فصل دو
.
ژانر:انگست،رومنس،اسمات
کاپل:کوکمین
.
.
بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...
با پیاده شدنشون از ماشین با عجله نزدیک ماشین جیمین وتیمش ایستاد میدونست جیمین وقتی مدت زیادی تو ماشین میمونه حالش بدمیشه میخواست مطمئن شه حالش هنوز خوبه. جیمین پیاده شد وبا چشم غره ای از کنارش گذشت خب مهم این بود که حالش خوبه پس به طرف منیجرش رفت"این کلید اتاق توعه..چمدونارو میارم بالا...تا عصر استراحت کن" "بازم تو" هردو با رسیدن به اتاق گفتن وبا اخم به هم خیره شدن جیمین خندید"خدایا...این مثل یه فیلم کلیشه ای درجه سه به نظر میاد...ببینم واقعا اینا تصادفیه یا یکی عمدا اینکارا رو میکنه؟" جونگکوک که متوجه طعنه اش شده بود پوزخندزد"از سنی که باید خیالبافی کنی خیلی گذشته جیمین شی اینطور فکرنمیکنی؟" جیمین عصبی کلیدو به در زد و وارد شد با کوبیده شدن در جونگکوک لبخند زد ودر اتاق روبرویی باز کرد دوربینشو روی تخت گذاشت وبه طرف پنجره رفت پرده ها رو کنار زد و در شیشه ای تراس باز کرد دستشو به دور نرده ها حلقه کرد ونفس عمیقی کشید دریا درست روبروش بود باد خنکی لای موهاش میپیچید ودرختای اطراف باعث شده بودن جونگکوک نتونه لبخند بزرگشو پنهان کنه"خب حداقل این سفر یه نکته ی مثبت داشت واونم هتلیه که انتخاب کردن" * "دوست دخترت ناراحت نمیشه اگه بفهمه از دخترای دیگه فیلم میگیری؟" جونگکوک با شنیدن صدای جیمین دوربینو از خودش فاصله داد"باز حوصلت سررفته هیچ سرگرمی پیدا نکردی نه؟" جیمین هووفی کشید وبه دریا خیره شد"بیا حرف نزنیم اوکی؟" جونگکوک خندید"ولی تو اول شروع کردی نه من" جیمین نیم خیزشد که اونجا رو ترک کنه که جونگکوک دستشو کشید ومجبورش کرد بشینه"هی..بشین کجا داری میری؟" جیمین دوباره نشست وبه مردمی که با فاصله کنار ساحل مشغول آب تنی بودن خیره شد"دلم میخواد برم تو آب"اونقدر با حسرت گفته بود که جونگکوک نتونست جلوی خندشو بگیره جیمین مشتی به شکمش زد"هی مسخرم میکنی؟" جونگکوک با چهره ای درهم جای ضربه ی جیمینو مالش داد"نه فقط خیلی بامزه بودی نتونستم" حرفش با دیدن نگاه خیره ی جیمین نصفه موند صداشو صاف کرد"چی شد که قبول کردی بیای؟" جیمین خوشحال از عوض شدن بحث با لبخند گفت"خب به حرفات فکر کردم...حق با تو بود...وقتی بهش به عنوان کارم نگاه میکنم دلیلی نداره عصبانی شم...به هرحال تو هم یکی از هزارتا آیدل این کشوری وطبیعیه که باهم پروژه های مشترک داشته باشیم...منم ادم مسئولیت پذیریم ونمیخوام طرفدارامو ناامید کنم" جونگکوک عصبی از جوابی که نگرفته بود واون لبخند پرازاعتمادبه نفس جیمین دوباره دوربینو برداشت ومشغول بررسی فیلمهایی که گرفته بود شد"اون فیلمها رو برای چی میگیری؟" این بار جیمین بحثو عوض کرده بود جونگکوک بدون اینکه نگاشو از ویدیوها بگیره شونه ای بالاانداخت"میشه گفت سرگرمیمه...شایدم به عنوان شغل دوم روش حساب کنم" جیمین پوزخندزد"کارگردان جئون همین الان چندتا سوژه خوب برای فیلمبرداری ازدست دادین" جونگکوک نگاهی به توریست هایی که با لباس زیر کنارساحل نشسته بودن انداخت برعکس خشمی که درونش شعله گرفته بود دوربینو برداشت ولبخند زد"جیمین شی حرف زدن باهات اونقدر لذت بخشه که گذر زمانو حس نکردم...من برمیگردم سرکارم" جیمین با حرص به جونگکوک که سرحال ولبخند به لب ازش فاصله میگرفت نگاه کرد"اون دخترا نمیتونن صبر کنن؟" جونگکوک که شنیده بود با خنده به طرفش چرخید"میدونی که من آدم مسئولیت پذیریم" جیمین عصبی غرید"فقط برو" جونگکوک تک خنده ای کرد و با تکون دادن دستش از جیمین فاصله گرفت ** "جونگکوک شی کج بایست...جیمین شی شما باید دستتو بزاری روی شونه اش" جیمین نفسشو فوت کرد ودستشو روی شونه ی جونگکوک که حالا تقریبا چسبیده بود بهش گذاشت وبه دوربین خیره شد عکاس بعد از دوسه تا عکس از اون ژست جاشو عوض کرد"خوبه...روبروی هم بایستید...دستاتون تو جیبتون باشه...به من نگاه کنید" جیمین به جونگکوک نگاه کوتاهی انداخت وکاری که ازش خواسته بودن انجام داد جونگکوک نگاشو از چشمهایی که اگر فقط چندلحظه بیشتر بهشون خیره میشد حواسشو پرت میکردن گرفت وبه عکاس خیره شد...درست همون طور که عکاس میخواست نگاه هردو سرد بود...بی روح...خالی از احساس...بی رحم وبی پروا لوکیشن بعدی یه باغ سرسبزبود فضایی که برای عکسبرداری آماده کرده بودن کاملا متضاد قبلی که با کت شلوار وبک گراند دریا بود چیده شده بود برعکس فضای قبلی برای این یکی قراربود یه فضای گرم ودوستانه رو به تصویر بکشن خیلی سریع لباسهایی که از قبل آماده شده بود به تن کردن وروی زیراندازی که زیردرخت انداخته شده بود نشستن عکاس بعد از آماده شدن صحنه به طرفشون اومد"خب همونطور که می دونید کانسپت این فتوشوت دوستیه...میخوام طوری به نظر بیایید که صمیمی باشه...انگار سالهاست که باهم دوستید...لبخند بزنید" جیمین آب دهنشو به سختی قورت داد عکاس میگفت ادای دوستایی که سالهاس همو میشناسن دربیاره درحالی که نمیدونست حقیقت ماجرا همینه اون وجونگکوک دوستایی بودن که تو تصور هیچکس نمی گنجید اما هرچی بود سالها پیش تموم شده بود چطور باید کنار جونگکوکی که غریبه ترازهمیشه به نظر می رسیدصمیمی رفتار میکردجونگکوک با دقت به تذکرهای عکاس گوش میداد متوجه جیمین شده بود همونطور که عکاس خواسته بود نزدیکترین نقطه به جیمین نشست سرشو به گوشش چسبوند"میدونم سخته ولی باید انجامش بدیم" جیمین حالا قلبش مثل یه گنجشک میکوبیدجونگکوک کاملا بهش چسبیده بود حتی سرشو روی شونه اش گذاشته بود احساس خوشایندی بود انگار تمام سالهایی که دورازهم بودن یه کابوس بود وحالا ازخواب بیدارشده بودن دوباره همون جونگکوک وجیمین سابق بودن فارغ ازمشکلات ریزودرشت هرنوجوون کنارهم میگفتن ومیخندیدن"جیمین" با صدای پچ پچ جونگکوک از فکرایی که دورش حلقه زده بودن بیرون اومدوبه جونگکوک نگاه کردجونگکوک به عکاس اشاره کرد"حواست کجاس...داری توجهشونو جلب میکنی" جیمین دلگیر از اونهمه بی تفاوتی که تو نگاه ورفتار جونگکوک می دید بغضشو قورت داد وبه دوربین خیره شد"لبخند بزن جیمین" عکاس منتظرشکل گرفتن لبخند روی لبهای جیمین دوربینو تنظیم کردباید لبخند میزد درحالی که از بغض گلوش درد میکرد چه پارادوکس مسخره وبی رحمی بود انگار جیمین تنها تو گودال خاطرات پرت شده بود وبین گذشته وحال در رفت وآمد بود"جیمین خوبی؟" صدای زمزمه ی نگران جونگکوک بود"تو آخرین نفری هستی که باید همچین سوالی بپرسه" درمقابل چشمهای نگران وبهت زده جونگکوک وکارکنا ازجاش بلندشد روبه عکاس کرد"میتونم چنددقیقه استراحت کنم؟" عکاس نگران دوربینو پایین آورد"چیزی شده؟مشکل کجاس؟" جیمین سرشو به دوطرف تکون داد"نه فقط سرم یخورده گیج میره میشه استراحت کنم؟" عکاس با عجله سرشو تکون داد"حتما...به دخترا میگم یه چیز آماده کنن بخوری" "لازم نیس..فقط استراحت کنم خوب میشم" حتی راه رفتن تو اون جمع سخت بود انگار پاهاش با زنجیربسته شده بود ومجبور بود برای برداشتن هرقدم پاشو با انرژی زیادی جلو بکشه وارد کابینی که مخصوص خودش بود شد وخودشو به دستشویی رسوند مشت هاشو از آب سرد پر کرد وبه صورتش پاشید یبار..