100: Sorry that I left

542 102 13
                                    

هوسوک هنوزم شوکه بود«باورم نمیشه اینکارو کرد» تهیونگ گوشیشو برداشت تا به یونگی زنگ بزنه«تمام تلاش هامون برای تکذیب وجود جیمین تو اون ویدیو ازبین رفت..حالا دیگه هیچ جوره نمیشه این قضیه رو جمش کرد» هوسوک لبخندی زد«برام مهم نیس جونگکوک چقدر اشتباه کرده اما امروز ثابت کرد لیاقت این عشقو داره» تهیونگ پالتوشو تنش کرد«سعی کن با دوستهاش تماس بگیری ببین جای خاصی هس که باهاشون رفته باشه یا نه..من میرم کمپانی..اوضاع اونجا خیلی به هم ریخته اس»

(۳روز بعد)
"ترانه رو ازاینجا پلی کنید"

Happier than ever by billi Eilishآهنگ پیشنهادی:

سه روز از اعتراف جونگکوک گذشته بود سه روزی که حتی برای جیمین سخت تر گذشته بود حالا سبک بود چیزی رو از مردم پنهان نمیکرد اما خوشحال نبود..به هرحال این زندگی شخصیش بود هیچ وقت نمیخواست علنی بشه..اینکه مردم اونو با انگشت به هم نشون بدن وراجبش پچ پچ کنن..اینکه یه بچه اونو با اشتیاق نشون مامانش بده ولی با اخم مادرش وکشیده شدن دستش برای دورشدن ازش ازکنارش بگذرن اون اینو نمیخواست..احساس میکرد تا گلو تو مردابی گیر کرده و هرلحظه بیشتر کشیده میشه چیزی تا پایین رفتن سرش نمونده بود...چیزی تا شکستن کامل جیمین نمونده بود..جونگکوک جبران کرده بود حتی از کارش کناره گیری کرده بود اما دیگه کافی نبود هیچی این شکاف عمیقو پر نمیکرد روی نیمکت همیشگیش نشست ساعت از ده شب گذشته بود کم کم اطرافش خلوت میشد بی توجه به حجم زیادپیام ها وتماس هاش وارد لیست مخاطب هاش شد واسم تهیونگو لمس کرد. تهیونگ خسته از پیدا نکردن هیچ ردی از جیمین سرشو به صندلی تکیه زد و نگاشو از پرونده های روی میز کارش گرفت تازه چشمهاشو روی هم گذاشته بود که گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم جیمین دستپاچه از جاش بلند شد«الو؟جیمین؟» «ته؟» وقتی برای تعجب بابت صدای دورگه ی جیمین نداشت«جیمین خوبی؟تو حالت خوبه؟» «خوبم» تهیونگ نفس راحتی کشید وبا عجله پالتوشو از جالباسی برداشت از اتاقش خارج شد وبا عجله به طرف منشی رفت«آه خدای من..داشتم از نگرانی میمیردم جیمین..الان کجایی؟» رو به منشی لب زد یه برگه وخودکار آماده کنه با صدای موج چشماشو ریزکرد«جیمین تو بوسانی؟» «همم..گمچان» «تو گمچان چکارمیکنی؟» «میخواستم قایم شم..ولی دیگه کافیه..میخوام تمومش کنم» تهیونگ سریع گوشی رو با دستش گرفت وخطاب به منشیش زمزمه کرد «اولین پرواز به بوسانو بگیر» منشی سری تکون داد وتهیونگ از ساختمون خارج شد«خیلی خب باهم همه چی رو درست میکنیم» «من میخوام برم ته» تهیونگ سوارماشینش شد«کجا بری؟جیمین من دارم میام باشه؟منتظرم بمون باهم برمیگردیم»«نمیدونم به موقع میرسی یا نه..ازهمتون معذرت میخوام میدونم بخاطر من خیلی اذیت شدین..بخاطر همه ی این سالا ممنونم اینو به هوسوک هیونگم بگو» تهیونگ اخم کرد«چرت و پرت نگو جیمین چه عذرخواهی چه تشکری...الو؟جیمین؟» تماس قطع شده بود با پیامی که از طرف منشیش اومد نگاهی به بلیطش وساعت پرواز انداخت پیامی برای یونگی فرستاد که داره از شهر خارج میشه و ماشینو روشن کرد.
امروز پیرزنو ندیده بود نگاشو از غذاخوری که حالا تعطیل بود گرفت و به دریایی که تو تاریکی شب سیاه دیده میشد داد دریا تو شب ترسناک به نظر می رسید عجیب بود که این لحظه نه اشکی می ریخت نه خبری از بغض بود یه آرامش عجیب کل بدنشو گرفته بود انگار تمام بدنش میدونست چاره ای جز رفتن نیس وبراش آماده شده بود.کی فکرشو میکرد آخرش همه چی اینجوری تموم شه؟ جیمین تسلیم شده بود..از جنگیدن برای زنده موندن وثابت کردن خودش به مردم خسته شده بود..اشکالی نداشت اگه بعد ازشیش سال جنگیدن تسلیم میشد نه؟ای کاش میتونست به عقب برگرده و به جیمینی که برای رویای خواننده شدن تلاش میکرد بگه تلاش نکن سئول هیچ چیز قشنگی برات نداره..تلاش نکن جیمین تهش به این دریا ختم میشه..تلاش نکن چون تهش قراره ازاون شهر متنفرشی. از روی نیمکت بلند شد نفس عمیقی کشید کاپشنشو از تنش خارج کرد وروی زمین انداخت یه قدم به طرف دریابرداشت قلبش خیلی محکم میکوبید یه قدم دیگه برداشت باید تمومش میکرد باید می رفت چون دیگه امیدی برای ادامه دادن نداشت یه قدم دیگه وحالا موج هایی که تا انگشتای پاش می رسید حس میکرد نگاهی به دریا انداخت وچشماشو بست با چشمای بسته جلو میرفت نمیخواست مرگ خودشو با چشمای خودش ببینه وقتی کامل زیرآب قرار گرفت و آب تا سرش رسید چشماشو زیرآب باز کرد هنوز نفسشو حبس شده نگه داشته بود آسون نبود به کام مرگ رفتن! اما بعد از دقایقی ذخیره ی اکسیژنی که تو ریه هاش بود تموم شده بود دهنشو باز کرد وطبق غریزه سعی کرد نفس بکشه که بدترازقبل احساس خفگی کرد انگار کسی انگشتاشو روی دنده هاش گذاشته وباتمام توان فشار میداد دست های پنهانی که روی گلوش قرارداشت و خفه اش کرده بود باعث شد تقلا کنه حالا ترسیده بود ازاینکه خودش جون خودشو بگیره ترسیده بود با دیدن کسی زیرآب آروم گرفت چشماشو ریزکرد اون مادرش بود! به طرفش اومد وگونه ی جیمینو لمس کرد لبخندش هنوزم به زیبایی گذشته بود جیمین لب زد«مامان» با بوسه ای که مادرش روی پیشونیش زد چشماشو بست و سیاهی تمام چیزی بود که بعدش اطرافشو فراگرفت.
بعد از کلی گشتن به یه غذاخوری رسیده بود خیلی خوش شانس بود که صاحب غذاخوری رو تو کوچه دیده بود وازش راجب جیمین پرسیده بود با توصیفی که ازچهره اش کرده بود پسر گفته بود جیمینو تو ساحل روی نیمکت روبروی دریا دیده. به طرف ساحل قدم برداشت هوا تقریبا یخ بندون بود تهیونگ درحالی که از سرما می لرزید به طرف نیمکت رفت اخم کرد کسی اونجا نبود ساعت دوازده شب بود نمیدونست اگه جیمینو اینجا پیدا نکنه باید کجارو بگرده با دیدن چیزی روی زمین با عجله قدم برداشت با رسیدن به نیمکت گوشی و کاپشنی روی زمین دید گوشی رو روشن کرد این گوشی جیمین بود(میخواستم قایم شم..ولی دیگه کافیه..میخوام تمومش کنم,من میخوام برم ته, نمیدونم به موقع میرسی یا نه..ازهمتون معذرت میخوام میدونم بخاطر من خیلی اذیت شدین..بخاطر همه ی این سالا ممنونم اینو به هوسوک هیونگم بگو)تهیونگ وحشت زده به دریا نگاه کرد«نه جیمین تو همچین کاری نمیکنی» وحشت زده پالتوشو از تنش خارج کرد و به طرف آب دوید لحظه ای که وارد آب شد نفسش از سردی آب گرفت چشماشو بست و وارد قسمت عمیق شد مجبور بود قسمتی رو شنا کنه بعد از گذشتن از قسمت کم عمق سرشو بالای اب برد تا نفس بگیره و دوباره زیر اب رفت چشماشو ریز کرد و با دیدن بدن بی جونش نزدیک یه صخره زیرآب با تمام توانش به سمتش شنا کرد یه دستشو دورگردنش گذاشت و با دست دیگه اش سعی کرد خودشونو بالا بکشه نزدیک آب بود که یکی از رهگذرا با دیدنشون وحشت زده سمتشون اومد به کمک تهیونگ جیمینو از آب بیرون کشید«چی شده؟» تهیونگ جیمینو روی ساحل گذاشت«نمیدونم چقدر زیرآب بوده ولی نفس نمیکشه» مرد سری تکون داد و به سمت سینه ی جیمین رفت«خیلی خب...من پزشکم آرامش خودتو حفظ کن باید کمکم کنی» تهیونگ موهای خیسشو به بالا شونه کرد«خیلی خب چکار باید بکنم» «کنارمن بشین..چونشو بالا بگیرتا راه تنفسش باز بمونه» مرد نود درجه روی جیمین خم شد وهمونطور که می شمرد سی پی آر شروع کرد بعد از هرچندثانیه به دستور دکتر تو دهن جیمین فوت میکرد مرد که بعد از پنج دقیقه حالا خسته شده بود درحالی که نفس نفس میزد داد زد«به اورژانس زنگ بزن باید سریع منتقل بشه مدت زیادی نفس نکشیده ممکنه به مغزش آسیب بزنه» تهیونگ با دستایی که می لرزید شماره گرفت یادش نمی اومد چی گفته فقط با گریه داد زده بود به دادش برسن. دکتر اخم کرد«زود باش...زودباش پسر» تهیونگ با گریه تو دلش التماسش میکرد چشماشو باز کنه(برگرد جیمین..الان وقت رفتن نیس...خواهش میکنم برگرد» با صدایی که ازجیمین شنید سرش به سمتش چرخید جیمین سرفه میکرد وآب بالا می آورد با صدای آژیری که شنیدن دکتر با عجله از روی زمین بلند شد وبه طرف کادر پزشکی دوید همون‌طور که توضیح میداد به طرفشون می اومد جیمین گیج از سروصدای اطرافش وپسری که با چشمای خیس بالای سرش حرف میزد اخم کرد چی میگفت هیچی نمی شنید لحظه ی آخر احساس کرد از روی زمین بلندش کردن ودوباره بیهوش شده بود.
***
«شما همراه بیمارید؟» تهیونگ که عصبی با پاش روی زمین ضرب گرفته بود با صدای دکتر بالای سرش مثل برق گرفته ها از جاش بلند شد«بله..منم» «خوشبختانه..بخاطراحیایی که پزشک قبل از رسیدن اورژانس انجام داده هیچ آسیب داخلی ندیدن..الان حالشون کاملا خوبه فقط یه افت فشار جزئی بود که بهشون دارو دادیم..امشب اینجا میمونن فردا میتونید مرخصش کنید» تهیونگ آهی کشید انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده بود«میتونم ببینمش؟» دکتر سری تکون داد«بله بخاطر همین اتفاق فکرمیکنم تنهاشون نزارید بهتره»
با بازشدن در نگاشو از پنجره ی اتاق گرفت وبه سمت در چرخید تهیونگ آروم لب زد«خوبی؟» «چرا نجاتم دادی؟وقتی میدونی دیگه زندگی برام نمونده چرا نزاشتی تمومش کنم؟» تهیونگ عصبانی به تختش نزدیک شد وغرید«خفه شو جیمین..میفهمی چی ازم میخوای؟میدونی چکار کردی؟داشتی خودتو میکشتی!!!» جیمین با صدای کنترل نشده ای دادزد«میخوام بمیرم میفهمی وقتی به زندگی که ازاین به بعد قراره داشته باشم فکرمیکنم فقط دلم میخواد بمیرم..هیچکس براش مهم نیس پارک جیمین چه حالی داره چه حسی داره هیچکس براش مهم نیس اگه بمیرم یا زنده بمونم...من میترسم ته از دیدن اون نگاه های قضاوتگر وسرزنشگر مردم میترسم..من از اینطوری زندگی کردن میترسم» تهیونگ با غم سرشو تو بغلش گرفت«معذرت میخوام..آروم باش...این راهش نیس جیمین...مردم یادشون میره..ولی تو باید زندگی کنی»
جیمین هق زد«تو اینو نمیخوای ته...تو نمیخوای بازم زندگیتو برای یه آدم ضعیف و مریض صرف کنی» تهیونگ با شصتش اشک هاشو دونه دونه پاک کرد«تو ضعیف نیستی....تو فقط شکسته ای»
***
دوهیون اشکاشو پاک کرد دریاچه خیلی وقت بود تاریک بود چون ماه رفته بود سرشو بالا گرفت ماه اون بالا تو آسمون می درخشید اما اون تنها اینجا نشسته وغصه میخورد ماه فراموشش کرده بود نه؟ برای رسیدن بهش باید چکار میکرد؟ ماه ازهمینجا رفته بود بالا، ممکن بود اون هم بتونه انجامش بده؟ پاشو داخل آب گذاشت ترسیده بود اما مصمم بود پس یه قدم دیگه برداشت با خالی شدن زیرپاش فریادی کشید وبعدش به داخل آب کشیده شد انگار نیرویی اونو به زیر میکشید پسربچه با ترس سعی میکرد خودشو به بالای آب برسونه اما زورش نمی رسید همونطور که سعی میکرد خودشو بالا بکشه با دیدن ماهی نسبتا بزرگی ترسیده خودشو عقب کشید که سرش به تخته سنگی خورد وبی حال به سمت پایین کشیده شد سرش گیج میرفت درد سرش خیلی زیاد بود اما بیشتر ازاون خوابش می اومد چشماش بسته شدن و بدن بی جونش به اعماق کشیده شد.«دوهیون؟» با صدای قشنگی که صداش میکرد چشماشو باز کرد باورش نمیشد ماهو اونقدر نزدیک میبینه«ماه تو اینجا»ماه لبخندی زد«تو اینجایی دوهیون پیش من ببین» دوهیون به اطرافش نگاه کرد همه جا برق میزد و پرازنور بود«اونا ستاره ان؟» ماه سرتکون داد«حالا تو هم یکی از اونایی» دوهیون نگاهی به خودش انداخت«من؟واقعا یه ستاره شدم؟» «تو پرنورترین ستاره ی این آسمونی»
جونگکوک کتابو بست و توی کتابخونه ی نیول گذاشت دیگه نیازی به کتاب نداشت نگاهی برای آخرین بار به کتاب انداخت و ازاتاق خارج شد.
***
با ورود یونگی به اتاق جلسه جیمین سرشو از روی میز بلند کرد وبه صندلی تکیه داد یونگی نشست ونگاهی به تهیونگ انداخت«براش توضیح دادی؟»تهیونگ سری تکون داد«صبرکردم تو بیای» یونگی انگشتاشو تو هم قفل کرد وبه جیمین نگاه کرد«ببین جیمین..بعد از حرفایی که جونگکوک زد برگشتنت اصلا آسون نیس..یعنی کمپانی اگه بخواد میتونه درستش کنه ولی میدونی که قوانین چطوریه..هیچ کمپانی اینقدر خرج یه آرتیست نوظهور نمیکنه» جیمین سری تکون داد«میدونم» یونگی آهی کشید«برای الان فقط یه راه داریم...قبل ازه چیز باید یه نامه عذرخواهی کتبی بنویسی وبعد تو یه کنفراس مطبوعاتی اعلام کنی میخوای کناره گیری کنی...احتمالا یسال بعدش بتونی با کارهای کوچیکتر شروع کنی» جیمین لبخندتلخی زد رویاش به سادگی نابود شده بود «من تصمیمو خیلی وقته گرفتم ..من دیگه هیچکدوم ازاین چیزا رو نمیخوام.. فکرمیکنم این رویا زیادی برام سنگین بود..میخوام هرچی که از پارک جیمین آیدول مونده ازبین ببری هیونگ..من میخوام برای همیشه کناره گیری کنم» تهیونگ نگاش کرد«مطمئنی جیمین؟این راهی که میری دیگه برگشت نداره» جیمین از جاش بلندشد«میدونم چون برگشتی درکار نیس»
**
آهنگ پیشنهادی این قسمت: Nothing like us cover by Jungkook

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now