43

536 108 0
                                    

دستی روی قفسه ی سینه اش کشید ونفس عمیقی کشید که با دردی که تو سینه اش پیچید اخماش درهم رفت ساکشو دم در رها کرد وبه طرف اتاقش رفت باید دوش میگرفت تا برای دیدن جیمین آماده بشه با وجود درد و خستگی که تو تمام تنش احساس میکرد لباسهاشو از تنش خارج کرد وزیر دوش ایستاد دلش اونقدر برای جیمین تنگ شده بود که دردهاش به چشم نیاد به هرحال که به این دردها عادت داشت گاهی کمتر گاهی بیشتر
حوله رو دور گردنش انداخت وگوشیشو برداشت[من الان از خونه خارج میشم...کنار رودخونه میبینمت] با عجله به طرف کمدش رفت اما با سرگیجه ای که یهویی سراغش اومد مجبور شد برای حفظ تعادلش دستشو به دیوار بگیره وقتی احساس کرد بهتره وارد اتاق لباس هاش شد تا بهترینشو بپوشه ازوقتی هردو سرشون با کار گرم شده بود زیاد وقت نمیکردن همدیگه رو ببین وآخرین باری که همو دیده بودن هفته ی قبل خونه ی تهیونگ بود کتشو روی تخت انداخت و روبروی آینه ایستاد تا موهاشو  مرتب کنه که درد خفیفی دوباره توی سینه اش خزید نفس عمیقی کشید"خواهش میکنم...امروز نه" شونه رو برداشت وبه خودش نگاه کرد
نگاهی به ساعت انداخت نمیخواست جیمینو زیاد منتظر بزاره ماسک وکلاهشو برداشت اما همین که دو قدم برداشت درد قوی تر توی سینه اش پیچید مجبور شد همونجا روی تخت بشینه از درد نفس کشیدنش بریده بریده شده بود نفس کوتاهی گرفت وبه اطرافش نگاه کرد تا قرص هاشو پیدا کنه با دیدن قرص ها روی میز به سختی از جاش بلند شد درد هرلحظه شدید تر میشد ونفس کشیدنش سخت تر وسط راه با درد روی زمین نشست چنگی به یقه اش زد نمیتونست نفس بکشه  مشتشو روی سینه اش کوبید وبا عجز به قرص هایی که خیلی دور به نظر می رسیدن نگاه کرد سرش گیج می رفت و انقباض عضلاتشو احساس میکرد قبل ازاینکه یبار دیگه سعی کنه از روی زمین بلند شه چشماش بسته شد وهمونجا از حال رفت.
"بابا کی میریم پس؟" جین تماسو قطع کرد وسعی کرد یبار دیگه با جونگکوک تماس بگیره"یه لحظه صبرکن نیول...عموت بیاد اینو ازم بگیره" وقتی برای بارسوم تماسش بی جواب موند نگاهی به نیول انداخت"پیاده شو نیول" نیول با تعجب نگاش کرد اما با دیدن عجله ی پدرش سوالی نپرسید جین کلافه زنگو فشار داد هنوزم داشت تماس میگرفت قلبش گواه بدی میداد گوشی رو تو جیبش گذاشت رمز درو زد وهمراه نیول وارد خونه شد"کوووووک؟" وقتی صدایی ازش نشنید با عجله از پله ها بالا رفت وقتی وارد شد شوکه به بدن بی حرکتش نگاه کرد نگرانی هاش بی مورد نبودن با قلبی که احساس میکرد داره ازجاش کنده میشه کنارش زانو زد نیول با وحشت داد زد"عموووو" جین نگاش کرد"نیول....کیفی که تو اتاق مهمان گذاشتم یادته؟برو اونو بیار...بجنب!!!" صورتشو لمس کرد"کوک؟صدامو میشنوی پسر؟"
