59

630 123 6
                                    

جونگکوک که حدس میزد نیول همچین واکنشی نشون میده پیراهن نیولو بین دو انگشتش گرفت ودختر به سمت خودش کشید"هی هی کجا؟ما که هنوز حرف نزدیم"نیول تسلیم شد وبه طرف جونگکوک چرخید سرشو پایین انداخت وآهی کشید جونگکوک سعی کرد گول این ظاهر نخوره دست به سینه شد"خب؟اون پسره که امروز براش دست تکون میدادی!" نیول سریع جواب داد"فقط دوستمه" جونگکوک اخم کرد"من که هنوز چیزی نگفتم..ببینم چرا اینقدر ترسیدی؟" نیول سرشو بعد از دقایقی بالاآورد"اون واقعا دوستمه عمو راست میگم!" جونگکوک هومی گفت"منم دوستای دختر تو مدرسه زیاد داشتم نیول ولی میدونی چیه؟"نیول سوالی نگاش کرد"ما هیچ وقت همدیگررو بغل نمیکردیم" نیول که چیزی نمونده بود بزنه زیر گریه با بغض گفت"متاسفم" جونگکوک نفسشو فوت کرد"اول بگو ببینم بین شما دوتا فسقلی چه خبره؟" نیول که متوجه منظور جونگکوک نشده بودپرسید"چی؟" جونگکوک توضیح داد"تو میگی اون دوستته..اون چی؟اونم همینو میگه؟" نیول سرشو پایین انداخت جونگکوک ابرویی بالا داد دستشو زیر چونه اش برد وسرشو بالا اورد"منو نگاه کن!" نیول با صدای ضعیفی زمزمه کرد"اون گفت دوسم داره گفت از من بیشتر از بقیه دخترا خوشش میاد" "خب و دیگه؟" "گف...گفت..میخواد اگه بزرگ شدیم با من ازدباج کنه!" جونگکوک عصبی خندید"اخه توی فسقلی هنوز نمیتونی درست تلفظش کنی...نیول...سرتو بالا بگیر" جونگکوک هشدارگونه گفت نیول هنوز به سختی سعی میکرد اشک نریزه ازاینکه کاری کرده بود عموش اینطوری ناراحت بشه خجالت زده بودسرشو بالا اورد جونگکوک که حالا زانو زده بود تا هم قد بشن بازوهای کوچولوی نیولو بین دستاش گرفت وتوصورتش خم شد"تو کار اشتباهی نکردی باشه؟ولی این چیزی که گفتی اشتباهه..تو هنوز خیلی کوچیکی نمیخوام آسیب ببینی میدونم که دخترفهمیده ای هستی..میدونی که فقط نگرانتم!" نیول سرشو بالا پایین کرد جونگکوک ادامه داد"برای اینکه بتونم مراقبت باشم باید بهم همه چیو بگی نیولی...به هیون جه حرفایی که زدمو بگو واگه بازم تغییری نکرد من باهاش حرف میزنم فقط کافیه به من بگی وبه من اعتماد کنی باشه؟" نیول بازم درسکوت سرشو تکون دادجونگکوک که فهمیده بود نیول کوچولو ترسیده بالاخره لبخندزد وبا لحن نرمتری پرسید"فسقلیم که با من قهر نیس هس؟" نیول نگاش کرد وسرشو به دو طرف تکون دادجونگکوک موهاشو ازروی چشمهاش کنارزد"بزرگ که شدی خودم برات بهترین مرد دنیا رو پیدا میکنم اما الان فقط همون نیول کوچولویی بمون که کتاب های باباشو با خودکار های رنگی خوشکل میکنه باشه؟" نیول لبخندزد"باشه" با حلقه شدن دستای نیول دور گردنش لبخند متعجبی زد"دوست دارم" بدون اینکه دستای نیولو از دور گردنش باز کنه ایستاد ونیولو تو بغلش گرفت"سنگین شدیا" "عمووو" با دیدن اخمای نیول خندید"جدی میگم" جین همونطور که غذا رو روی میز میگذاشت پرسید"پس این دوتا کجان؟" جیمین نگاهی به ساعت انداخت که سه ظهر نشون میداد شرمنده لب گزید"متاسفم هیونگ فک کنم خیلی از وقت ناهارتون گذشته" جین لبخندی زد"تو چرا متاسفی..