76 Seoul's best nurse

653 141 10
                                    

با صدای در به سختی پتو رو کنار زد وبه طرف در رفت به محض اینکه سرشو بالا آورد چشماش از تعجب گردشد اون واقعا جونگکوک بود که پشت در بود؟«جون...گکوک..!» جونگکوک ظرف دربسته ای به طرفش گرفت«اینو جین هیونگ درست کرده برای توعه» جیمین ظرفو گرفت ویکم بهش نگاه کرد«من دیگه میرم» جونگکوک گفت وعقب گردکرد«جونگکوک؟میشه بمونی؟..خواهش میکنم» جونگکوک با مکث نگاش کرد موهای طلاییش روی پیشونیش ریخته بود نوک دماغش قرمز بود ولباش کمرنگ تراز همیشه بودن چشماش بی رمق بودن اما لبخندش مثل همیشه بود میدونست وقتی تا دم درخونه اش میاد نمیتونه برگرده سری تکون داد و پشت سر جیمین وارد خونه شد نگاهی به خونه انداخت پتویی که روی مبل چروک شده بود توجهشو جلب کردنگاهی به شلوارکی که تنش بود انداخت وبا اخم گفت«سرماخوردی اونوقت با همچین لباسی تو خونه میگردی؟» جیمین با تعجب به سمتش برگشت«خونه زیاد سرد نیس من سردم شده بود بخاطر سرماخوردگیه» گفت وبه پتو اشاره کرد جونگکوک هووفی کشید کتشو دراورد وآستیناشو به بالا تا کرد دنبال جیمین وارد آشپزخونه شد«من گرمش میکنم تو برو» جیمین خواست اعتراض کنه که جونگکوک چشم غره ای بهش رفت«باید استراحت کنی... دیشب که دیدمت میدونستم سرمامیخوری» جیمین چندتا سرفه ی خشک کرد وخواست خارج شه که جونگکوک بازوشو کشید «صبرکن» دستشو روی پیشونی جیمین گذاشت دمای بدنش بالا بود اخم کرد وتو اون مردمک های مظلومی که بهش خیره شده بودن چشم دوخت«تب داری..ببینم دارویی خوردی؟» جیمین نوچی کرد ودماغشو بالاکشید حتی با اون قیافه ی نامرتب وبیمارش هم وسوسه انگیز بود جونگکوک مرتب باخودش می‌جنگید تا درمقابل اون قیافه ی کیوت کم نیاره واونو نبوسه«تو برو تو اتاقت استراحت کن..من غذارو آماده میکنم ومیام..دارو تو خونه هس؟» جیمین سری به دو طرف تکون داد«فکرنمیکنم» جونگکوک بیخیال ظرف غذای جین شد وهمونطور که جیمینو به بیرون هدایت میکرد آروم زمزمه کرد«خیلی خب تا تو استراحت میکنی من میرم دارو میگیرم» جیمین به طرفش چرخید«من خوبم کوک..میدونم برخلاف میلت اینجایی..میتونی بری..استراحت کنم خوب میشم» صدای جیمین از وقتی اومده بود تا حالا حتی گرفته تر هم بنظر میرسید اگه بهش رسیدگی نمیکرد ممکن بود حالش بدتربشه«اونی که با زبون خوش باهات راه نمیاد» جیمینو روی شونه اش بلند کرد«با زور حالیش کن»ضربه ای به باسن جیمین زد«تا وقتی خوب شی جایی نمیرم» وقتی روی تخت قرار گرفت هنوزم متعجب به جونگکوک نگاه میکرد این همون جونگکوک دیروز بود؟جونگکوک مجبورش کرد دراز بکشه وپتو رو تا گردنش بالاکشید«خب هیونگ ظاهرا نوبت منه ازت مراقبت کنم» اینو گفت وازاتاق خارج شد جیمین اونقدر خسته وگیج بود که نتونست جوابی بده وقتی جونگکوک از خونه خارج شده بود جیمین خوابش برده بود با حوصله توی فروشگاه میگشت وهر سبزیجاتی که بنظرش برای جیمین مفید بود به سبد خریدش اضافه میکرد چندتا بسته ویتامین وآبمیوه هم برداشت وکنارداروها روی پیشخوان گذاشت خریدش نیم ساعت طول کشیده بود اما هرچیزی که نیاز بود خریده بود وقتی وارد خونه شد جیمین هنوز تو اتاقش بود سریع خوراکی هایی که نیاز داشت شست ولوازمی که نیازداشت آماده کرد تا برای جیمین یه سوپ گرم بپزه همون لحظه گوشیش توی جیبش ویبره رفت کرفسو روی کانتر گذاشت وگوشی رو از جیبش خارج کرد تماسو وصل کرد وروی اسپیکر گذاشت تا دوباره به کارش برسه«غذارو تحویل دادی؟» «اره هنوز اینجام حالش بدترازچیزیه که فکرمیکردم» «خیلی  خب تنهاش نزار...چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن..میخوای بهش سر بزنم..میتونم به یکی از دوستام بگم بهش سربزنه هوم؟» جونگکوک مشغول خردکردن هویجا شد«سعی میکنم یجوری کنترلش کنم جیمین از دکتر رفتن خوشش نمیاد..براش ویتامین ودارو گرفتم تا صبح تبشو چک میکنم اگه مشکلی پیش اومدبهت زنگ میزنم»«باشه پس امشب شیفتم گوشیم همراهمه هرساعتی زنگ بزنی حواسم هس»«شیفتی؟پس نیول کجا میمونه؟» «امشبو خونه ی یکی از دوستاشه» جونگکوک هومی کرد وبعد یهو یادش اومد«هیونگ..میخوام براش سوپ بپزم..همونی که تو برای من و نیول موقع سرماخوردگی میپختی..برام دستورپختشو میفرستی؟» «باشه برات میفرستم...مواظبش باش جونگکوک باز حرفی نزنی ناراحت شه!»«حواسم هس هیونگ»«عاااا...پس قطع میکنم» وقتی خردکردن سبزیجاتو تموم کرد پیامی ازجین دریافت کرد لبخندی زد وبه طرف یخچال رفت تا گوجه فرنگی وپیازچه هارو خارج کنه. *«جیمینا!!!» به سختی پلک های سنگینشو از هم فاصله داد گیج به جونگکوک نگاه کرد حتی نمیدونست شبه یا روز چقدر خوابیده بود؟تمام تنش کوفته بود وسرش با هربار پلک زدن گیج میرفت«کوک» خودشم از صدای گرفته اش تعجب کرد«گلوم درد میکنه» جونگکوک پتو رو کمی کنارزد«برات سوپ پختم..این حالتو خوب میکنه..اینو بخور وبعدش داروهاتو میدم..تا صبح خوب خوبی...دکترنیستم ولی زیردست یه دکتر بزرگ شدم خیالت راحت» جیمین لبخند خسته ای زد وبه تاج تخت تکیه داد دست جونگکوک با یه قاشق پرازسوپ جلوی دهنش قرارگرفت به جونگکوک نگاه کرد وبعد دهنشو بازکرد برخلاف تصورش سوپ خیلی خوشمزه بود وحالا حس میکرد چقدر گرسنه اس به محض تموم شدن سوپ جونگکوک یه لیوان اب به طرفش گرفت و دوتا قرص کف دستش گذاشت«اینارو الان بخور..تبتو پایین میاره» جیمین قرصا رو همراه اب قورت داد«متاسفم مجبورشدی ازم مراقبت کنی» جونگکوک اخم کرد رفتارای اخیرش جیمینو معذب کرده بود موهای جیمینو از روی چشماش کنار زد وبا اخم بامزه ای نگاش کرد«هی هی..میدونم این چندوقت رفتارم بد بود اما تو همیشه مهم ترین ادم زندگیمی..هیچ وقت این حرفو نزن..اخرین نفری که ممکنه مزاحمم باشه تویی..من با میل خودم اینجا موندم..به این چیزا فکرنکن..روی خوب شدن تمرکز کن باشه» جیمین مظلوم نگاش کرد«میشه بغلت کنم؟» بدون اینکه منتظر جواب باشه خودشو تو آغوش جونگکوک پرت کرد ودستاشو دور گردنش حلقه کرد چشماشو بست ونفس عمیقی کشید با صدای خفه ای که فقط خودش میشنید زمزمه کرد«دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود»جونگکوک هنوز دستاش دوطرف بدن جیمین آویزون بود قلبش التماس میکرد دستاشو دورش حلقه کنه وعقلش میگفت همینطوری ادامه بده هنوزتصمیم نگرفته بود به حرف کدوم گوش بده که جیمین ازش جدا شد وبه تخت تکیه داد«اشکالی نداره بازم بخوابم؟» جونگکوک خندید «بخواب بازم بهت سرمیزنم..فقط» دوباره تبشو چک کرد«یباردیگه مطمئن شم» تبش داشت پایین می اومد واین خبر خوبی بود لبخندی زد ولبشو گزید تا بوسه ای روی پیشونی ماه کوچولوش نزاره..اثر داروها و خستگی بیماری یباردیگه به جیمین غلبه کرد وخیلی زود خوابش برد جونگکوک یکم خونه رو مرتب کرد و بعد روی کاناپه درازکشید ساعدشو روی چشماش گذاشت وآهی کشید باید حرفای جین وجیمینو باور میکرد؟جیمین واقعا عاشقش بود؟بدون هیچ حس برادرانه ای؟درست همونطور که خودش عاشق جیمین بود؟ اما اون جیمین بود...جیمینی که کم از یه مادر نداشت..هربار جونگکوک بیمارمیشد یا حتی خاری به انگشتش میرفت جیمین مثل پروانه دورش میچرخید چطور باور میکرد حالا تحت تاثیر خبربیماریش قرارنگرفته؟اون همه فکر انرژیشو گرفته بود قبل ازاینکه متوجه بشه چشماش گرم شده بود وبه خواب عمیقی رفته بود!باصدای گوشیش ازجا پرید آلارمی که برای داروی جیمین تنظیم کرده بود خاموش کرد ودستی لای موهای مشکیش کشید هشت شب بود وجیمین باید یبار دیگه داروها رو میخورد تا راحت بخوابه با عجله وارد اشپزخونه شد وسوپو گرم کرد یه لیوان اب توی سینی گذاشت قرص وویتامینایی که خریده بود هم کنار بشقابش گذاشت سوپو خاموش کرد ویه کاسه ی بزرگ ازش توی سینی گذاشت درو آروم باز کرد جیمین هنوزم خواب بود سینی رو کنار گذاشت ودستی روی پیشونیش گذاشت دوباره تبش بالا رفته بود اخم کرد ونرم صداش کرد«جیمین؟....جیمینا..بیدارشو باید غذا بخوری» جیمین بی حال تر از قبل بیدارشد ونگاهی به جونگکوک کردوقتی جونگکوک قاشق سوپو به طرف دهنش برد به زور قورتش داد«اشتها ندارم» جیمین گفت و دستشو پس زد«میدونم ولی مجبوری بخوری...فقط چندتا قاشق دیگه لطفا» همونطور که جونگکوک گفته بود جیمین بیشتر از چندتا قاشقش نخورد اول ویتامینارو به خوردش داد وبعد قرصا رو همراه اب دستش داد جیمین دوباره درازکشید وتو خودش جمع شد دونه های عرق روی پیشونیش نشسته بود جونگکوک سینی رو برداشت وازاتاق خارج شد سینی رو روی کانتر گذاشت ویه ظرف پراز اب سرد وحوله ی تمیز برداشت حال جیمین بدترشده بود نمیدونست باید به جین بگه یا منتظر بمونه نگاهی به حوله ی توی دستش انداخت اگه پاشویه کردن جواب نمیداد خودش جیمینو تا بیمارستان حمل میکرد وارد اتاق که شد جیمین از درد ناله میکرد وهزیون میگفت پتو رو کنار زد حوله رو توی اب فرو برد وبعد از چلوندش نرم روی پیشونی جیمین کشید اخمای جیمین با خنکی اب ازهم بازشد وصداش حالا اروم تر به گوش میرسید«جونگکوکاه» جونگکوک کل صورتشو با حوله خیس کرده بود«اینجام جیمین» «تو باید باورکنی...من هیچ وقت نخواستم» قبل ازاینکه ادامه بده خوابش برده بود جونگکوک حوله رو روی پیشونیش گذاشت وموهاشو عقب داد تب سنجو برداشت وتوی دهنش گذاشت با صدای بوق ضعیفش برش داشت«۳۸درجه» حوله رو برداشت دوباره توی اب فرو کرد واین بار روی کل بدنش کشید از گردن وخط فکش گذشت وروی گونه های گل انداخته اش کشید تنش هنوز داغ بود وهرازگاهی ناله میکرد حوله رو روی پیشونیش رها کرد ودکمه های بالای لباسشو بازکردو  پتو رو از روی پاهاش کنار زد تا دمای بدنش راحتتر پایین بیاد..دوساعت تمام کنارتختش نشسته بود وحالا بعد از سه بار پاشویه کردن تبش پایین اومده بود«۳۷.۶» هنوز بالا بود اما بهترازقبل بود چندباری با جین تماس گرفته بود جین گفته بود حالا که تبش پایین اومده جای نگرانی نیس فقط تا ثابت شدن حالش باید مراقبش میبود نیمه شب بود که دوباره وارد اتاقش شد تبشو چک کرد وبعد از دیدن همون عدد قبلی دوباره مشغول پاشویه کردنش شده بود چشماش از خستگی روی هم می افتاد اما نمیتونست بخوابه حوله ی خنک ونمدارو روی پیشونی گرم جیمین گذاشت وبه طرف دستشویی رفت مشتهاشو از اب سرد پر کرد وچندبار به صورتش پاشیدنگاهی به چشماش توی اینه انداخت وشیرابو بست کنارجیمین نشست ویباردیگه تبشو چک کرد دو درجه پایین اومده بود اما هنوزم باید برای پایین تر اومدنش تلاش میکرد.جونگکوک بعد از چهارساعت تب سنجو برداشت درحالی که با چشماش التماس میکرد عددی باشه که دلش میخواد ببینه«۳۶.۷»نفس راحتی کشید وتب سنجو کنار گذاشت ساعت چهارصبح بود وجونگکوک لحظه ای چشماشو نبسته بود تمام تنش خشک شده بود وعضلاتش گرفته بودن برای احتیاط یبار دیگه حوله رو توی اب خنک فرو برد وروی پیشونی جیمین گذاشت دست بی جونشو لمس کرد ووقتی از خنکی تنش مطمئن شد سرشو روی تخت گذاشت وچشماشو بست. با تکون خوردن جیمین وحشت زده چشماشو باز کرد اگه خوابش برده بود وحال جیمین بدشده بود چی؟ وقتی به جیمین نگاه کرد هیچ نشونه ای از اخم ودرد روی صورتش ندید برای احتیاط دمای بدنشو چک کرد همه چیز نرمال بود نگاهی به ساعت کرد نه صبح بود به سختی از روی زمین بلند شد گردنش کاملا خشک شده بود ونمیتونست کامل بچرخه خودشو به سختی به اتاق مهمان رسوند و با صورت روی تخت افتاد چنگی به بالشت زیر سرش زد وبیهوش شد.با برخورد شدید نور به مردمک هاش اخمی کرد سرش ازتب شدید دیشب تیر میکشید وخستگی هنوز روی تنش بود خبری از گلو درد وتب نبود اما هنوزم خسته بود با نیم خیزشدنش حوله روی پاش افتاد حوله رو برداشت ویادش اومد جونگکوک دیشب کنارش مونده تا ازش مراقبت کنه لبخندی زد و ازروی تخت بلند شد از اتاق خارج شد تا دنبالش بگرده با گذشتن از اتاق متوجه درباز شد آروم تو درگاه ایستاد ووقتی جونگکوکو روی تخت پیدا کرد لبخندی زد احتمالا تاصبح بیدارمونده بود درو بست وبه اتاقش برگشت باید دوش میگرفت تا انرژیشو بدست بیاره. اونقدر گشنه بود که نمیتونست منتظر جونگکوک بمونه غذایی که جین دیروز براش اورده بود گرم کرد وبا اشتها مشغول خوردن شد یکی از قرص های ویتامینی که جونگکوک خریده بود خورد و ظرفارو روی ماشین گذاشت دلش برای جونگکوک تنگ شده بود نمیتونست تا بیدارشدنش صبر کنه وارد اتاقی که جونگکوک توش خواب بود شد ونگاهی بهش کرد تو خواب عمیقی بود جیمین با لبخند بالای سرش قرارگرفت ودستی به موهاش کشید جونگکوک تکون نخورد خسته ترازاونی بود که متوجه بشه جونگکوک جلو رفت وبوسه ای روی گونه اش گذاشت ازش فاصله گرفت اما دوباره وسوسه شد روی صورتش خم شد وبوسه ای روی شقیقه اش گذاشت اونقدر اونکارو ادامه داد تا جونگکوک چشماشو باز کرد«جیمین؟» جونگکوک غلتی زد وروی کمرش قرارگرفت«خوبی؟تب داری؟میخوای بریم دکتر؟» جیمین روی تخت نشست کنارجونگکوک درازکشید وسرشو روی سینه اش گذاشت قبل ازاینکه جونگکوک مانع بشه تو بغلش قرارگرفت«دیشب یکی ازبهترین پرستارای سئول بالاسرم بود خوب خوبم» جونگکوک هوومی کرد ودماغشو توموهای نمداروخوش عطر جیمین فروبرد با نوازش های جیمین خیلی سریع دوباره به خواب رفت. وقتی بیدارشد جیمین تو بغلش خواب بود گیج نیم خیز شد وسر جیمینو روی بالشت گذاشت دستی به گردنش کشید«باید برمیگشت خونه» سعی کرد بی سروصدا ازاتاق خارج شه که صدای جیمینو شنید«میشه ناهارو باهم بخوریم؟» به طرف جیمین چرخید وسرشو به معنی تایید تکون داد جیمین با اشتیاق از روی تخت بلند شد«من سفارش میدم» وجلوتر از جونگکوک از اتاق خارج شد«جیمین تو هنوز کامل خوب نشدی..غذای بیرون برات خوب نیس» جیمین از اونور با خنده دادزد«من خوبم نگران نباش» ناهار با سکوت جونگکوک و نگاه های یواشکی جیمین گذشت«تهیونگ قراره عصر بیاد دیدنم میشه تا اونموقع بمونی...البته اگه کار نداری» جونگکوک آروم سرتکون داد«باشه..میرم به جین هیونگ زنگ بزنم وبگم که خوبی..خیلی نگرانت بود» جیمین لبخندی زد اولین بار بود دروغش کارساز بود وجونگکوک به راحتی پذیرفته بودش..از آشپزخونه  که خارج شد تماس جونگکوک تمام شده بود روی یکی از مبلا نشسته بود جیمین بعد از بالاپایین کردن کانالا بالاخره روی یه فیلم اکشن متوقف شد وکنارجونگکوک نشست وسطای فیلم بود که به جونگکوک نگاه کرد ووقتی متوجه شد جونگکوک غرق فیلم شده خودشو به طرفش کشید وسرشو روی شونه اش گذاشت جونگکوک تکونی خورد ولی وانمود کرد هنوزم مشغول تماشای فیلمه جیمین نگاشو از بازیگر زنی که مشغول بانداژکردن زخم پسری که عاشقش بود گرفت وسرشو تو گردن جونگکوک فرو برد کنترل کارهاش دست خودش نبود جونگکوک خیلی وقت بود که از کوچیکترین لمس ونزدیکی منعش کرده بود با بوسه ی ریزی که روی گردنش گذاشت نفس تو سینه جونگکوک حبس شد دیگه تمرکزی روی فیلم نداشت قلبش به تپش دردناکی افتاده بود وجیمین هنوزم ادامه میداد بوسه هاش به تدریج طولانی تر شده بود روی خط شونه وگردن جونگکوک مکث کرد طولانی تر بوسیدش وکمی پوستشو مکید«جیمین» جونگکوک بی طاقت زمزمه کرد جیمین دوباره بالا اومد«چیزی نگو جونگکوک لطفا» وقتی جیمین با یه دست صورت جونگکوکو به سمت خودش چرخوند ودوباره مشغول بوسه گذاشتن روی صورتش شد جونگکوک چشماشو بست جیمین گوشه ی لبشو بوسید وقلب جونگکوک لرز خفیفی کرد وقتی واکنش شدیدی از جونگکوک ندید خیلی آروم لباشو روی لبای جونگکوک گذاشت وبوسه ی ریزی روی لبش گذاشت جونگکوک هنوزم آروم بود جیمین این بار با مکث بیشتری لباشو بوسید میخواست بوسه رو عمیق ترکنه که جونگکوک دستشو از دورش باز کرد وازش فاصله گرفت«چرا داری عذابم میدی؟» جیمین با اخم ایستاد«اونی که داره هردومونو عذاب میده تویی» جونگکوک کلافه نگاش کرد«من که فاصلمو ازت حفظ کردم مشکل کجاس؟» جیمین دادزد«دقیقا مشکل اینجاس..