بعد از تزریق آمپول ها  نگاهی به سرمش انداخت نفس های جونگکوک دوباره به نظم دراومده بودن جین که دیگه جونی تو پاهاش احساس نمیکرد روی زمین پایین تخت نشست نیول ترسیده خودشو تو بغل جین انداخت"بابا؟" جین موهاشو بوسید"جونم؟" "عمو خوب میشه؟" جین آهی کشید"خوب میشه" نیول باصدایی که می لرزید پرسید"اون منو مثل هارامونی تنها نمیزاره مگه نه؟" جین با لبخند تلخی نگاش کرد"اون دوست داره...تنهات نمیزاره...فقط یه کوچولو بدنش ضعیف شده" نیول به جونگکوک با چشمهای بسته نگاه کرد"تو که بارها اونو این شکلی دیدی نیول...لازم نیس بترسی.. مثل همیشه خیلی زود حالش خوب میشه" نیول سرتکون داد"برو پایین منم میام باید استراحت کنه" نیول از بغل جین خارج شد نیم نگاهی به جونگکوک انداخت واز اتاق خارج شد با زنگ خوردن گوشی جونگکوک جین از جاش بلند شد با دیدن اسم جیمین سریع جواب داد[کوک...کجایی؟من یه ساعته منتظرم...کجایی الان؟] جین از اتاق خارج شد"جیمین منم جین...جونگکوک نمیتونه بیاد اون الان خونه اس" "هیونگ!...چی؟چرا؟ما باهم قرارداشتیم...چیزی شده؟..اون کجاس؟چرا تو جواب تماسمو دادی هیونگ؟" جین آروم زمزمه کرد"آروم باش تا بگم...وقتی اومدم حالش خوب نبود...الانم خوابه..چیزیش نیس فقط" "من الان میام اونجا" قبل ازاینکه جین حرفی بزنه جیمین تماسو قطع کرد جین هووفی کشید معلوم بود که جیمین تا جونگکوکو نبینه حرفاشو باور نمیکنه.
"کوک...بیدارشدی؟" جونگکوک نفس عمیقی کشید خبری از درد نبود"هیونگ...تو اینجا چکارمیکنی؟....یه لحظه صبر کن...ساعت چنده؟..من باید برم جیمینو ببینم" با نیم خیز شدنش وکشیدن دستش درد روی مچ دستش احساس کرد نگاهی به دستش انداخت وبعد به سرمی که کنار تختش آویزون بود جین از جاش پاشد تا سرمو چک کنه"جیمین داره میاد...درازبکش" جونگکوک به صورت جدی واخمای درهم هیونگش نگاه کرد"هیونگ" جین سرد جواب داد"بعدا حرف میزنیم" با صدای تقه ای که به در خورد جونگکوک حرفی نزد جیمین نگران وارد اتاق شد قبل ازاینکه جین از تخت دور شه جونگکوک دستشو گرفت"هیونگ...لطفا بهش چیزی نگو" جین با اخم سرتکون دادوازش دور شد جیمین با عجله خودشو به تخت رسوند"کوک...تو خوبی؟وقتی هیونگ گفت حالت خوب نیس نمیدونستم چطور باید خودمو برسونم اینجا!!" جین نگاهی به جیمین انداخت"یه مدته درست غذا نمیخوره...استراحت نمیکنه...بخاطر ضعف وخستگیه...نگران نباش" جیمین سری تکون داد"ممنون هیونگ" جین با تعجب پرسید"برای چی؟" "که کنارش بودی ومراقبش بودی" "اون برادرمه...البته که مراقبشم" جونگکوک با لبخند به جین نگاه کرد"ممنونم هیونگ" جین سری تکون داد"تنهاتون میزارم" جیمین نزدیک تر به جونگکوک نشست جونگکوک لبخندی به چهره ی درهم ونگرانش زد"هنوز باورت نشده خوبم نه؟" "تو بودی باور میکردی؟" لبخند زد"ولی من واقعا خوبم هیونگ" "چرا مواظب خودت نیستی؟" خندید"گاهی از دستم درمیره" جیمین عصبی نگاش کرد"اگه جین هیونگ نمی اومد چی؟