دوبار..سه بار حتی بعد از بار چهارم هنوز سینه اش از گرمایی میسوخت انگار تب کرده بود چشمهاش میسوخت گلوش از توده ای که برای خارج شدن بهش فشار می آورد دردناک تر ازقبل شده بود به آینه نگاه کرد" بخندم؟...لبخند بزنم؟کنار اون؟کنار اون که.." با یادآوری نگاه های معمولی جونگکوک وخونسردی بیش از حدش بغضش ترکید وروبه تصویرش که یه جیمین درمونده وغمگین نشون میدادفریادکشید"تو یه احمقی...اون اگر بهت اهمیت میداد همونطوری ترکت نمیکرد وناپدید نمیشد...بعد ازاون همه سال حتی یبارسعی نکرد توضیح بده...چرا؟جوابو میتونی تو چشمهاش ببینی چون براش مهم نیستی...تمومش کن" اشکهاش روی گونه های داغش چکید وهمونجا کنار سینک روی زمین نشست تو خودش جمع شد ودستشو با درموندگی روی صورتش کشید"فقط تویی که هنوزم تو گذشته ها گیر کردی...فراموش کردی چقدر ازش متنفر بودی" بین جدال عقل وقلبش گیر کرده بود ونمیدونست راه درست کدومه با صدای زنگ گوشیش ازجا پرید به سختی سرپا ایستاد وبه طرف گوشیش رفت[یونگی هیونگ درحال تماس] به چشمها وبینی سرخش تو آینه نگاهی انداخت بی معطلی دکمه ی سبزو لمس کرد"الو...جیمین" با صدای گرفته ای جواب داد"هیونگ" همون یه کلمه کافی بود تا دوباره گریه چشمهاشو اسیر خودش کنه یونگی با شنیدن صدای جیمین وهق هقش وحشت زده صداش زد"جیمین؟جیمین تو حالت خوبه؟مشکلی پیش اومده؟اتفاقی افتاده؟؟" جیمین دماغشو بالا کشید"چیزی نیس...فقط دلم گرفته بود" یونگی که باور نکرده بود اما متوجه شده بود جیمین نمیخواد حرفی بزنه گفت"باشه آروم باش...با هوسوک وتهیونگ حرف زدی؟میخوای بیام دنبالت ببینیشون؟فردا عکسبرداری داری درسته؟میتونم الان راه بیفتم" جیمین سرشو به دوطرف تکون داد انگار که یونگی میتونست اونو ببینه"نه هیونگ...الان که صداتو شنیدم خوبم...دو روز دیگه برمیگردم...فقط یهویی دلم براتون تنگ شد" "جیمین؟؟"با صدای در ازجاش بلندشد"من باید برم هیونگ ممنون که زنگ زدی" "جیمین اینجایی؟" با قلبی که سنگین تر از قبل شده بود به طرف در رفت جونگکوک دستشو که برای دوباره در زدن بالا اورده بود پایین کشید با دیدن چشمهاش جا خورد جیمین که میدونست راهی برای پنهان کردن چشمهاش از جونگکوک نداره بهش نگاه کرد"چرااومدی؟" جونگکوک نگران ترازاین بود که حرفهای جیمینو بشنوه"تو..گریه کردی!" با بهت گفت جیمین اخم کرد"گفتم چرا اومدی؟" جونگکوک داخل شد"اومدم چون همه نگرانت شدن...حالا میشه بگی چرا گریه کردی؟" جیمین برای بررسی صورتش دوباره به آینه نگاه کرد قرمزی چشمها ودماغش کمتر شده بود با یکم گریم هیچ چیز مشخص نمیشد"دلیلی نمیبینم برای یه غریبه توضیح بدم چرا گریه کردم" جونگکوک کنترلشو از دست داد بازوی جیمینو چنگ زد"منظورت از غریبه چیه؟ما چندماهه که باهم کارمیکنیم" جیمین پوزخندزد"خودت گفتی جونگکوک...چندماهه باهم کارمیکنیم...کجای این باعث میشه من به تو احساس نزدیکی بکنم؟" جونگکوک شوکه از تغییررفتاریهویی جیمین بازوشو رها کرد"نمیفهمم...چرا یهو داری اینطوری رفتار میکنی؟یه اتفاقی افتاده مطمئنم...بگو چی شده جیمین...شاید بتونم کمکت کنم" جیمین موهاشو بالا داد"میخوای کمکم کنی؟" جونگکوک سرتکون داد جیمین خندید"میتونی کاری کنی همین الان این پروژه کنسل شه؟میتونی کاری کنی استیج مشترکمون...تمرینامون کنسل شه؟میتونی کاری کنی دیگه باهم کارنکنیم؟میتونی کاری کنی دیگه همدیگرو نبینیم؟" جیمین این بار فریاد زد"میتونی برای همیشه از جلوی چشمام دورشی؟نمیتونی!!!پس دیگه" جیمین به جونگکوک نزدیک شد ودرحالی که با انگشت اشاره روی سینه اش ضربه میزد شمرده شمرده گفت"نگو که میتونی کمکم کنی...جونگکوک من به کمک تو نیاز ندارم...کجای این اینقدر سخته" به طرف در رفت اما جونگکوک هنوز قانع نشده بود مچشو کشید در دوباره بسته شد"تو عوض شدی...دوباره...یهویی...بگو چی شده" جیمین سرشو کج کرد"اینکه دو روز بهت لبخند زدم امیدوارت کرد؟معذرت میخوام...فقط داشتم سعی میکردم نفرتمو یجورایی پنهان کنم پشت اون لبخندا...ظاهرا موفق شدم ولی...تصمیم گرفتم پنهانش نکنم...به هرحال که تو میدونی" دستشو از دست جونگکوک بیرون کشید"گفتی دیرمون شده...نمیریم سر صحنه؟" *** بقیه ی روز عکسبرداری بدون هیچ مشکلی سپری شد وقرارشد فردا دوباره عکسبرداری رو ادامه بدن "امشب نوشیدنی همه به حساب من" با صدای جیمین همه با اشتیاق فریادکشیدن وازش تشکر کردن جونگکوک با اخمایی که یه لحظه هم بازنشده بودن ازجاش بلند شدجیمین به دستاش تکیه داد وبا لبخند به جونگکوک نگاه کرد"جونگکوک شی...امشب منتظرتم" نمیدونست اولین باره یا جیمین همیشه همینقدر با همکاراش صمیمی بود دورتر از بقیه نشسته بود ونمیدونست چندمین لیوانیه که مینوشه جیمین با خنده وسروصدا برای بقیه نوشیدنی می ریخت نوشیدنی هایی که بهش پیشنهاد میشد میپذیرفت میگفت میخندید اونقدر که جونگکوک باورش نمیشد جیمین عصر وجیمین شب یه نفر باشن"جونگکوک شی به ما ملحق نمیشی؟" با صدای جیمین همه نگاش کردن بهونه ای برای رد کردن نداشت پس ازجاش پاشد خیلی زود براش جا باز کردن درست روبروی جیمین نشست جیمین با خنده بطری سوجو رو برداشت ولیوان جونگکوک وخودشو پر کرد جونگکوک لیوانشو به لیوان جیمین که منتظر نگاش میکرد کوبید ویه نفس مایع بی رنگ لیوانو سر کشید وقتی توجه بقیه از روشون برداشته شد جونگکوک با فک منقبض شده ای خودشو روی میز جلو کشید"فکر نمیکردم به کسی که اونقدر ازش متنفری نوشیدنی پیشنهاد کنی!!" جیمین که حالا مست بود با سرخوشی خندید وسرشو به عقب پرت کرد"جونگکوک شی تو که بهتر ازمن میدونی کارا چطور پیش میره...هرچقدرم من ازتو متنفرباشم ماهمکاریم...باید سعی کنم راضی نگهت دارم نه؟" اینو گفت وباز خندید جونگکوک عصبی غرید"تو مستی" جیمین آرنجهاشو روی میز گذاشت وصورتشو به دستاش تکیه داد"مگه بخاطر همین نیومده بودیم اینجا؟تو چرا نمیخوری؟" جونگکوک با اخم به لیوانی که جیمین به سختی با دستهای لرزونش سعی میکرد پرکنه نگاه کرد"بسه...نمیخورم" جیمین با لبخند لیوانو به طرفش هل داد ولیوان خودشو برداشت"بیا دیگه...همین یه شات...قول میدم اخریه" جونگکوک لیوانو برداشت ونفسشو فوت کرد جیمین لیوانو سرکشید وروی میز کوبید"سونبه نیم لطفا هوای منو داشته باشید" جونگکوک بطریو از دستش کشید"داری خودتو به کشتن میدی تمومش کن" جیمین اخم کرد وبطریو به سمت خودش کشید"مهم نیس...بده من...هنوز سیر نشدم...این بطری مال منه اونجا برای تو هس...بدش به من" جونگکوک فشار دستشو کم نکرد بطریو کنار دستش جایی که دست جیمین نمیرسید گذاشت"کافیه" جیمین غرید ومشتشو روی میز کوبید"تو کی هستی که برای من تصمیم میگیری؟" جونگکوک با همون اخم جواب داد"یه غریبه؟" جیمین پوزخندزد"اره درسته تو غریبه ای" "غریبه ای که بهترازخودت صلاحتو میدونه" جیمین خندید"جونگکوک همیشه اینقدر بامزه بودی؟" . .
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.