بی حوصله نگاشو از تماس های ناشناسی که بی پاسخ مونده بودن گرفت نمیتونست گوشیشو خاموش کنه هووفی کشید وسایلنتش کرد از صبح تا حالا بارها زنگ زده بود یه ماه پیش شمارشو عوض کرده بود ونمیتونست هرروز بخاطر مزاحما عوض کنه از پنجره به بیرون نگاه کرد جونگکوک ونامجون درحال حرف زدن بودن هرچند برای جونگکوک نمیشد گفت حرف زدن درحال بحث کردن بود جیمین از وقتی به تمرین ها برگشته بود مدام شاهد اومدن ورفتن های نامجون به کمپانی بود از اونجایی که اونم تو همین کمپانی کار میکرد رفت وآمدش به کمپانی عجیب یا دور از انتظار نبود اما این رفت وآمدا برای کار نبود جیمین اینو بعد از دیدن مکالمه های طولانیشون متوجه شده بود یه هفته بود به تمرین برگشته بود برخلاف تصورش جونگکوک هیچ حرفی نزده بود ساکت تر از همیشه بود حتی به شوخی های کارمندا لبخند نمی زد فقط هرروز صبح می اومد بدنشو گرم میکرد تمرین میکرد وبرمیگشت خونه با باز شدن در نگاشو از پنجره گرفت وبه طرف در چرخید جونگکوک نیم نگاهی بهش انداخت وبه طرف ساک لباسش رفت تا تیشرتشو عوض کنه"معذرت میخوام دیر کردم...شروع کنیم؟" جیمین به نشونه ی فهمیدن سرتکون داد بازم بی حوصله بود وانگار از چیزی عصبانی بود جیمین دوست نداشت اونو دلگیر ببینه یکی از عادتای بد جونگکوک بود که هروقت چیزی اذیتش میکرد تو لاک خودش فرو می رفت وحرفی نمیزد جیمین آهی کشید وکنار جونگکوک که حالامنتظرش بود ایستاد به توصیه ی هوان جونگکوک قراربود تمرینایی که جیمین از دست داده بود رو بهش یاد بده واون یه ساعت هرروز بهشون سر میزد تا ایرادهاشونو برطرف کنه.
"جونگکوک میخوای.." با دور شدن جونگکوک حرف تو دهنش ماسید دست خشک شدشو پایین آورد ولباشو جمع کرد جونگکوک نشنیده بود یا نخواسته بود بشنوه با عجله مشغول جمع کردن وسایلش برای خارج شدن از اتاق بود به بطری آبی که تو دستش عرق کرده بود خیره شد حق با جونگکوک بود اون بهش اهمیت میداد وگرنه با دیدن نفس نفس زدن هاش با عجله بطری آبشو بهش تعارف نمیکرد با باز شدن در جیمین با تعجب به در نگاه کرد تا ببینه این ساعت از روز که کمپانی خلوته کی بهشون سر زده با دیدن سومین ناخواسته اخم کرد حس خوبی به سومین نداشت سومین بی توجه به جیمین با سروصدا وارد شد وبه طرف جونگکوک که حتی برنگشته بود تا ببینه کی وارد شده رفت"آقای جئون واقعا قراره کل ماهو بد اخلاق بمونی؟" سومین با خنده پرسید وبه طرف جونگکوک رفت جونگکوک زیپ ساکشو بست وبا لبخند بیجونی به سومین تنها کسی که همیشه سعی میکرد اونو تو حال بدش تنها رها نکنه زد"هرکس این حرفو بزنه تعجب نمیکنم اما من با تو بداخلاق باشم؟کی باور میکنه؟" سومین با دیدن لبخند جونگکوک جرات بیشتری برای حرف زدن پیدا کرد"بالاخره لبخندتو دیدم...کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم که دچار پیری زودرس شدی" جونگکوک خندید"کی به کی میگه پیر نونا؟" جیمین فشاری به بطری یخ زده تو دستش داد وعصبی لبشو گزید سومین طوری رفتار میکرد که انگار جیمین تو اتاق نبود سومین به بازو جونگکوک آویزون شد"امشب نمیزارم جایی بری...باید با من بیای" ابرو جیمین عصبی بالا پرید جونگکوک ساکشو رو دوشش انداخت وچشماشو خسته روهم گذاشت"نونا یه شب دیگه به اندازه یه سال خستم" سومین اخم تصنعی کرد"تو همیشه خسته ای جونگکوک...با من بیا قول میدم خوش میگذره وخستگیت از تنت خارج میشه میتونی روی حرفم حساب کنی" جونگکوک با دیدن چهره ی بامزه سومین لبخندزد با کوبیده شدن بطری آب به میز جونگکوک وسومین با تعجب به جیمین نگاه کردن سومین با لبخند پرسید"جیمین شی میخوای به ما ملحق شی؟" جیمین لبخند عصبی تحویل سومین داد"ممنون من ترجیح میدم برم خونه واستراحت کنم" جونگکوک هنوز خیره نگاش میکرد درست بود که ازش دلخور بود اما اگر جیمین فقط یه قدم برمیداشت جونگکوک به طرفش می دوید مهم نبود چقدر قضیه حل نشده بینشون بود اگر جیمین فقط از جونگکوک می پرسید حالش خوبه یا نه جونگکوک همه چی رو فراموش میکرد ومیگفت که فقط نگاه کردن به چشمهاش برای التیام تمام دردهاش کافیه اما جیمین هیچ اعتنایی نمیکرد وجونگکوک دیگه نمیخواست اذیتش کنه جیمین گفته بود ازش متنفره وهربار جونگکوک فراموش میکرد این جمله تو صورتش کوبیده میشد وقلبشو به هزار تیکه تبدیل میکرد جیمین که حالا به در رسیده بود به جونگکوک نگاه کرد اگه فقط به سومین میگفت نه ممکن بود خودش جلو بره ودیدن جین هیونگو بهونه کنه وبگه دلش برای نیول تنگ شده وباهم به خونش برن اگه فقط جونگکوک میگفت نه جیمین همه چی رو فراموش میکرد "جونگکوک....میای؟" سومین یبار دیگه پرسید وجونگکوک همونطور که به جیمین خیره بود جواب داد"میام" جیمین نگاشو از اون دوتا گرفت و بغضی که به گلوش حمله کرده بود خودشو از اتاق بیرون انداخت با عجله پله ها رو طی کرد وخودشو تو ماشین پرت کرد انگشتاشو روی پیشونیش گذاشت وسرشو خم کرد تا راننده چهرشو نبینه اولین قطره اشکی که لجوجانه از گوشه ی چشمش بیرون خزید راهو برای بقیه باز کرد گریه میکرد چون گیج بود چون نمیدونست اون دل جونگکوکو شکسته یا جونگکوک دل اونو...نمیدونست چرا با وجود تمام دلایل منطقی که میگه باید از جونگکوک دور بمونه چرا قلبش با تمام وجود خودشو با دیدن جونگکوک به سینه میکوبه چرا وقتی به سومین گفته بود میام جیمین احساس خفگی کرده بود چرا نمیتونست نگاشو از جونگکوک بگیره چرا،برای هیچ کدوم از چراهاش هیچ وقت جوابی نداشت چرا قلبش هربار که به جونگکوک میگفت ازش متنفره بیشتر درد میگرفت چرا خودش بیشتر میشکست با دیدن برفی که نم نم روی زمین مینشست نتونست بیشتر ازاین خودداری کنه وبا صدا به گریه افتاد خم شد و برای درست نفس کشیدن به یقش چنگ انداخت راننده با دیدنش با وحشت پرسید"جیمین شی...حالتون خوبه؟" جیمین به سختی زمزمه کرد"ماشینو نگه دار!" با توقف ماشین به سرعت از ماشین بیرون پرید وخودشو به نرده های پلی که روش ایستاده بودن رسوند با نفوذ سرما به دستاش دمای بدنش کم کم پایین اومد و نفس هاش منظم شد نگاهی به شهر انداخت برف میبارید جیمین با بغض زمزمه کرد"داره برف میباره جونگکوک"
[فلش بک] با دیدن جونگکوکی که با گریه به طرف درخت بزرگ وسط حیاط می دوید سطل آبی که دستش برای شستن ماشین پدرش گرفته بود زمین گذاشت ونگران به طرف جونگکوک رفت صدای فین فین پسر کوچیکتر کاملا واضح به گوش می رسید"کوکاه" جیمین به طرف پسری که خودشو پشت درخت پنهان کرده بود رفت وشونه اشو گرفت تا به طرف خودش بچرخونه جونگکوک دماغشو بالا کشید وسرشو پایین انداخت تا جیمین اشک هاشو نبینه"هی نگام کن...تو چرا داری گریه میکنی؟" پسر کوچیکتر که دستش روشده بود سرشو بالا گرفت با آستین اشک هاشو پاک کرد وباصدای لرزونی جواب داد"نمیزارن باهاشون بازی کنم هیونگ" با هق هق گفت وگریه رو از سر گرفت جیمین میدونست جونگکوک برای بازی به کوچه رفته بود اما نمیدونست از کی حرف میزنه"کیا؟" "جونکی ودوستاش...میگن من هنوز بچم وبلد نیستم بازی کنم" جیمین با تعجب پرسید"جونکی؟اما اون که" جیمین از ادامه ی حرفش منصرف شد لازم نبود از جونگکوک بپرسه چرا با پسرایی که پنج سال ازش بزرگترن میخواد بازی کنه جونگکوک همیشه دوستاش از خودش بزرگتر بودن انگار این پسر دوست داشت زودتر از همسناش بزرگ شه"تو چی گفتی؟" جیمین با اخم پرسید جونگکوک هق هق کرد"من.. من...هیچی نگفتم...اونا ...بهم می خندیدن ..هیونگ" جیمین به چشماش نگاه کرد وداد زد"حق نداری گریه کنی" جونگکوک شوکه دست از گریه برداشت وبه جیمین خیره شد"برمیگردی وازشون میخوای تو رو به گروهشون راه بدن" جونگکوک نالید"اما هیونگ" جیمین نگذاشت ادامه بده"تا وقتی مثل ترسوها فرارکنی وگریه کنی بهت میخندن...برو مقابلشون بایست تا بهت احترام بزارن" جونگکوک با چشمایی که از اشک برق میزد پرسید"اگه اینکارو کنم بهم احترام میزارن؟" "تو فقط میخوای باهاشون دوست شی...فقط کافیه اینو بگی...بدون ترس!" قبل ازاینکه جونگکوک حرفی بزنه دونه برفی از فاصله ی بینشون روی زمین نشست ونگاه هردو به دنبالش روی زمین کشیده شد"داره برف میباره" جونگکوک با حیرت گفت وجیمین به پسر کوچیکتر نگاه کرد"هووم" جونگکوک به پسری که متوجه منظورش نشده بود نگاه کرد"داره برف میباره هیونگ" جیمین سرتکون داد"میدونم جونگکوک دارم میبینم" جونگکوک خندید"نمی دونی هیونگ" جیمین گیج پرسید"چیو؟" جونگکوک با لبخند به آسمون نگاه کرد"مامانم همیشه آرزو میکرد وقتی برف میباره کنار کسی باشه که دوسش داره" به جیمین نگاه کرد"میگفت کنار هرکس باشی تا ابد کنارت میمونه" سرشو پایین انداخت وهمونطور که به کفش هاش نگاه میکرد لبخند تلخی زد"اما فک نمیکنم حقیقت داشته باشه.. چون اون که تا ابد کنارم نموند" جیمین بغضشو قورت داد وبه طرف پسر کوچیکتر رفت"هی" بغلش کرد وزمزمه کرد"من تا ابد میمونم باشه؟" جونگکوک ریز خندید"قولی بده که بتونی از پسش بربیای هیونگ" جیمین ازش جدا شد ومشتی به بازوش زد"یاااا...این چه طرز حرف زدن با هیونگته؟" جونگکوک خندید"هیونگی که شبیه دونسنگه یه هیونگ نصف ونیمه اس" جیمین اخم کرد اما قبل ازاینکه مشت بعدیو روانه ی صورت خندون جونگکوک کنه جونگکوک فرار کرده بود"دستم بهت برسه مردی کوک...میشنوی؟؟؟؟ مردی!!!" فریاد زد وبه طرفش دوید.
"جیمین شی؟اگه حالتون بهتره میشه سوارشین؟ممکنه کسی بشناستون" جیمین بازدمشو بیرون داد ونگاشو از روبروش گرفت نمیتونست از جونگکوک متنفر باشه وقتی نقطه به نقطه زندگیش پر شده بود از رد پاش...رد پای پسری که اگر از رفتنش ده سالم میگذشت کم رنگ نمیشد!
*
هوسوک وتهیونگ وارد سالن بزرگی که همه مشغول مرتب کردنش برای اجرا بودن شدن وبرای پیدا کردن جیمین به اطراف نگاه کردن هوسوک با دیدن جیمین وجونگکوک که مشغول تمرین کردن روی استیج بودن با انگشت به بالا اشاره کرد"اوناهاش...اونجاست" تهیونگ با دیدن جونگکوک کنارش اخم کرد"بازم کنارشه هووف" هوسوک اخم کرد"قراره باهم اجرا کنن محض اطلاع جنابعالی...کجا بره پس..بشینه کنارما؟" تهیونگ با تعجب نگاش کرد"صبرکن ببینم تو این اواخر خیلی عجیب رفتار میکنی!!چرا هربار حرف از اون میشه طرفشو میگیری...نکنه" با چشمهای ریزشده نگاش کرد میدونست هوسوک طاقت نمیاره وزودتر از همه جونگکوکو میبخشه هوسوک با وحشت از لو رفتنش دستاشو تو هوا تکون داد"البته که نه...فقط" تهیونگ که جوابشو گرفته بود اخم کرد"میدونی که اگه جیمین بفهمه با جونگکوک حرف زدی وبخشیدیش خیلی عصبانی میشه!!" هوسوک هوومی گفت وبه جیمین نگاه کرد"خیلی خب بعدا یه کاریش میکنیم بریم متوجه اومدنمون شده" هوسوک سرتکون داد وچندقدم باقی مونده تا استیجو طی کرد جیمین با لبخند روی استیج خم شد"خوشحالم اینجایی هیونگ...فکرکردم نمیای" هوسوک لبخندی زد"هیچ اجرایی نیس که من ازدست بدم جیمینی...هیچ اجرایی" جیمین خندید وبه تهیونگی که با چشمهاش برای جونگکوک خط ونشون میکشید نگاه کرد"ته کافیه.. کاریش نداشته باش" تهیونگ بی حوصله نگاش کرد"به فن کلاب جونگکوک خوش اومدی" جیمین گیج نگاش کرد"ها؟" هوسوک وحشت زده نگاش کرد اما دیر شده بود"هوسوک وتو جوری ازش دفاع میکنید انگار اونی که چهارسال پیش همه رو ول کرد رفت من بودم با نگاه غضبناک هوسوک تازه فهمید چه گندی زده جیمین که نمی فهمید چه خبره به دوتاشون نگاه کرد"هوسوک هیونگ؟چرا باید ازش دفاع کنه؟" وقتی هوان جیمینو صدا زد جیمین با عذرخواهی ازشون دور شد تا به جونگکوک ومربی برای اخرین تمرینا ملحق شه هوسوک مشتی به سینه ی تهیونگ کوبید"نمیتونستی دو دقیقه دهنتو بسته نگه داری نه؟اینطوری میخواستی یکاریش کنی؟" تهیونگ از درد نالید وهمونطور که با چهره ی درهمی جای ضربه ی هوسوکو مالش میداد غرزد"از دهنم پرید...آخ ...این دسته یا سنگه هیونگ؟" هوسوک چشم غره ای بهش رفت وبه طرف صندلی های vipراه افتاد.
**
اجرای مربوط به این پارت black and white jikook
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...