اگه دیر متوجه میشدیم چی؟" "حالا که هیچ کدوم از اگه ها واقعی نشدن" جیمین دستشو روی تخت کوبید"چطور میتونی اینقدر خونسرد باشی؟" جونگکوک دست جیمین که کنارش بود نوازش کرد"دقیقا بخاطر همین که اینقدر نگران میشی" جیمین لب ورچید"چطور باید تنهات بزارم؟" جونگکوک با تعجب نگاش کرد"منظورت چیه؟چرا باید تنهام بزاری؟" جیمین صاف نشست"تمرینای بعدیم از هفته ی بعد شروع میشه این یه هفته قراره برم دگو" "دگو؟اونجا چرا؟" جونگکوک گیج پرسید "یونگی هیونگ میخواد به خانواده اش سر بزنه وخب ازم خواست باهاش برم" جونگکوک نگاشو به دست هاشون دوخت این هفته اونقدر سرش شلوغ بود که نمیتونست به هیچ بهونه ای با جیمین بره دوست نداشت جیمین مدت زیادی با یونگی تنها بمونه اما حق اعتراض نداشت"باشه پس...خوش بگذره!" جیمین لبخندی به چهره ی گرفته اش زد"بیست وچهارساعت شبانه روز بهت زنگ میزنم" جونگکوک با حسودی آشکاری رو برگردوند"من سرکارم نمیتونم جواب بدم" جیمین خندید"پس پیام میدم" جونگکوک بازم با همون لحن جواب داد"گوشیم دست منیجره نمیرسم چکش کنم" جیمین تک خنده ای کرد"هی...مثل پسربچه ها رفتار نکن دیگه همش یه هفته اس" جونگکوک با اخم نگاش کرد"یه هفته اصلا کم نیس" جیمین لباشو جمع کرد "راهی هس که بتونم این قیافه ی جونگکوک شی تغییر بدم؟" جونگکوک هوومی گفت"شاید اگه امشبو اینجا بمونی" جیمین لبخند زد"هممم شرط آسونیه" "هیونگ" جیمین نگران نگاش کرد"درد داری؟هیونگو صدا کنم؟" جونگکوک سرشو به دو طرف تکون داد"میشه کنارم بخوابی؟" جیمین لحظه ای مکث کرد وبعد لبخندزد جونگکوک هرچقدر بزرگ میشد وقتی مریض بود شاید از نیول هم کوچیک تر بود بیش تر از هرزمانی ساکت بود وبه توجه نیاز داشت از روی تخت بلند شد تختو دور زد تا طرف دست آزاد جونگکوک بخوابه پتو رو کنار زد وکنار جونگکوک درازکشیدجونگکوک برای اینکه جای بیشتری به جیمین بده یکم جابه جاشد که درد خفیفی احساس کرد اخمی روی صورتش نشست جیمین خودشو به جونگکوک چسبوند"خب پسر کوچولومون چه داستانی میخواد بشنوه؟" جونگکوک پلک های خستشو روی هم گذاشت  اثر داروها تا فردا توی بدنش میموند هنوزم خواب آلود بود"یه داستان که قهرمان هاش جونگکوک وجیمین باشن" جیمین لبخند زد خودشو بالا ترکشید وموهای روی پیشونی جونگکوکو نوازش کرد"دوتا قهرمان؟هوم باید جالب باشه" جونگکوک که دردش کمرنگ شده بود وپلک هاش گرم شده بود با صدای تحلیل رفته ای به نوازش های جیمین اشاره کرد"دستات...جادویی ان هیونگ" دست جیمین روی هوا موند این جمله رو قبلا هم شنیده بود وقتی جونگکوک بخاطر کتک های پدرش بهش پناه آورده بود وجیمین زخم هاشو پانسمان کرده بودهمون شبی که جیمین تا صبح نخوابیده بودبه جونگکوک که خوابش برده بود نگاهی انداخت برخلاف میلش ازروی تخت بلند شد باید با جین حرف میزد.
جین با دیدنش نگران نگاش کرد"حالش خوبه؟" جیمین روی مبل روبه رویی نشست"خوبه خوابه..تنهاش گذاشتم تا حرف بزنیم هیونگ" جین جدی نگاش کرد"میشنوم" جیمین نگاشو از نیول گرفت"قبلا هم اینطوری شده؟" جین لبشو خیس کرد جونگکوک ازش خواهش کرده بود حرفی نزنه"آره چندبار" جیمین نگران انگشتاشو توهم قفل کرد"میتونم بپرسم چرا اینطوری میشه؟" جین نگاشو روی صورت جیمین گردوند"اون زیادی از بدنش کار میکشه...خودت بهترازمن میدونی چقدر نسبت به سلامتیش سهل انگاره...خیلی از وعده هاشو ازدست میده...گاهی حتی از شیش ساعت هم کمتر میخوابه...اخیرا داروهاشو هم مصرف نمیکنه" جیمین چینی به لب هاش داد سرتکون داد ومنتظر به جین نگاه کرد"خب همه ی اینا خودشو این شکلی نشون میده...اون به استراحت نیاز داره" جیمین لبشو با زبون خیس کرد"هیونگ...من بخاطر کارم نمیتونم همیشه کنارش باشم...این هفته هم سئول نیستم...میشه مراقبش باشی واگه اتفاقی افتاد خبرم کنی؟" جین سرتکون داد"نگران نباش جیمین من حواسم بهش هس" جیمین لبخند بی جونی زد"ممنونم هیونگ"
"نمیام هیونگ گفتم خوبم" جین اخمی به صدای بلندش کرد"صداتو واسه من الکی بالا نبر..منم بلدم داد بزنم...میدونم مشکلت چیز دیگه ایه...ولی همونی که بخاطرش نمیای بیمارستان...ازم خواست مراقبت باشم....به عنوان دکترت نمیتونم ساکت بشینم ونگات کنم...عصر تو مطب منتظرتم...باید دوباره چکاپ شی" جونگکوک هووفی کشید وموهاشو چنگ زد از وقتی جیمین رفته بود حس خوبی نداشت با لرزیدن گوشیش نگاهش روی میز لغزید با دیدن اسم جیمین بی تعلل خم شد وگوشی رو برداشت"الو" قلبش مثل روز اولی که همو دیده بودن محکم میکوبید خودش هم از واکنش های جدید واخیر بدنش مقابل جیمین شگفت زده بود صدای خنده ی نرم جیمین توی خط پیچید"یکی میگفت وقت نمیکنه تماس هامو جواب بده" انرژی که از شنیدن صداش وارد بدنش شده بود لب های جونگکوکو وادار به لبخند زدن کرد"امروز تمرین نداشتم" جیمین هوومی گفت جونگکوک حدس میزد جیمین الان سرشو بالا پایین کرده وبا لب های غنچه شده ای به صداش گوش میده فقط تصورش میتونست باعث لبخندزدنش بشه"خب دگو چطوره؟" "اینجا خیلی قشنگه کوک...غذاهای خیلی خوشمزه ایم داره...یه عالمه عکس گرفتم که برگشتم نشونت میدم...ولی" جونگکوک پرسید"ولی؟" "بدون شما خوش نمیگذره....من تا حالا تنها سفر نرفتم" جونگکوک لبخندی زد خوب بود که جیمین هیچ جا فراموشش نمیکرد"ولی تو تنها نیستی هیونگ" جیمین غرزد"میدونم مکنه...منظورم اینه بدون شما سفر نرفتم" جونگکوک به عکس دو نفره شون روی پیانو نگاه کرد همونطور که جیمین برای جونگکوک همه چیز وهمه کس بود جیمینم همین حسو داشت اما جونگکوک مطمئن نبود تمام اون حس جیمین متعلق به خودشه یا بخشیش!به هرحال اهمیتی نداشت همین که جیمین میگفت تنهاس یعنی اونا براش همه بودن..."نظرت چیه زودتر برگردی هیونگ؟"
***
بادخنکی که به صورتش برخورد میکرد صدای موج های آب وآفتاب ملایمی که نیمی از صورتشو هدف گرفته بود جیمینو تو خلسه ی شیرینی فرو برده بوداین یه هفته به خوبی از تنهاییش استفاده کرده بود"میتونم بهت ملحق شم؟" با صدای یونگی چشماشو باز کرد سرشو بالا گرفت تا بهتر ببینش لبخندزد"میدونی که نیازنداری بپرسی" یونگی کنار جیمین روی زمین نشست وپاهاشو آویزون کرد نگاهی به آب زیر پاهاشون انداخت"دریا رو دوست داری؟"

Sorry that I left 2Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang