96

471 103 26
                                    

وقتی وارد سالن شد جز خودشو جیمین کسی تو سالن تمرین نبود وقتی سرشو بالا گرفت جیمینو مقابل همون نیمکت پیدا کرد هنوز به اون نیمکت خیره بود متوجه حضور جونگکوک نشده بود یا نادیده اش میگرفت جونگکوک واقعا نمیدونست! آهی کشید ودروبست با صدای در جیمین نفسشو تیز از بینی خارج کرد وروی دورترین نیمکت نشست کنج دیوار تو خودش جمع شد و به روبرو خیره شد جونگکوک بغضشو قورت داد وسرشو پایین انداخت مثل یسال پیش شده بودن وقتی برای بار اول همو برای کار ملاقات کرده بودن اون روز هم همینقدر نفس کشیدن براش سخت بود اون روز هم همینقدر از نگاه کردن به جیمین میترسید اما اون روز قلبش از هیجان شیرینی میتپید وامروز انگار هیچ پلی بین خودشو جیمین باقی نمونده بود با صدای بازشدن در هردو به در نگاه کردن طراح رقصشون با انرژی وارد شد«خوبه که هردو زود اومدین..لباساتونو عوض کنید وباهام بیایید..امروز تو لوکیشن اصلی تمرین میکنیم..برای تمرین آخر باید با محیطی که قراره موزیک ویدیو توش ظبط بشه آشنا باشید» جیمین با صدای خسته ای صداش کرد«هیونگ؟» طراح نگاش کرد این اولین باری بود که جونگکوک صداشو میشنید چندوقت بود؟چندساعت؟چنددقیقه؟«کی موزیک ویدیو رو فیلمبرداری میکنیم؟» طراح لبخندی زد«اگه امروز تمرینتون بدون مشکل پیش بره امشب شروع میکنیم» جیمین زودتر ازجاش بلند شد خیلی سریع مقابل چشم های جونگکوک لباسشو عوض کرد واز اونجا خارج شد با یه گوشه نشستن وحسرت خوردن چیزی درست نمیشد باید خودشو جمع وجور میکرد باید این پروژه رو مثل قبلی ها تموم میکرد نمیتونست طرفداراشو ناامید کنه ماه ها بود که همه برای این موزیک ویدیو تلاش میکردن نمیتونست بخاطر احساساتش به جیمین کار بقیه رو نادیده بگیره دست هاشو روی زانوهاش گذاشت وبلند شد سخت بود ولی از پسش بر می اومد نه؟
با ورودش به محل فیلمبرداری طراح که چیزی رو برای جیمین توضیح میداد ساکت شد وبه جونگکوک نگاه کرد «خب جونگکوک داشتم برای جیمین توضیح میدادم که تا حالا فقط داشتیم روی رقصتون کار میکردیم امروز علاوه براون باید روی احساسات کار کنیم..حستون برای این موزیک ویدیو خیلی خیلی مهمه..همونطور که میدونید کانسپت رهاییه..وقتی بعد از مدت ها زندگی تو خونه ای که بهش عادت کردی متوجه میشی پشت در یه دنیای دیگه اس ومیخوای کشفش کنی..همونطور که میبینید اتاق به دو قسمت تقسیم شده» جیمین نگاشو از قاب چوبی آینه ای که وسط قرارداده بودن گرفت وبه سمت راست اتاق نگاه کرد یه تنه ی درخت خشکیده یه پنجره روی دیوار،جونگکوک همون‌طور که به توضیحات طراحشون گوش میداد به سمت چپش نگاه کرد یه درخت بزرگ و سبز برخلاف سمت راست وجود داشت وبرخلاف اون سمت که پنجره داشت این سمت چیزی جز دیوار دیده نمیشد«خب..آماده اید؟» هردو سرتکون دادن طراح از صحنه خارج شد و به عوامل گفت موزیکو پخش کنن جونگکوک همونطور که بهش گفته شده بود سمت راست ایستاد کنار همون تنه ی درخت که هیچ برگ وشکوفه ای نداشت چقدر به هم شباهت داشتن نه؟شبیه الانش نبود؟جونگکوکی که همه چیزشو از دست داده بود اون درخت شکوفه نداشت وجونگکوک لبخند! جیمین سرجاش ایستاد ثانیه ها امروز به کندترین شکل ممکن میگذشتن چیزی راه تنفسشو سد کرده بود فقط میخواست هرچه سریعتر کارش تموم شه تا ازاین ساختمون بیرون بره.نگاهشون برای لحظه ای قفل هم شد وبعد همزمان به هم پشت کردن با پخش شدن ورس اصلی هردو همزمان با سرعت کمی به سمت هم چرخیدن درست همون‌طور که تمرین کرده بودن انگار که مقابل آینه بودن دست های مخالف هم رو بالا بردن ودست به صورتشون کشیدن به هم نگاه کردن نفس تو سینه ی جونگکوک برای انجام حرکت بعدی حبس شده بود دست هاشون که همو لمس کرد چشماشو بست لمس جیمین بعد از چندروز هنوزم هیجان زده اش میکرد با قطع شدن موزیک وصدای طراح چشماشو بازکرد«دستشو اونقدر محکم نگیر کوک..فقط سرانگشتاتون باید همو لمس کنه طوری که انگار داری تصویر تو آینه رو لمس میکنی..خیلی نرم لمسش میکنی» جونگکوک نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط شه وبعد به جیمین نگاه کرد هیچی رو از چشماش نمیخوند جیمینم به اندازه ی خودش از این نزدیکی اذیت میشد؟اما اذیت شدن جونگکوک وجیمین باهم فرق میکرد جونگکوک از احساساتی که نمیتونست کنترل کنه اذیت میشد وجیمین از وجودش کنارجونگکوک..درد تنها چیزی بود که جیمین تو چشمهای جونگکوک می دید نگاهی به سرانگشتاشون انداخت..وبا تغییر ورس دستشو عقب کشید.
«جیمین با قدرت بیشتری به سمت زمین هلش بده»...«جونگکوک هربار که بهش نزدیک میشی..یا لمسش میکنی میخوام احساس بیشتری ببینم..میمیک صورتت خیلی مهمه...خیلی خب حالا جاهاتون عوض میشه» بعد از کلی اشتباه وحواس پرتی حالا فقط قسمت پایانی باقی مونده بود جونگکوک آب دهنشو قورت داد لحظه به لحظه اش مثل غرق شدن تو دریا بود هربار که سعی میکرد سرشو بالای اب بیاره ونفس بکشه دوباره به اعماق کشیده میشد حس کسی رو داشت که زیرآب دست وپا میزد اما کسی نمی دید.«خیلی خب کوک قدم به قدم بهش از پشت نزدیک میشی..جیمین بدون عجله به سمت کوک میچرخی» جونگکوک یه قدم برداشت این همون رقصی بود که هربار بدون اشتباه و نقصی تمرین میکرد؟ حسش میکرد جونگکوک درست پشت سرش بود وقتش بود به سمتش بچرخه ولی چرا پاهاش تکونی نمیخوردن مگه این همون قسمتی نبود که جیمین هربار براش لحظه شماری میکرد وقتی به هم نگاه میکردن وتو آغوشش فرو میرفت؟چرا امروز ذره به ذره ی حرکات سخت ودردناک بودن؟«دستت پشت گردنش باشه نه شونه...ازگردن میگیری وسرشو روی شونه ات میزاری...کوک محض رضای خدا...امروز چته؟» بازم اشتباه کرده بود سری با خجالت تکون داد ودستشو پشت گردن جیمین برد جیمین دوقدم به سمتش برداشت ووقتی سرش روی شونه ی جونگکوک قرارگرفت چشماشو بست.«خیلی خب..استراحت کنید..بعد ازناهار یه بار دیگه تمرین میکنیم..اگه مشکلی نداشتین میریم برای ظبط» با خروج همه از صحنه جیمین که هنوز تو بغل جونگکوک بود چشماشو باز کرد عطر تن جونگکوک اذیتش میکرد اینکه دیگه قرارنبود ازاین فاصله این عطرو حس کنه اینکه گرمای این آغوش دیگه گرمش نمیکرد اینکه لمسای جونگکوک پشت گردنش اینقدر یخ زده بودن اینکه این بدن دیگه متعلق به خودش نبود همه اذیتش میکرد دست هاش روی سینه ی جونگکوک قرار گرفتن با تمام توانش برای خارج شدن از اون آغوش جونگکوکو هل داد نگاه اخم آلودشو از اون چشما که همیشه برق میزدن گرفت و از اتاق خارج شد.
قبل ازاینکه از اتاق خارج شه گوشیش زنگ خورد نگاهی به اسم انداخت و بعد تماسو وصل کرد«جونسو هیونگ؟چیزی شده؟» «کوک؟سرتمرینی نه؟مزاحمت نمیشم فقط اون فایل خامی که دوشب پیش ظبط کردیم میخوام..تو لپ تاپ توعه» جونگکوک گوشه ی ابروشو خاروند«اممم آره..لپ تاپ خونه اس..تو اتاقمه»«خیلی خب ممنونم» نگرانی بابت لپ تاپش نداشت چندوقت پیش اون فیلمو توی فلشی خالی کرده بود وتو کشوی میزش گذاشته بود..شاید وقتش بود اون فیلمو هم پاک میکرد؟به هرحال که جیمین ترکش کرده بود!
[دوهفته بعد]
جونگکوک گفته بود دیگه کاری به جیمین نداره و بهش نزدیک نمیشه اما نمیدونست قلبش نیمه شب دلتنگ جیمین میشه اونقدر که نه دیدن فیلما وعکساش نه شنیدن صدای ظبط شده اش هیچ کدوم کارساز نیست. از روی تخت بلند شد گوشیشو توی جیب شلوار جینش گذاشت و با عجله از خونه خارج شد بی توجه به بارونی که بدنشو نشونه گرفته بود و باد شدیدی که دیدشو سخت میکرد سوار ماشینش شد نگاهی به ساعت انداخت و ماشینو روشن کرد.
وقتی به درخونه ی جیمین رسید لحظه ای پشیمون شد از دور به چراغ های روشن خونه نگاه کرد کار درستی کرده بود؟اگه جیمین مثل دفعه های قبل درو باز نمیکرد چی؟ اگه بازم جوابشو نمیداد چی؟ سرشو تکون داد حتی اگه سیلی میخورد هم باید می دیدش از ماشین پیاده شد و وارد حیاط شد اونقدر عجله کرده بود که جز پیراهن سفید ونازکی که تنش بود هیچی نپوشیده بود بارون امشب قصد نداشت متوقف شه نه تا وقتی جونگکوک جیمینو ملاقات کنه وقتی به در رسید سرتاپاش خیس بود نفس عمیقی کشید تا از اضطرابش کم کنه ودرو زد یه قدم عقب تر رفت و دستشو مشت کرد همونطور که لبشو میجوید به زمین چشم دوخته بود کوبش قلبشو توی گلوش احساس میکرد سرانگشتاش یخ زده بود با باز شدن در متعجب سرشو بالاگرفت میدونست جیمین از چشمی در اونو دیده اما درو باز کرده جیمین درو کامل باز کرد وکنار رفت«بیاتو» جونگکوک گیج نگاش کرد واقعا جیمین اونو به خونه دعوت کرده بود؟این یه شوخی بود؟ نامطمئن قدمی برداشت و ازکنار جیمین گذشت جیمین درو بست وگفت«خوب شد اومدی..یه سری چیزا هس که میخواستم بهت بدم..همینجا بمون الان برمیگردم» جونگکوک سری تکون داد وخواست روی مبل بشینه که متوجه خیس بودن لباس هاش شد از مبل فاصله گرفت ترجیح میداد بایسته ومنتظر جیمین بمونه ظاهر جیمین خیلی آروم بود این یعنی جونگکوک میتونست باهاش حرف بزنه؟ نگاش به جیمینی که با یه کارتون از پله ها پایین می اومد کشیده شد جیمین با کارتون به طرف جونگکوک رفت روبروش ایستاد«اینا یه سری لباس و وسیله ازتوعه که اینجا جا مونده بود..نمیدونم بهشون نیاز داری یا نه..اما نمیخواستم تو خونه ام چیزی ازت بمونه» وقتی کارتونو تو دستای جونگکوک گذاشت همون لحظه کارتون با صدای بدی روی زمین افتاد جیمین لحظه ای مکث کرد به جونگکوکی که ظاهرا شوکه شده بود نگاه کرد جونگکوک انگار خبر مرگ مادرشو از نوشنیده بود درد حرفی که شنیده بود مثل موقع هایی بود که تو دنیای بچگی با ذوق تو مسیری که دراختیارت گذاشتن میدوی و وقتی فکرمیکنی ازپس دویدن برمیای یهو یه سنگ بزرگ جلوی پات سبز میشه و پات بهش گیر میکنه محکم با صورت زمین میخوری اونقدر سریع اتفاق میفته که برای لحظه ای نفس کشیدن یادت میره دنیا دور سرت میچرخه و تنها چیزی که میبینی سیاهیه لحظه ای که گردش دنیا دور سرت تموم میشه و میخوای از جات پاشی تازه زخمای روی تنتو میبینی وقتی دستتو به طرف یکی از زخمای درحال خونریزی میبری با اولین برخورد اخمات از سوزشش درهم میشه همون سوزش از درد عذاب آورتره...قلب جونگکوک میسوخت زخمی درونش درحال خونریزی بود و جیمین نمی دید زخمی از درون داشت درونش رشد میکرد هرلحظه بیشتر میسوخت و جیمین کاری برای درمان اون زخم نمیکرد جیمین نگاشو از جونگکوک گرفت و خواست به سمت اتاقش بره که جونگکوک تکونی خورد از کارتون روی زمین گذشت و روبروی جیمین ایستاد«نرو» جیمین بی حوصله نگاش کرد قیافش طوری بود انگار میخواست با پسربچه ی اعصاب خوردکن همسایه بحث کنه«ازاینکه درو برات باز کردم پشیمونم نکن» جونگکوک با چشم هایی که از اشک برق میزد بهش چشم دوخته بود«میدونم نمیخوای منو ببینی.. میدونم ازم متنفری ولی قلبم اینو نمیدونه جیمین نمیفهمه..دارم از دیوونه میشم..میدونم تنها کاری که کردم آسیب زدن به تو بود اما خواهش میکنم ازم رو نگیر چشماتو ازم نگیر اینجوری سرد نگام نکن..ازم فاصله نگیر..من چهارسال تو جهنم نداشتنت زندگی کردم دوباره منو اونجا نفرست..من هیچ وقت عاشق کسی جزتو نبودم خواهش میکنم باور کن..تو قلب منو تو دستات نداری تو قلب منی چطور باید قلبمو اینجا بزارم و برم ها؟چطور میتونم بدون قلب نفس بکشم؟»
جونگکوک که موفق شده بود ذره ای از سرمای نگاه جیمین کم کنه به خودش جرات داد جلو بره دست لرزونشو جلو برد سرانگشتاش که تارهای مشکی موهای جیمینو لمس کرد لبخند تلخی روی لبش نشست«درست مثل ماه میدرخشی» قطره اشکی از چشم جیمین پایین چکید جونگکوک بازم جلو رفت دستاشو دورتن جیمین پیچید وتنشو بوکشید با لذت دماغشو روی خط گردن تا گوش جیمین کشید جیمین چنگی به پیراهنش زد به سختی نفس میکشید وسعی میکرد بغضشو پس بزنه جونگکوک موهاشو بوکشید وبوسه ای روی موهاش گذاشت:مامان اگه می دید اشک پسرشو اینجوری درآوردی چی میگفت؟
جیمین پلک هاشو با درد روی هم فشرد قدرت حرف زدن هم نداشت جونگکوک بوسه ای روی شقیقه اش گذاشت «همیشه تو رو به من میسپرد یادته؟میدونی چقدر خوشحال میشدم که منو لایق این دونسته؟میدونی چقدر به خودم افتخار میکردم؟» جونگکوک حالا به هق هق افتاده بود«اون موقع فقط دوستم بودی و من همچین حسی داشتم حالا که تمام دنیای منی..حالا که تنها خانوادمی چطور باید تو رو به یکی دیگه بسپارم؟» هنوزم با هرحرف نقطه ای از صورت جیمینو میبوسید  بوسه هاش نرم بود اونقدر آهسته که جیمین به سختی حسشون میکرد انگار به یه پر بوسه میزد ومیترسید با یکم فشار یا زور آسیبی بهش بزنه جیمین بغضشو قورت داد و از بغلش خارج شد«میدونی دیشب کی اینجا بود؟» جونگکوک سوالی نگاش کرد جیمین لبخندی زد«یونگی بهم سر زد ومنم برای شام نگهش داشتم..بعدش خیلی دیروقت بود و ممکن بود کسی اونو موقع خارج شدن از خونم ببینه ازش خواستم شبو بمونه.. میدونی چی شد؟» جونگکوک حتی ضربان قلبشو احساس نمیکرد جیمین بازی بدی رو شروع کرده بود میدونست جونگکوک تحمل شنیدنشو نداره وادامه میداد جیمین خجالتزده خندید«خب راستش قرارنبود کار به اونجاهابکشه قراربود فقط تو یه اتاق بخوابیم اما وقتی بهم نزدیک شد وقتی منو بوسید..وقتی روم خیمه زد و لباسامو» «بسه جیمین!!!!!!» جونگکوک غرید وبا اخم نگاش کرد جیمین خندید «حق با توعه مسائل شخصی من به تو ربطی نداره» جونگکوک از بازوهاش گرفت و محکم تکونش داد«داری دروغ میگی..دروغ میگی جیمین» جیمین به چشمهاش نگاه کرد«چرا؟ چه دلیلی داره دروغ بگم؟» جونگکوک دلش میخواست فریاد بکشه پوستش از گرمایی ناشناخته میسوخت و قلبش به تپش دردناکی افتاده بود چرا جیمین داشت عذابش میداد؟«بگو که دروغ میگی جیمین..این فقط یه دروغه مگه نه؟» وقتی جونگکوک دستاشو رها کرد وپایین پاش روی زمین افتادجیمین بهش نگاه کرد«خیلی درد داشت نه؟تصور اینکه یکی جز تو لمسم کرده باشه قلبتو به درد میاره نه؟از فکر اینکه منو یونگی نفس هامونو شریک شدیم داری دیوونه میشی مگه نه؟..اینم دقیقا همون حسی بود که من با دیدن شما داشتم..ازم میخوای ببخشمت؟هروقت تونستی این تصویر ازمنو فراموش کنی میبخشمت» جونگکوک چنگی به پای جیمین زد«قسم میخورم بهش دست نزدم...من بهت خیانت نکردم جیمین...قسم میخورم» جیمین پاشو عقب کشید و از کنار جونگکوک گذشت«شبت بخیر آقای جئون»
جونگکوک نگاهی به جیمین که با اخم کنار ایستاده بود واونو ازخونه بیرون میکرد انداخت«فایده نداره چقدر بهت التماس کنم نه؟» وقتی جوابی از جیمین نگرفت دماغشو بالاکشید وبا پشت دست اشکاشو پاک کرد با کمک دست هاش از روی زمین بلند شد با قدم های بی جونی خودشو به در رسوند وازخونه خارج شد چند قدم از در فاصله گرفته بود که جیمین صداش کرد لبخندی روی لبش نشست جیمینش اونو بخشیده بود به طرفش چرخید جیمین کارتونی که جونگکوک فراموش کرده بود بیرون خونه انداخت:اینو فراموش کردی.
درکه بسته شد جونگکوک به طرف کارتون قدم برداشت خم شد برش داره که پاش لغزید وروی زمین افتاد خودشو تا دیوار بالا کشید و تو خودش جمع شد حالا چشمای جونگکوک هم پای بارون میباریدن:جونگکوک؟ با صدایی که شنید سعی کرد تو تاریکی روبروش چیزی ببینه جین  کنار پاش نشست ونگاهی به سرووضعش انداخت پیراهن نازکش اونقدر خیس شده بود که به تنش چسبیده بود از موهاش اب میچکید ودستاش می لرزید جین دستی به گونه ی یخ زده اش زد باید حدس میزد که وقتی تو خونه پیداش نمیکنه دم درخونه ی جیمین پیداش میکنه جونگکوک چنگی به یقه ی پالتوی جین زد ودرحالی که برای نفس کشیدن تقلا میکرد بریده بریده لب زد«ازش خواهش ...کر..دم...هیوون..گ...التما..سش..کر.. دم..منو...منو...نبخ...شی..د...اون...دیگه...دوس..م..ن..داره» جین با عجله سرتکون داد«خیلی خب آروم باش...نفس بکش کوک...به من نگاه کن..آروم آروم نفس بکش...دم...بازدم...زودباش کوک» جونگکوک هنوزم هق هق میکرد اونقدر اشک ریخته بود که پلک هاش متورم و نوک دماغش قرمز شده بود هنوزم به یقه ی جین چنگ زده بود سعی کرد به تقلید جین نفس بکش...قفسه ی سینه اش میسوخت هوا رو از بینی بالا کشید وبا سرفه از دهنش خارج کرد...یبار دیگه اینکارو تکرار کرد وبالاخره راه تنفسش باز شده بود با کمک جین روی پاهای بی جونش ایستاد جین پالتوشو از تنش خارج کرد واونو تن جونگکوک کرد«بهم تکیه کن..ماشینم نزدیکه...زودباش کوک...کمکم کن»
*
«فکرمیکنم به اندازه کافی تنبیهش کردی..وقتشه باهم حرف بزنید جیمین» جیمین هووفی کشید وبا اخم به هوسوک نگاه کرد«هیونگ فکرمیکنی دارم مثل بچه ها بازی میکنم؟اینکه هرروز قهرکنم وآشتی کنم؟من اینکارو نکردم که تنبهیش کنم..من تمومش کردم..هرچی که بینمون بود تمومش کردم» با صدای اس ام اسی که برای هوسوک بود جیمین نگاشو گرفت و به تلویزیون داد هوسوک با خوندن پیام رنگ از رخش پرید نمیدونست چی شده اما تهیونگ گفته بود اجازه نده جیمین به هیچ وجه تلویزیونو روشن کنه یا خبرای امروزو چک کنه..قبل ازاینکه هوسوک فرصت کنه اونو خاموش کنه جیمین با شنیدن اسمش از دهن گزارشگر خبر نمیروزی میخکوب شده بود(به خبری که لحظاتی پیش به دستم رسیده توجه کنید..پارک جیمین آیدول محبوب کمپانی وینگز در ویدیویی که ظاهرا به طرز مخفیانه ای منتشر شده در وضعیت خیلی بدی دیده شده..کمپانی هنوز این خبر رو تایید یا تکذیب نکرده...) دیگه چیزی نمیشنید تمام تنش یخ زده بوداون تصاویر تارشده اون خودش بود«جیمینی» هوسوک وحشت زده دستشو لمس کرد جیمین از روی مبل بلند شد نگاهی به اطرافش انداخت با پیدا کردن گوشیش اونو قاپید میدونست ویدیو رو تو صفحات مجازی بدون سانسور پیدا میکنه وارد شد واسمشو سرچ کرد با دیدن ویدیو هایی که همه جادیده میشد با دستی که می لرزید رو یکی از ویدیو ها کلیک کرد خودش بود همون شبی که با جونگکوک برای اولین بار یکی شده بود..همون شب که گفته بود هیچ وقت فراموش نمیکنه..همون شبی که قشنگترین خاطره ی جیمین بود..جونگکوک کاملا تاربود حتی صداش عوض شده بود اما خودش کاملا واضح بود صدای ناله هاش چهره ی آشفته اش..طوری که جونگکوکو بغل کرده بود چشمای بسته اش..گوشی از دستش افتادهوسوک مرتب اسمشو صداش میکرد اما جیمین جز صدای سوت چیزی تو گوشش نمیشنید روی زانوهاش افتاد وقطره اشکی بی صدا روی گونه اش سرخورد..این فقط یه کابوس وحشتناک بود مگه نه؟جونگکوک باهاش همچین کاری نمیکرد...جونگکوک اینقدر پست نبود...جونگکوک جیمینو وارد همچین بازی پست وکثیفی نمیکرد..چرا باید از شخصی ترین مسئله ی بینشون فیلم می‌گرفت؟به هوسوک نگاه کرد«هیونگ..من دارم خواب میبینم نه؟توهم مثل همیشه تو خوابامی..هیونگ چون از جونگکوک عصبانیم دارم کابوس میبینم مگه نه؟جونگکوک هیچ وقت همچین کاری نمیکنه مگه نه؟اصلا دلیلی نداره مگه نه؟»هوسوک با بغض به طرفش رفت بغلش کرد«من اینجام جیمینی..من کنارتم» جیمین بهت زده به روبروش نگاه میکرد دستاش دو طرفش آویزون افتاده بودن یه قطره اشک دیگه از مژه اش چکید«نمیفهمم هیونگ..چرا باید همچین کاری کنه»

چرا باید همچین کاری کنه»

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Sorry that I left 2Where stories live. Discover now