49

544 115 1
                                    

با صدای زنگ در از جاش پرید به سرعت خودشو به در رسوند وقتی چشمش به چهره ی آشفته اش افتاد نتونست جلوی تعجبش رو بگیره"جونگکوک!!!" جونگکوک سرشو بالا آورد به هوسوک نگاه کردهوسوک نگاهی به مژه های خیس جونگکوک انداخت واز جلوی در کنار رفت"بیا تو حرف میزنیم" جونگکوک با قدم های کندی حرکت میکرد احساس پوچی تو وجودش هرلحظه بزرگتر میشد اون بدون جیمین همیشه همینطور بود فقط یه کالبد فقط یه موجود زنده که میتونه نفس بکشه قبل ازاینکه هوسوک به نشستن دعوتش کنه روی مبل نشست پاهاش نمیتونستن بیشتر ازاین برای ایستادن همراهیش کنن هوسوک با یه لیوان آب پیشش برگشت روبروش نشست"من نمیفهمم شما چرا باهم اینطوری رفتار میکنید" جونگکوک خیره به قطره های آبی که بخاطر سرمای آب روی استوانه ی شیشه ای ذره ذره به سمت پایین سقوط میکردن زمزمه کرد"میخوام بدونم" هوسوک گیج نگاش کرد جونگکوک به چشمای هوسوک نگاه کرد"میخوام همه چیو بدونم...ازوقتی رفتم تا امروز" هوسوک شوکه نگاش کرد جیمین بارها تاکید کرده بود حرفی به جونگکوک نزنن"اما من نمیتونم چیزی بگم" وقتی نگاه جونگکوکو روخودش حس کرد سریع ادامه داد"جیمین ازم خواسته حرفی نزنم...اون نمیخواد تو چیزی بدونی" جونگکوک که عصبی لبشو می جوید با شنیدن حرف هوسوک با خونسردی ظاهری زمزمه کرد"من حق دارم بدونم...تو میدونی چرا حق دارم بدونم...هیونگ نظر جیمین برام مهم نیس فقط بگو" هوسوک لبخند ضعیفی زد"جونگکوک...باهم حرف میزنیم باشه؟اول استراحت کن....الان حالت خوب نیس....ما حرف میزنیم اما قبلش این آبو بخور" همه قصد داشتن دیوونه اش کنن...چرا هیچکس نمیفهمید این پنهان کاریا هیچی رو درست نمیکنه نگاهی به دست هوسوک ولیوانی که به طرفش گرفته بود انداخت هوسوک هنوز اون لبخندو به لب داشت چرا هوسوک فکرمیکرد جونگکوک هنوز همون جونگکوک کوچولوییه که با این بهونه ها راضی میشه؟ با تمام قدرتش  لیوانو پس زد وداد زد"الان حرف میزنیم هیونگ...همین الان" هوسوک نگاشو از لیوان ریز ریز شده روی پارکتا گرفت از جونگکوک فاصله گرفت وبا غم به جونگکوکی که روبروش ایستاده بود وتظاهر میکرد حالش خوبه نگاه کرد"از همه ی این کارایی که برای مخفی کردن حقایق ازمن میکنید خسته شدم...من احمق نیستم وقتی تهیونگ اومد دنبالش جیمین طوری گریه میکرد که انگار قتل انجام داده بود...این طبیعی نیس...هیچ کدوم از رفتاراش طبیعی نبود" درمونده سرجاش نشست وسرشو تو دستاش گرفت"من حق دارم بدونم چرا منو نمیخواد...هیونگ تو منو بخشیدی" هوسوک نگاشو از سالن اطرافش گرفت وبه جونگکوک داد جونگکوک انگار تازه متوجه یه موضوع شده بود که دوباره با صدای جون گرفته ای حرف میزد"من کارم اشتباه بود اما تو منو بخشیدی....تهیونگ هیونگ منو بخشید...چرا اون منو نمیبخشه؟چرا اینقدر ازم متنفره؟" هوسوک نفسشو کلافه از ریه هاش خارج کرد ودستشو لای موهاش برد وقتی روبروی جونگکوک نشست جونگکوک با مردمک هایی که کورسوی امیدی توشون می درخشید بهش نگاه کرد ظاهرا موفق شده بود نظر هوسوکو جلب کنه"جیمین نباید بفهمه که من بهت چیزی گفتم" جونگکوک سرشو بالا پایین کرد نگاه هوسوک روی اجزای صورت جونگکوک چرخید میدونست جیمین اگر بفهمه اونو نمیبخشه اما از نظر اون جونگکوکم حق داشت بدونه."وقتی رفتی همه چی به هم ریخت...درست شبی که فهمیدیم ..."
[فلش بک] "هیونگ حالش خوب میشه نه؟" هوسوک به تهیونگی که امیدوار نگاش میکرد نگاه کرد خودشم نمیدونست جیمین بهتر میشه یا این تازه اولشه.."خوب میشه...جیمین خوب میشه" کلافه دستی به گردنش کشید این استرس داشت اونو از پا در می آورد"به جونگکوک زنگ زدی؟" تهیونگ نگاش کرد هوسوک توضیح داد"اگه اون کنارش باشه راحتتر میتونیم آرومش کنیم" تهیونگ ناامید سرشو به دوطرف تکون داد"جواب نمیده...چندبار زنگ زدم اما جواب نمیده" قبل ازاینکه هوسوک سوال دیگه ای بپرسه دکتر از اتاق خارج شد هردو به سمتش رفتن دکتربه هوسوک نگاه کرد"شوک عصبی بود....بهش آرام بخش تزریق کردیم...با این داروها تا فردا خوابه اما نمیتونیم همیشه خواب نگهش داریم" تهیونگ نگران به هوسوک نگاه کرد "ممکنه وقتی بهوش میاد چیزی یادش نیاد...این طبیعیه...اما شما هم سعی نکنید چیزی بگید...من بازم بهش سرمیزنم"
"هیونگ...هوسوک هیونگ" پلک هاشو آروم از هم فاصله داد"چی شده ته؟" "من میرم یه چیزی برای خوردن بگیرم" هوسوک صاف نشست وسعی کرد گردن خشک شدشو ماساژ بده"جیمین!" تهیونگ سرشو تکون داد"هنوز خوابه...من زود برمیگردم" هوسوک سرشو تکون داد تهیونگ از اتاق خارج شد وبه سمت تخت جیمین رفت نگاهی به چهره ی بی رنگش انداخت زیر چشماش گود افتاده بود ولباش تیره به نظر می رسیدن آهی کشید وبغضشو قورت داد نزدیک تخت نشست وگوشیشو از جیبش خارج کرد[مشترک مورد نظر دردسترس نمی باشد]اخم کرد جونگکوک بیست وچهارساعت بود که خبری ازش نبود""هیونگ" با صدای جیمین دستپاچه گوشی رو تو جیبش برگردوند وازجاش پاشد"جیمین" جیمین آب دهنشو قورت داد ولب های خشک شدشو به حرکت درآورد"من چرا اینجام هیونگ؟" هوسوک لبخندی بهش زد"چیزی نیس دیشب یکم بدحال بودی تهیونگ تو رو آورد بیمارستان" جیمین اخم کرد"دیشب" هوسوک ترسیده نگاش کرد همون لحظه در باز شد وتهیونگ وارد شد با دیدن جیمین لبخند پهنی زد"صبح بخیر" جیمین با صدای گرفته ای جواب داد"صبح بخیر" تهیونگ خوراکی هایی که خریده بود روی کاناپه گذاشت وبه هوسوک نگاه کرد هوسوک ابروهاشو به معنی نه بالا داد تهیونگ سرشو بالا پایین کرد وبه سمت جیمین رفت موهاشو نوازش کرد"خوبی؟جاییت درد نمیکنه؟" جیمین پلک هاشو به هم فشرد"خوبم" هوسوک به طرف کیسه ی خرید تهیونگ رفت یکی از آبمیوه ها رو خارج کرد"جونگکوک کجاس؟" هوسوک سرجاش خشکش زده بود وتهیونگ نمیدونست باید چه جوابی به جیمین بده هوسوک به سمتش چرخید"اونم میاد دیدنت...الان سرش یکم شلوغه" جیمین نیم خیز شد تهیونگ سریع بالشت پشتشو بالاترکشید وکمکش کرد بشینه"مامانم اینا نیومدن؟" تهیونگ آب دهنشو قورت داد هوسوک آبمیوه رو به دستش داد"باهاشون حرف زدیم...فردا میرسن" جیمین لبخندزد"مامانم اگه منو اینجا می دید حتما از حال میرفت بهش که چیزی نگفتین گفتین؟" هوسوک سرشو به علامت نه به چپ وراست حرکت داد جیمین لبخند دیگه ای زد"فقط کافیه سرما بخورم دیگه اجازه نمیده از خونه دربیام...خوبه که نگفتین"
جونگکوک با احتیاط پرسید"اونا کجا بودن هیونگ؟بابا ومامان جیمین کجا بودن؟اومدن دیدنش نه؟" هوسوک به انگشتاش نگاه کرد
لبخند تلخی زد"صبح روز بعد رفتم دیدنش تهیونگ شبو پیشش مونده بود..منم رفتم تا تهیونگ برگرده خونه ومنم جیمینو مرخص کنم..با دکترش حرف زدیم گفت از نظر جسمی مشکلی نداره فقط باید مواظبش باشیم" جونگکوک کوبش قلبشو انگار توی گلوش حس میکرد"خب؟" هوسوک نگاش کرد"توی تختش نبود"
[فلش بک] به اطرافش نگاه کرد"جیمین...داری چکارمیکنی؟" بهش نزدیک شد جیمین هنوزم پیراهنی که باهاش اومده بود بیمارستان دستش بود بهش خیره بود"پیداش نمیکنم هیونگ" هوسوک با تعجب پرسید"چیو؟" "گوشیم هیونگ...میخوام با بابا اینا حرف بزنم" هوسوک نگران دستشو گرفت"جیمین" جیمین عصبی ومضطرب دستشو از دست هوسوک آزاد کرد تو اتاق راه رفت هنوز پیراهن تو دستش بود"باید تا الان میرسیدن هیونگ...بابا گفته بود زود برمیگردن اونا برای سر زدن به دوستش رفته بودن" هوسوک بطرفش رفت اونو روی تخت نشوند"آروم باش جیمین...اول ما میریم خونه..اوناهم بعد میان باشه؟دکتر گفت نگرانی برات خوب نیس...آروم باش باشه؟" جیمین بی حرف سرتکون داد هوسوک لبخندی زد پیراهنو ازش گرفت وروی تخت انداخت دستشو به طرف دکمه های لباسی که تن جیمین بودبرد تا کمکش کنه"چیزی خوردی؟" "از غذای اینجا خوشم نمیاد" هوسوک پیراهنو از روی تخت برداشت"حالا که رفتیم خونه هیونگ یه صبحونه ی خوشمزه برای جیمینی حاضر میکنه" جیمین لبخندی به هیونگش زد خوب بود که تنها نبود"جونگکوک اینجاس؟" هوسوک بعد از بستن آخرین دکمه ازش فاصله گرفت"جیمین...راستش جونگکوک" جیمین نگران نگاش کرد هوسوک متوجه شد"آروم باش چیزی نیس...فقط ماهم نمیدونیم کجاس...حدس میزنم با پدرش دعواش شده ورفته جایی که ازش دور باشه اما من امروز به دوستش زنگ میزنم اون حتما میدونه کجاس"
"همینجا بشین..الان برمیگردم" جیمینو روی یکی از صندلی های انتظار نشوند ورفت تا هزینه های بیمارستانو حساب کنه جیمین بی حوصله نگاهی به اطرافش انداخت نگاشو از بیمارا گرفت وبه تلویزیون بزرگ روبروش داد اخبار هیچ وقت براش جذاب نبود اما تا وقتی کار هوسوک تمام میشد میتونست حواسشو پرت کنه[خسارتهای ناشی از طوفان مهیب دیشب همچنان در حال بررسی است...با قطع شدن برق ساکنان منطقه...وسقوط تعدادی از درختان رفت وآمد همچنان سخت ودربعضی مناطق غیرممکن است]جیمین اخم کرد وبه تصاویری که پخش میشد نگاه کرد منطقه ی طوفان دیده حسابی درهم وازهم پاشیده به نظر می اومد...درختایی که وسط جاده افتاده بودن وماشینایی که وارونه شده بودن با تیرکشیدن سرش تصویر مبهمی تو ذهنش شکل گرفت از درد خم شد انگشتاشو روی شقیقه اش کشید تلفن زنگ میخورد جیمین از پله ها پایین می اومد تهیونگ به طرف تلفن می رفت وجیمین منتظر نگاش میکرد تهیونگ کم کم رنگ نگاهش تغییر میکنه انگار نگرانه یا خبربدی شنیده وقتی جیمین ازش سراغ پدرومادرشو میگیره تهیونگ نگاشو می دزده"جیمین پدرومادرت..." "اونا چی؟" طاقت نمیاره ومیپرسه "متاسفم اونا" با نشستن دستی روی شونه اش تصویر محو میشه به هوسوک نگاه میکنه هوسوک با دیدن چهره ی بی روح جیمین شوکه نگاش میکنه جیمین می ایسته به چشمای هیونگش زل میزنه"اونا مردن هیونگ مگه نه؟اونا برنمیگردن...بخاطر همین ازجواب دادن به سوالم طفره میری" هوسوک وحشت زده زمزمه میکنه "جیمین" اما دست های جیمین از روی صندلی سر میخورن وروی زمین سقوط میکنه هوسوک به طرفش خم میشه جیمین با چشمهای خالیش نگاش میکنه"بابا مرده...مامان هم همینطور...تو تصادف...تو اون ماشین...بخاطر....طوفان....خودم دیدم.....تهیونگم میخواست....همینو بگه....من میخواستم باهاشون برم....اما مامان نزاشت....بابا گفت درس داری...هیونگ....باید میرفتم نه؟" هوسوک دستاشو دور بدن نحیف جیمین حلقه کرد"تو هیچ جا نمیری...هییییس"
***
"کاش میشد ازاینجا دورش کنیم...این مراسم فقط حالشو بدتر میکنه" هوسوک خسته چشماشو باز وبسته کرد"قبول نمیکنه...اون تنها پسرشونه...اگه باهاشون خداحافظی نکنه کی قراره اینکارو بکنه؟" تهیونگ غمگین به جیمینی که بطرز عجیبی هنوز سرپا بود وبا افرادی که می رفتن ومی اومدن حرف میزد نگاه کرد"نگرانشم هیونگ...نمیدونم چقدر دیگه میتونه دووم بیاره!..اون پسری که اینطوری عادی حرف میزنه وتو مراسم اینور واونور میره جیمین ما نیس!" هوسوک نگاشو از جیمین گرفت"از جونگکوک خبری نشده؟" تهیونگ سرشو به دوطرف تکون داد"پسره ی بی فکر...نمیدونم کجاس..ولی وقتی برگرده حسابشو میرسم....الان باید گم وگور میشد؟جیمین بهش نیاز داره" هوسوک هوووفی کشید"نمیدونم باید نگران کدومشون باشم...با پدرش حرف زدم خبری ازش نداره...دوستاشم همینطور" تهیونگ اخم کرد"نمیدونم کی میخواد بزرگ شه" با زنگ خورن گوشیش به مخاطب نگاه کرد"جیهیونه" تهیونگ صاف نشست هوسوک جواب داد"جیهیون"....باشه....الان کجایی؟" تهیونگ گیج نگاش کرد"کجا میری؟" هوسوک همونطور که با نگاهش دنبال جیمین میگشت گفت"میخواد با جیمین حرف بزنه اون میدونه جونگکوک کجاست" تهیونگ بهشون نگاه کرد هوسوک چیزی تو گوش جیمین زمزمه کرد چیزی که باعث میشد جیمین تو بدترین موقعیتش هم لبخند بزنه وچشماش از خوشحالی برق بزنن  دلیل اینو فقط تهیونگ میدونست وقتی جیمین با عجله از سالن خارج شد وجمعیتو کنار زد تهیونگم از جاش پاشدهرسه تو در ورودی ایستاده بودن جیهیون با دیدن جیمین جلو اومد"تسلیت میگم جیمین" جیمین جلو رفت لبخندشو هنوز حفظ میکرد"ممنونم هیونگ" جیهیون نگاش نمیکرد"هوسوک گفت میخوای باهام حرف بزنی" هوسوک وتهیونگ چندقدم دورتر ایستاده بودن وبه مکالمشون گوش میدادن جیمین سرتکون داد"هیونگ...تو حتما میدونی کوک کجاس!نگرانشم...چندروزه ازش خبری نیس...به هیچ کدوم از تماس هام وپیامام جواب نمیده" جیهیون به هوسوک وتهیونگی که بااخم نگاش میکرد نگاهی انداخت وبعد با شرم تو چشمای جیمین زل زد"اون از بوسان رفته جیمین....چندوقت بود که داشت بهش فکر میکرد...میگفت یکی هست که کمکش میکنه...از یه کارت حرف میزد که صاحب یه کمپانی بهش داده بود همون موقعی که تو مسابقه ی رقص شرکت کرد...اون گفت که دنبالش نگردید" جیمین گیج نگاش میکرد"اما....چطور ممکنه....همینطوری...کوک...بدون اینکه..به من چیزی بگه...کجا ممکنه بره؟" جیهیون سرشو پایین انداخت"متاسفم" جیمین ناباور به هوسوک نگاه کرد"هیونگ...کوکی منو تنها نمیزاره مگه نه؟" هوسوک به سمتش اومد دستاشو دور بازوهاش حلقه کرد تهیونگ جلو اومد"خیلی خب...یه شماره تلفنی آدرسی چیزی که داره..ما باید باهاش حرف بزنیم." جیهیون سرشو بالا گرفت"نمیدونم...یعنی به من چیزی نگفت چون میدونست ازم میپرسین....اون نمیخواد با هیچ کدوم ازشما ارتباطی داشته باشه...گفت میخواد یه زندگی جدید بسازه دور از گذشته ای که تو بوسان داره" جیمین با چشمای پرش نگاش کرد جیهیون غمگین نگاشو گرفت اون دقیقا حرفایی زده بود که جونگکوک ازش خواسته بود هوسوک سرشو نوازش کرد"هیونگ...چرا همشون تنهام گذاشتن؟اینقدر نفرت انگیزم؟چرا هیچکس منو نمیخواد؟" هوسوک با درد چشماشو بست"تو نفرت انگیز نیستی....تو دوس داشتنی ترین پسری هستی که میشناسم" جیمین سرشو تو سینه ی هوسوک دفن کرد"تو که تنهام نمیزاری نه؟" تهیونگ نگاشو از اون دوتا گرفت ولبشو گزید تا جلوی اشکاشو بگیره جیهیون خیلی وقت بود که اون سه تا رو تنها گذاشته بود هنوز مراسم عزاداری پدرومادرش تو سالن پشتش درحال برگزاری بود اما جیمین داشت سومین نفری که از دست داده بود رو با اشک هاش بدرقه میکرد"هیچ وقت....هیچ وقت جایی نمیریم...نه من...نه تهیونگ" جیمین از هوسوک جدا شد وبه تهیونگ نگاه کرد انگار منتظر تایید بود تهیونگ با بغض نگاش کرد جونگکوک کاری کرده بود که جیمین به اونا هم شک کنه وقتی دستاشو به دوطرف باز کرد جیمین خودشوتو آغوشش رها کرد تهیونگ محکم اونو به خودش فشرد واجازه داد اشک هاش چشماشو تر کنن.
"من چکار کردم؟" جونگکوک با صدای ازهم پاشیده ای پرسید وبا وحشت به هوسوک نگاه کردهوسوک با غم نگاش کرد"همه چی بعد از رفتنت شروع شد"
تهیونگ به طرف اتاق جیمین رفت تا یبار دیگه از خواب بودنش مطمئن بشه که صدای ضعیفشو از لای در شنید اتاق تاریک بود اما جیمین بیداربود روی تخت نشسته بود وانگار قاب عکسی دستش بود تهیونگ درو بیشتر باز کرد جیمین داشت با اون عکس حرف میزد دماغشو بالا کشید وبا صدای شکسته ای گفت"ما مگه به هم قول نداده بودیم ازهم جدا نشیم جونگکوکاه؟...تو ازم خواستی همیشه کنارت باشم...منم بودم نبودم؟تو گفتی بعد از مامانت فقط منو خانواده ی خودت میدونی....دروغ میگفتی مگه نه؟هیچکس خانوادشو ترک نمیکنه....نه شاید راست میگفتی...بابا ومامان منم خانواده ی من بودن اما...ترکم کردن...اونا همیشه میگفتن دوسم دارن...تو چی؟ تو دوسم داشتی؟" تهیونگ اشکشو با سرانگشتاش پاک کرد"سوال مسخره ایه!هیچ کدومتون دوسم نداشتین....آدم کسی که دوست داره رو تنها نمیزاره که....من شمارو تنها نزاشتم چون دوستون داشتم...میدونی جونگوکاه؟منم از دوست داشتنت خسته شدم...منم میخوام ترکت کنم....منم میتونم همچین کاری کنم...ازالان به بعد دیگه جیمین برادری نداره که اسمش جونگکوک باشه....ازالان به بعد" قابو محکم به دیوار روبروش کوبید ونعره زد"ازت متنفرم جئون جونگکوک....ازت بدم میاد.....ازت متنفررررررررم" تهیونگ وحشت زده وارد اتاق شد جیمین هنوزم فریاد میزد سعی کرد بغلش کنه اما جیمین اونو با جونگکوک اشتباه گرفته بود با وجود مشت هایی که روی بازوها وسینه اش حس میکرد پسر آسیب دیده ی روبروشو به آغوشش کشید جیمین بعد از چندبار دیگه تقلا کردن با حس کردن عطر تهیونگ آروم گرفت چشمای ملتهب وقرمز از گریشو بست وبه بازوی تهیونگ چنگ زد"ازش متنفرم ته" تهیونگ نگاهی به هوسوک که باصدای جیمین از خواب پریده بود وحالا نگران تو چارچوب درایستاده بود انداخت وزیرگوش جیمین پچ پچ کرد"دیگه تموم شد مینی....هیچکس حق نداره بهت آسیب بزنه...اجازه نمیدم....دیگه به اون عوضی فکرنکن باشه؟اون مرد یه هفته ی پیش....فراموشش کن...من اینجام هیونگ اینجاس تو به هیچکس دیگه ای نیاز نداری" وقتی جیمین دوباره به خواب رفت تهیونگ همراه هوسوک از اتاق خارج شد دروبست هوسوک آهی کشید"روز به روز داره بدترمیشه" 
جونگکوک اشکهاشو با دست پاک کرد"بعد ازاون شب چی شد؟" جونگکوک با بی قراری پرسید وبه هوسوک چشم دوخت.
تهیونگ بخاطر بیدارنشدن جیمین با صدای پایین اومده ای حرف میزد"باید ببریمش بیمارستان"  هوسوک دستشو لای موهاش کشید بازگو کردن خاطرات قبلیشون اصلا کار راحتی نبود انگار داشت از نو همه رو تجربه میکرد سوزش چشم هاشو احساس میکرد"دو هفته ی دیگه تو بیمارستان بستری بود...روانشناسش هم مرتب بهش سر میزد...جیمین بعد ازاون شب مقاومتی نکرد...درمانو خیلی راحت پذیرفت...اما جیمین عوض شده بود...کاملا به یه آدم جدید تبدیل شده بود...روانشناسش میگفت طبیعیه...خیلیا بعد از تجربه کردن همچین حوادثی تغییر میکنن اما نباید این تغییر دائمی بشه" جونگکوک اونقدر اشک ریخته بود که اطرافشو تار می دید شقیقه هاش دردناک شده بودن اما هنوزم تصمیم نداشت گریه کردنو تموم کنه اون به جیمین مدیون بود تمام اون سال هارو...اون به جیمین خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکرد مدیون بود...اون لبخندها وشادی پسرخوش قلب گذشتشو ازش گرفته بود اون جیمینو به این پسر سخت وسنگی امروز تبدیل کرده بود نمیدونست با وجود همه ی این اتفاقا هنوزم شانسی داره یا نه...حالا تمام رفتارهای جیمینو درک میکرد همین که اونو دوباره پذیرفته بود چیزکمی نبود هرچند جونگکوک همه چیزو خراب کرده بود"هیونگ...من چطورنفهمیدم چقدر بهش آسیب زدم...من ازاین به بعد چطور باید بهش نگاه کنم....اون حق داره ازم متنفرباشه...منم ازخودم متنفرم...من دیگه بهش نزدیک نمیشم هیونگ...آره اینطوری بهتره...نمیخوام بیشتر ازاین باعث دردکشیدنش باشم" هوسوک با تلخندی به جونگکوکی که پایین پاش نشسته بود نگاه کرد"بازم داری اشتباه میکنی" جونگکوک گیج نگاش کردهوسوک به عکس جیمین اون قسمت سالن نگاه کرد ودوباره به اون روزها برگشت.
به جیمینی که با لباس های بیمارستان روی پله ها نشسته بود نگاه کرد جیمین با حس کردن سنگینی نگاهش سرشو بالاگرفت ونگاش کرد که متوجه لبخندروی لبای هوسوک شد"به چی میخندی؟" "به اینکه اگه کسی منو تو رو اینطوری اینجا ببینه چه فکری میکنه؟" جیمین لب ورچید"مهم نیس...من دلم از اون اتاق سفیدوآبی گرفته...دیگه نمیتونم تحملش کنم" هوسوک به دیوار تکیه داد"بریم تو حیاط؟" جیمین اخم کرد"اونجا برام تکراری شده...دیگه کل بیمارستانو حفظم هیونگ" هوسوک تک خنده ای کرد"خب پیشنهادت چیه پارک جیمین شی؟" جیمین همونطور که با چاپستیکهاش با رامیون توی دستش بازی میکرد زمزمه کرد"من که دیگه خوب شدم...ببین...چه نیازیه که اینجا بمونم هوم؟" هوسوک با چشمای ریزشده ای نگاش کرد"نچ باید دکتر معاینه ات کنه بعد میتونی مرخص شی"  جیمین هووفی کشید"هیووونگ!" هوسوک تو صورت جیمین خم شد"پس من باید معاینه ات کنم" جیمین باتعجب نگاش کرد"منظورت چیه؟" هوسوک دست به سینه نگاش کرد"اگه جونگکوک برگرده چکارمیکنی؟" جیمین شوکه شد اما خیلی سریع دوباره تو قالب قبلیش فرو رفت"هیچی...دیگه کاریش ندارم...همین که بهم نزدیک نشه کافیه" هوسوک عقب رفت لبخندزد جیمین دیگه واکنش شدیدی به شنیدن اسم جونگکوک نشون نمیداد"خب مرخصی" جیمین خوشحال پرسید"واقعا؟" هوسوک پچ پچ کرد"هیییس هیچ کس نمیدونه...امشب ساعت دوازده...آماده باش میام دنبالت...قراره از اینجا فرارکنیم" جیمین خندید وپچ پچ کرد"نقشه ی معرکیه هیونگ"
"هیونگ" هوسوک پلک زد جونگکوک هنوزم منتظر جوابش بود هوسوک لبخندی زد"تو هنوز نمیدونی برای جیمین درد نیستی درمانی" وقتی هوسوک از روی مبل پاشد وجونگکوکو تنها گذاشت جونگکوک شوکه عقب رفت وروی زمین نشست چرا درک کردن جمله ی هوسوک اینقدر سخت به نظر می اومد؟
.
.
ووت یادتون نره💕

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now