مشکلی نیس..من بخاطر شما میگم" جیمین لیوانا رو روی میز گذاشت"میرم صداشون کنم" اما همون لحظه صدای بازوبسته شدن در وبعد صدای نیول وجونگکوک که فریاد میزدن"ما اومدیمممم!!" اومد وجیمین سرجاش ایستاد"بالاخره!" نیول توی گوش جونگکوک پچ پچ کرد"عمو میشه به بابا نگی؟" جونگکوک هم تو گوشش پچ پچ کرد"این راز ما دوتاس به هیچکس نمیگیم" جین با اخم به طرفشون رفت"معلوم هس کجایین؟..به فکر خودت نیستی به جیمین فکرکن از صبح تا حالا هیچی نخورده" جونگکوک نیول روی زمین گذاشت وبه طرف جیمین رفت نگران بهش نزدیک شد"خوبی جیمین؟متاسفم " جیمین باصدای ضعیفی زمزمه کرد"سرم داره میترکه کوک" جونگکوک نگران نفسشو فوت کرد بشقابو از دست جیمین گرفت و براش غذا کشید"بخور حتما بخاطر اینه که چیزی نخوردی" جیمین که میدونست سردردش بخاطر فکرکردن بیش از حد به اون حرفاس چیزی نگفت وگذاشت جونگکوک همونطور که میخواد فکر کنه جین که متوجه شده بود جونگکوک لب به غذا نزده وفقط نگران به جیمین نگاه میکنه صداش کرد"کوک..من مراقب جیمینم تو بهتره یه چی بخوری باشه؟" جیمین که از اول غذا سرشو بالا نیاورده بود با حرف جین به جونگکوک نگاه کردلبخند کمرنگی به جونگکوک زد"من خوبم کوک..غذاتو بخور" نگاهی به جین انداخت"غذا خیلی خوشمزه شده هیونگ" جین لبخندی زد"جدی؟امروز اونقدر با عجله پختم که فکر نمیکردم نتیجه اش خوب  بشه" نیول یه لقمه برداشت وبه طرف جونگکوک چرخید"عموو بگو عااا" جونگکوک لبخندزدودهنشو باز کردجیمین از جاش پاشد"اشکالی نداره اگه من تو یکی از اتاقا استراحت کنم هیونگ؟" جین سری تکون داد"هراتاقی که راحتی بخواب جیمینا چیزی لازم داشتی صدام کن" جونگکوک نگران نگاش کرد جیمین لبخندزد"توغذاتو بخور وبعد بیا باشه؟" میدونست جونگکوک آروم نمیگیره جونگکوک از جاش پاشد"من گشنم نیس" جین هوفی کشید"ببرش جیمین وگرنه دیوونم میکنه" جیمین خندید جونگکوک با اخم به جین نگاه کرد"هیونگ باهام مثل بچه ها رفتار نکن!" جین اخم کرد"پس دست از رفتارکردن مثل یه بچه بردار...نه خودت غذا خوردی نه گذاشتی بقیه بخورن" جیمین دست جونگکوکو گرفت"بریم..امروز خیلی عصبانیش کردی" وارد اتاق که شدن جیمین بلافاصله خودشو روی تخت انداخت وچشماشو بست جونگکوک کنارش دراز کشید"جیمینا" "هوم" "امروز مث همیشه نبودی..میدونم که یه چیزی شده..چرا بهم نمیگی؟" جیمین لباشو روی هم فشار داد سرشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت"بیا فقط بخوابیم کوک" جونگکوک آهی کشید ومشغول نوازش موهای جیمین شد "نمیدونم ته...چرا از خودش نمیپرسی؟من گفتم کمکت میکنم ولی تو هم باید شجاع باشی...اینکه هی زنگ بزنی ازمن بپرسی چه فایده ای داره؟" با صدای جیمین یه چشمشو بازکرد اتاق تاریک بود اما میتونست جیمینو ببینه که با تلفن حرف میزد دستی به موهاش کشید ونیم خیزشد اولین باربود جیمینو موقع حرف زدن با تهیونگ عصبی می دید"منظورت چیه که من پشیمون شدم؟تو داری مث ترسوها رفتار میکنی..میدونی چیه اینقدر لفتش میدی که اخرش مجبور میشی ساقدوشش شی" جونگکوک اخم کرد جیمین عصبانی بود وداشت سر تهیونگ خالیش میکرد به طرف جیمین که پشت پنجره ایستاده بود رفت از پشت بغلش کرد جیمین متوجه جونگکوک شد"میدونی چیه؟من اشتباه کردم که بهت زنگ زدم " جونگکوک صدای دلخور تهیونگو پشت خط شنید و بعد صدای بوق ممتدی که نشون از پایان تماس بود"چی شده؟" جیمین تو بغلش چرخید"بیدارت کردم؟متاسفم!جین هیونگ ونیول رفتن خرید هیونگ گفت ناهارو که باهم نخوردیم شامو باهم باشیم" جونگکوک سری تکون داد فشاری به کمر جیمین وارد کرد وبوسه ای روی شقیقه ی جیمین کاشت"جیمین کوچولوم از چی عصبانیه؟" جونگکوک بوسه ای روی گونه اش گذاشت"تا وقتی جواب ندی ادامه میدم" جیمین معذب جونگکوکو به عقب هل داد"کوک الان نه" جونگکوک بوسه ای روی گردن جیمین گذاشت"پس حرف بزن" جونگکوک این بار ترقوه اشو بوسید"زودباش وگرنه کاربه جاهای باریک میکشه!" احساس میکرد مغزش ازبس فکر کرده داغ شده وجیزی تا انفحارش نمونده از طرفی جونگکوک هرلحظه داشت وابسته تزش میکردواین رابطه نمیتونست رشد کنه با تمام قدرتش جونگکوکو پس زد"تمومش کن کوک!!!!!" جونگکوک شوکه از جیمین فاصله گرفت"جیمین!" "من میرم دوش بگیرم گوشیت پایینه چکش کن ممکنه هیونگ تماس بگیره" با اخمای درهم از اتاق خارج شد خیلی داشت خودداری میکرد تا با حرفی جیمینو ناراحت نکنه اما احساس میکرد دیگه نمیتونه تحمل کنه گوشیشو برداشت و وارد حیاط پشتی شد هوا سرد بود اما جونگکوک از عصبانیت سرمایی احساس نمیکرد یه پیام از جین داشت[چیزی لازم ندارین؟من یه ساعت دیگه برمیگردم] کلافه انگشتاشو لای موهاش فرو کردمیدونست جین هم احساس کرده که برای شام نگهشون داشته ولی هیچی درست نمیشد تا وقتی جیمین باهاش صادقانه حرف میزد نمیدونست چقدر اونجا نشسته که با صدای جیمین به خودش اومد"سرما میخوری!" جونگکوک عصبی پوزخندزد اگه جیمین نگرانش بود بهتر نبود مشکلاتشو باهاش درمیون میگذاشت واینقدر نگرانش نمیکرد؟ ازجاش پاشد وبه طرف در رفت نیم نگاهی به جیمین انداخت واز کنارش گذشت جیمین درکشویی بست وبه طرف جونگکوک که وسط سالن ایستاده بود رفت از پشت بغلش کرد"وقتی از دستم دلخوری حتی نفس کشیدنم برام سخت میشه..اینطوری نباش" جونگکوک معذب دست جیمینو گرفت تا حلقه ی دستاشو باز کنه جیمین با بالا تنه ی برهنه ویه حوله کوتاه دور کمرش بهش چسبیده بود وجونگکوک نمیتونست عادی رفتارکنه"خونه سرده..میرم شومینه رو روشن کنم..برو لباساتو بپوش" از بغل جیمین خارج شد وبه طرف شومینه رفت جیمین نفسشو با مکث از سینه خارج کرد وبه طرف پله ها رفت جونگکوک همه چیزُ سخت تر میکرد چطور قراربود دور از هم دووم بیارن؟ بعد از پوشیدن لباسهاش نگاهی به پیام تهیونگ دوتا بلیط برای بازی هفته ی آینده خریده بود برای خودش وجونگکوک شاید میتونست با نشون دادن بلیطا جونگکوک خوشحال کنه! با عجله از اتاق خارج شد پله ها رو با حواس پرتی پایین اومد"کوک..ببین ته چی فرستاده!" لبخندش با نگاه سرد جونگکوک کش اومد جونگکوک لبخندی به نیول که تازه همراه جین رسیده بودن زد ودخترکوچولوی مورد علاقشو توآغوش گرفت"تو چرا هی خوشبو تر میشی هوم؟ایندفعه بوی نارگیل میدی" نیول ریزخندید"عمو نارگیل دوست داره؟" جونگکوک لبخندزد"عمو هربویی که به نیول چسبیده باشه دوس داره" جیمین با دیدن نگاه خیره ی جین گوشی رو پشتش قایم کردجونگکوک نگاهی به جیمین انداخت"بعدا میبینم جیمین" وقتی با نیول به طرف اتاقش رفتن جیمین لبخند خجالتزده ای زد"بزار کمکت کنم هیونگ" خریدا رو از دست جین گرفت وبه طرف آشپزخونه رفت جین دنبالش راه افتاد"من لباسمو عوض میکنم برمیگردم" جیمین سری تکون داد وسبزیجاتو توی سینک خالی کرد تا بشوره لبشو گزید تا بغضشو قورت بده وقتی اینقدر ضعیف بود چطور به جدایی فکرمیکرد؟اون نگاه های خالی از حس جونگکوک قلبشو میشکست! صدای خنده های جونگکوک ونیول خونه رو پر کرده بود جین با اخمای درهم مشغول اماده کردن غذا بود میدونست جونگکوک عمدا اینطوری رفتار میکنه تمام مدتی که جیمین کنارش بود ساکت بود"جیمین!" جیمین گیج به جین نگاه کرد"زیادی ریز بریدمشون نه؟متاسفم الان-" "برو استراحت کن بقیشو میتونم انجام بدم خسته ای" جیمین بدون مخالفتی از آشپزخونه خارج شد وبه طرف سالن رفت روی مبلی روبروی جونگکوک نشست جونگکوک نگاهش نمیکرد جیمین نفس عمیقی کشید وگوشیشو برداشت تا وانمود کنه کاری برای انجام دادن داره بعد از دقایقی خسته از این وضعیت وارد چت خودش وجونگکوک شد وتایپ کرد[متاسفم]گوشی رو کنار گذاشت واز سالن خارج شد نیاز به هوای آزاد داشت یکم بعد صدای دراومد وبعد دستایی دوربازوهاش حلقه شد"شام حاضره" بوسه ای روی موهاش گذاشت چشمای جیمین با آرامش بسته شد"منو بخشیدی؟" "ببین کی داره میپرسه؟اونی که الان تو بغلمه" جیمین لبخندزد"چرامگه؟نمیشه قهرباشی ولی بغلم کنی؟" "نوچ" جیمین با اخم به طرفش چرخید"چرا؟" "چون تا بغلت کنم سد مقاومتم میشکنه ودیگه نمیتونم نبخشمت" جیمین خندید"پس ازاین به بعد همین کارو میکنم" از کنار جونگکوک گذشت"احساس میکنم اشتهام دوبرابرشده" جونگکوک با بهت به سمت جیمین چرخید"هی تو نمیتونی از هرچی که میگم سواستفاده کنی جیمین شی!" با لبخند نگاشو از جونگکوک ونیول گرفت وگوشیشو برداشت تا پیامی که براش اومده بود چک کنه[هیونگ..خبر خوندی؟سه جو رو از کمپانی اخراج کردن وهمه ی قراردادهاش فسخ شده] لبخند از روی لبش به سرعت پاک شد درست زمانی که تصمیم گرفته بود توجهی به افکارش نکنه یه نشونه براش اومده بود وقتی خودش وجونگکوک توی اون موقعیت تصور میکرد تمام تنش از ترس یخ میزد"جیمین؟" جین بود که با نگرانی نگاش میکرد"خوبی؟" حالا جونگکوک هم نگاش میکرد سرشو به دوطرف تکون داد"چیزی نیس..من باید این تماسو جواب بدم نوش جان" با عجله از جاش پاشد جونگکوک چاپستیکاشو توی بشقاب رها کرد دیگه اشتهایی برای خوردن نداشت جیمین بازم به حال چندساعت قبلش برگشته بودمیدونست مشکل بزرگی داره ولی چه دلیلی داشت که ازش مخفی میکرد؟ "الو سه جو؟" "هیونگ..دیدی چیشد؟بدبخت شدم؟" صدای گریه ی سه جو پشت خط باعث میشد بیشتر ارامششو از دست بده با پاهای سست شده روی تخت نشست"گریه نکن بگو چه اتفاقی افتاد!" "برای شام رفته بودیم بیرون..بعد از شام دعوتم کرد خونش درست قبل ازاینکه وارد بشیم نگهم داشت تا دستبندی که برام خریده بود بهم بده وبعدش" دوباره به گریه افتادجیمین آهی کشید"وقتی داشتیم همو میبوسیدیم یکی ازمون عکس گرفته وبرای کمپانیا فرستاده اوناهم به محض دیدن خبر پخشش کردن وتمام قراردادهارو فسخ کردن...هیونگ تمام زندگیم نابودشد..حالا هرجا برم مردم با انزجارنگام میکنن" جیمین دستی لای موهاش کشید"آروم باش...باید قوی باشی..خودتم میدونستی یه روز همچین موقعیتی پیش میاد..هیوک چی باهاش حرف زدی؟""اونم حالش خیلی بده ولی حاضر نیس خبرو انکار کنه کمپانی بهش یه فرصت داده اگه انکار کنه میتونه دوباره فعالیت کنه" با صدای تقه ای به در جیمین از روی تخت بلندشد"سه جو من میام دیدنت اما الان باید قطع کنم" "باشه هیونگ منتظرتم" جونگکوک وارد اتاق شد"اتفاقی افتاده؟" جیمین با صدایی که می لرزیدانکار کرد"اتفاقی نیفتاده حال یکی از دوستام بدبود داشتم با اون حرف میزدم" جونگکوک کلافه موهاشو دست زد"جیمین امروز همش حالت بد بود من احمق نیستم..بهم بگو چی شده اگه الان کنارت نباشم پس کی قراره اینکارو بکنم؟" جیمین خنده ی تصنعی کرد"داری بزرگش میکنی من خوبم امروزم خسته بودم چیزی نیس که ندونی" جونگکوک عصبی لبشو به دندون گرفت نفس عمیقی کشید"ببین جیمین..میدونم نمیخوای ناراحتم کنی میخوای تنهایی از پش مشکلاتت بربیای اما من دوست پسرتم..منم الان تو زندگیتم قرارنیس  با مشکلاتت تنها بزارمت...بهم بگو..حتی اگه نتونم کاری کنم شاید بتونم یکم از این حال بدتو کم کنم" "من مشکلی ندارم که بخوای حلش کنی جونگکوک..چرا باور نمیکنی؟" جونگکوک آهی کشید حالا که جیمین نمیخواست حرف بزنه نمیخواست اذیتش کنه قدمی به طرفش برداشت تا بغلش کنه که جیمین یه قدم ناخواسته عقب رفت رفت وحشت زده به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک عصبی خندید"خدای من!حالا دیگه نمیزاری بغلت کنم!...من چی دارم میگم؟من کی اجازه داشتم بهت دست بزنم...این که بار اولم نیس" جیمین یه قدم به طرفش برداشت"کوک من منظوری نداشتم" جونگکوک دستشو پس زد"مشکل من فقط امروز نیس جیمین...ما دوماهه باهمیم وتا حالا یبارم نتونستم ببوسمت.تا امروز تحمل کردم چون نمیخواستم تحت فشار بزارمت اما همه چی داره بد وبدتر میشه تو هیچی بهم نمیگی وهربار بهت نزدیک میشم پسم میزنی..نمیدونم ناراحتت کردم یا ازمن بدت میاد..ازاینکه بامنی پشیمونی یا دیگه دوسم نداری.. میدونی هرروز با همین افکار میجنگم؟میدونی هربار که پسم میزنی حس میکنم یه آدم عوضی ونفرت انگیزم که داره اذیتت میکنه؟" جیمین با بغض نگاش کرد"متاسفم" جونگکوک درمونده دستی روی صورتش کشید"همین؟فقط همین جیمین؟متاسفی؟این یعنی تمام افکارم حقیقت داشت؟پس اونی که باید متاسف باشه منم نه تو" با کوبیده شدن در روی تخت افتاد وبغضش ترکید جین که باشنیدن صدای بلند جونگکوک به طبقه ی بالا اومده بود با خارج شدن جونگکوک نگران دنبالش از پله ها پایین رفت"کوک....کجا میری کوک؟" جونگکوک با قدم های بزرگی که برمیداشت از سالن گذشت بدون اینکه متوقف شه یا جوابی به سوال جین بده سوارماشینش شد صدای جیغ لاستیک هاش آخرین صدایی بود که توی خونه پیچید جین آهی کشید وبه بالای پله ها نگاه کرد جیمین با چشم های خیس نگاش میکرد چرا عمر لبخند رو لب های جیمین وجونگکوک اینقدر کوتاه بود؟ وقتی جیمین با عجله به طرف اتاق دوید جین قدمی به جلو برداشت که نیول به پدرش چسبید"بابا؟چی شده؟چرا عمو داد میزد؟چرا جیمین اوپا گریه میکنه؟" جین دستی به سر دخترش کشید"چیزی نیس اونا باهم یکم دعوا کردن ولی باز باهم دوست میشن مثل تو وسوآ یادت میاد؟" نیول سری به تایید تکون دادجین لبخندزد"تو برو تو اتاقت منم یکم دیگه میام باشه؟" "نیول بوس میخواد" جین خندید خم شد وبوسه ای روی گونه اش گذاشت"بجنب" وقتی نیول ازش جدا شد از پله ها بالا رفت تقه ای به در زد وسرشو از لای در داخل برد"میتونم بیام تو؟" جیمین اشکاشو پاک کرد وبا صدای گرفته ای جواب داد"بیا تو هیونگ" جین کنارش روی تخت نشست"میخوای حرف بزنیم؟" جیمین هنوزم هق هق میکرد"میفهمم که کارم اشتباه بوده ولی این بار طوری ناراحتش کردم که دیگه اجازه نمیده باهاش حرف بزنم" جین خندید"هی..ما داریم راجع به جونگکوک حرف میزنیم..اون خودش الان از تو بی تاب تره" "هیونگ دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط!میخوام ازش محافظت کنم اما عشق این وسط همه چیو خراب میکنه..اون عشقو انتخاب میکنه ومن آسیب ندیدنشو" جین گونه های خیس جیمینو به ترتیب پاک کرد"ازکجا میدونی نمیشه هردوش باشه؟شاید با عشقت بتونی ازش محافظت کنی" جیمین سرشو تو دستاش گرفت"نمیدونم هیونگ همش فکر میکنم تقصیر منه من گذاشتم کار به اینجا برسه اگه مانعش شده بودم شاید حال همه بهتربود" جین همونطور که موهای آشفته ی جیمینو نوازش میکرد"اینقدر به خودت سخت نگیر..هرچی که هست دوتایی باهم حلش کنید..اجازه بده جونگکوک هم بدونه چی تو فکرت میگذره..اینطوری فقط خودت اذیت میشی..اون نگرانته..میخواد کنارت باشه ولی تا تو نخوای نمیتونه" با زنگ خوردن گوشیش دستشو عقب کشید تا گوشی رو از جیبش خارج کنه"نامجونه" با این حرف جیمین سرشو بالا اورد"الو نامجون؟...نگرانشم..تو میدونی کجاست؟...چی؟پیش توعه؟خیلی خب....مراقبش باش...نزار تا قبل از صبح از خونه دربیاد....اتفاقی افتاد خبرم کن...شب بخیر" جین به جیمین که نگران نگاش میکرد لبخندزد"کوک اونجاس..حالش خوبه...نامجون مراقبشه" جیمین سری تکون داد"میرم صورتمو بشورم" جین هم بلندشد"من میرم به نیول سر بزنم چیزی لازم داشتی بهم بگو...شب بخیر" "شب بخیر هیونگ" نگاهی به تصویرش توی آینه انداخت اونقدر گریه کرده بود که پلک هاش قرمز ومتورم بود سرش از درد تیر میکشید واونقدر خسته بود انگار هفته ها کوهنوردی کرده بود چه روز سختی گذرونده بودتنها نکته ی مثبت این بود که فردا قرارنبود بره سرکار!* بی حوصله از ماشین پیاده شد قدم های آهسته ای برمیداشت هیچ عجله ای برای رسیدن به خونه نداشت انگار خستگی دیروز وشب سخت گذشته هنوزم روی تنش نشسته بود رمز در وارد کرد با بازشدن در نگاهشو بالا اورد درو هل داد پالتوشو از تنش خارج کرد وبه طرف سالن رفت با دیدنش خشکش زد"تو..اینجا چکارمیکنی؟" چرا گریه میکرد؟چقدر خسته بنظر میرسید!اخمی از نگرانی روی صورتش نشست"جیمین!" جیمین که فکر نمیکرد با دیدنش تا این حد آشفته بشه به سمتش قدم برداشت وخودشو توآغوشش رها کرد"دلم برات تنگ شده بود جونگکوکا" جونگکوک که دست کمی از جیمین نداشت چشماشو لحظه ای بست تا عطر پسرو نفس بکشه وبعد از خودش جداش کرد"چرا اینجایی جیمین؟" جیمین که انتظار این رفتار سردو نداشت یه قدم عقب تر ایستاد"من فقط..فقط میخواستم ببینمت...نگرانت بودم.." جونگکوک عصبی زبونشو روی لب هاش کشید"فقط برای این اومدی که نگرانم بودی؟" جیمین سرتکون داد جونگکوک خودشو برای خوشحالیش از دیدن جیمین چون فکر میکرد اومده که توضیح بده سرزنش کرد دستاشو به دو طرف باز کرد"منو ببین حالم خوبه...حالا میتونی بری.
.
.
بچه ها خیلی به ووت هاتون نیاز دارم لطفا یکم وقت بزارید ووت بدین🥺

Sorry that I left 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora