن حتی آیدول هایی که می دیدنشون هماهنگیشونو تحسین میکردن حقیقت این بود که حالا همه ی کسایی که اجراهای جونگکوکو دیده بودن احساس میکردن با وجود جیمین تکمیل شده وحتی بیشتر می درخشه وجیمین که حالا به خوبی تونسته بود جایگاهشو بین بقیه با عالی ظاهر شدن کنار جونگکوک ثابت کنه طوری می رقصید که هیچکس حتی برای پلک زدن به خودش اجازه از دست دادن اون لحظه ها رو نمیداد وقتی برای بار دوم به سمت هم چرخیدن نفس تو سینه طرفدارا حبس شد جونگکوک آستین جیمین وجیمین آستین کوکو به طرف خودش کشید با حرکت ماهرانه اشون برای درآوردن کت همدیگه طرفدارا با اشتیاق تشویقشون کردن بخش پایانی رقص بود دوباره کنارهم ایستادن وهمراه با دنسرا هماهنگ آخرین حرکت هارو به نمایش گذاشتن با تموم شدن ترانه ی درحال پخش جیمین بین دنسرا ایستاد وجونگکوک درحالی که به سختی نفس میکشید روی یکی ازپاهاش خم شد ونشست تا جیمین دیده بشه با صدای جیغ ودست جمعیت سالن غرق تشویق شد جیمین به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک هم نگاش کرد انگار خبری از دلخوری یکم پیش تو چشماش نبود برعکس یه چیزی مثل تحسین می دید.
ازاستیج که پایین اومدن جونگکوک خسته به اتاق برگشت تا سریع لباساشو عوض کنه وبرای دیدن نیول آماده شه همون لحظه جیمین وارد اتاق شد همونطور که جونگکوک با عجله وسایلشو توی کیفش میزاشت متوجه نگاه خیره ی جیمین از پشت شد از آینه به چشماش نگاه کرد جیمین انگشتاشو دور صندلی حلقه کرده بود وسعی داشت چیزی بگه جونگکوک یهویی آروم شده بود انگار به اندازه ی یه عمر وقت داشت با آرامش منتظر بود"راستش همیشه یه همچین چیزی میخواستم" جونگکوک سعی کرد لبخند نزنه میدونست جیمین از چی حرف میزدجیمین سرش پایین بود انگار نمیتونست به جونگکوک نگاه کنه وحرف بزنه"اینکه من با تو یه همچین استیجی داشته باشم" برعکس جیمین جونگکوک از اول حرفاش تا حالا بهش خیره نگاه میکرد بالاخره جیمین سرشو بالا گرفت حالا هردو به هم نگاه میکردن"از همکاری باهات خوشحال شدم" قبل ازاینکه جونگکوک جوابی بده جیمین کتشو چنگ زد وبه طرف در رفت خوشحالی جاشو به یه غم عجیب داده بود همین که جیمین سعی کرده بود بعد از اون حرفا بازم بهتر رفتار کنه بایدبراش کافی میبود اما این غم بخاطر لحن جیمین یا کلمات تندی که انتخاب میکرد نبود همکاریشون به همین زودی تموم شده بود این یعنی بازم جیمین ازش دور میشد جیمین مثل نسیم بهاری بود که از کوچه ی قلبش عبور کرده بود وهمون موقع صورتشو نوازش کرده بود اما انگار یهویی فصل عوض شده بود نسیم به همون سرعتی که اومده بود کوچه رو ترک کرده بود جونگکوک ناخواسته به وقت گذروندن با جیمین عادت کرده بود همون دیدارهای کوتاهشون،همون فرصت های کوتاه ناهار،تمرینای دوتایی شون،اون روز بارونی،دوکبوکی،خونه ی جیمین همش مثل یه رویای شیرین تموم شده بود با بازشدن در و سروصدای نیول لبخند زد خوب بود که نیول داشت مثل همیشه جین با یه دسته گل به دیدنش اومده بود جین و نیول خانواده ی کوچیکش بودن به جین نگاه کرد"هیونگ لازم نیس هربار میای گل بیاری واقعا میگم" جین گلو به یکی از کارکنایی که تازه وارد اتاق شده بود داد"هیونگ بهتر میدونه" جونگکوک خندید"بریم بستنی بخوریم؟" باسوال نیول جین به جونگکوک نگاه کرد"شما برید من به منیجر خبر بدم میام"

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now