من این فاصله رو نمیخوام..تو بهم اهمیت میدی جونگکوک انکارش نکن..حرفات با عملت یکی نیس...زبونت میتونه بهم دروغ بگه ولی چشمای نگرانت نه...منو از مرگ نجات میدی..شال گردنتو دورم میندازی..برام قهوه میاری..تا صبح کنارتختم میشینی برام غذا میپزی اینا نمیتونه فقط نگرانی یه دوست باشه»«توهم بودی همینکارو میکردی»«نمیکردم...من کلی دوست دارم که هرروز ممکنه یکی مریض بشه..فقط تماس میگیرم ومطمئن میشم حالشون خوبه به چیزی نیاز دارن یا نه..فقط همین جونگکوک» جونگکوک طاقتش تموم شده بود داد زد«اره دوست دارم...چون دوست دارم...هنوزم دوست دارم..ویه روزم نبوده که دوست نداشته باشم...نمیتونم جیمین...دوست نداشتنت غیرممکنه» جیمین که فکر میکردجونگکوک هنوزم قراره انکار کنه شوکه نگاش کرد کنارپاش زانو زد«پس بگو چکارکنم تا باورکنی منم دوست دارم...بگو چی حالتو خوب میکنه؟» جونگکوک به جیمین که مقابلش روی زمین نشسته بود نگاه کرد «میدونی چی حالمو خوب میکنه؟اینکه بدونم تمام این مدت احساست واقعی بود» جیمین دست جونگکوکو گرفت روی قلبش قراردادوپرسید«اینم اشتباه میکنه؟» وقتی نگاه درمونده ی جونگکوکو دید گونشو لمس کرد«اینم اشتباه میکنه؟» جیمین با عجز نگاش کرد«این نگاه این چشما هم اشتباه میکنن؟» وقتی جونگکوک میخواست سرشو پایین بندازه جیمین صورتشو تو دستاش گرفت«اینم اشتباه میکنه جونگکوک؟» پرسید وبدون اینکه به جونگکوک فرصت بده لباشو روی لباش کوبید جونگکوک شوکه شده بود اما طولی نکشید که به موهای جیمین چنگ بزنه وبا خشونت لبای جیمینو بین لباش بگیره بوسه اشون خشن بود خیس وآشفته..‌هیچ نظم و آهنگی رو دنبال نمیکرد اما بوی دلتنگی میداد بوی بخشیدن بوی عشق! وقتی ازهم جداشدن جونگکوک به سختی نفس میکشید اما هنوزم راضی نشده بود ازروی مبل پایین اومد گونه ی جیمینو لمس کرد«میخوام یباردیگه بپرسم...تو واقعا عاشق من شدی؟با تمام بدیام؟با تمام گذشته ای که بینمونه؟» جیمین گونشو نوازش کرد«بیشتر ازقبل...با تمام قلبم»جونگکوک لبخندزد ودوباره لبای منتظرشو به لبای جیمین رسوند بوسه رفته رفته عمیق ترمیشد طوری که جیمین کنترل کاملو به جونگکوک سپرده بودبا فشاری که جونگکوک به سینه اش وارد کرد درازکشید که جونگکوکم روی تنش قرارگرفت موهای جونگکوکو نوازش کرد ودرجواب بوسه اش ناله ای کرد جونگکوک بعد از یه عالمه بوسه ومارک روی گردن جیمین بالاخره ازش جداشد«تهیونگ الاناس که برسه» جیمین خندید نیم خیزشد«اون خبرنداره مریضم درضمن سرش شلوغه» جونگکوک چشماشو درشت کرد«یعنی همش دروغ بود؟» جیمین با خنده تایید کرد«میخواستم جلوی رفتنتو بگیرم» جونگکوک خندیدوجیمینو به طرف خودش کشید بوسه ای روی سرش گذاشت وچشماشو با ارامش بست
.
.
یا ووت میدین یا ووت میدین😐
یکمم ساید خشن نشون بدم

Sorry that I left 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora