"اینطوری پیش بریم باید ویلچر بگیرم...خیلی سنگین شدی جیمین شی" جونگکوک درحال بالارفتن از پله ها گفت وباعث شد جیمین اخم کنه ومشتی نثار سینه اش کنه"هی تو الان به کی گفتی چاق؟" جونگکوک خندید هنوزم جیمین براش مثل یه پر سبک بود اما یکم سربه سرگذاشتنش که اشکالی نداشت داشت؟"جدی میگم...بعد از خوب شدنت باید یه رژیم سخت بگیری" جیمین لباشو داخل دهنش برد وزنش خط قرمزش بود کلی سختی کشیده بود تا وزنشو طبق استاندارد شغلش نگه داره نمیخواست یبار دیگه اون روزا رو تجربه کنه"میشه دروبازکنی؟" جونگکوک با رسیدن به اتاق گفت جیمین لحظه ای مکث کرد این که اتاق جونگکوک نبود درو باز کرد جونگکوک به طرف تخت رفت وجیمینو روی تخت گذاشت بخاطر اذیت نشدن جیمین اونو به اتاق نزدیکش اورده بود ممکن بود تو خواب حرکت کنه وبه پاش اسیب بزنه"همه چی اینجاس...آب...گوشیت...اوه راستی قرصت" خم شد وقرصو برداشت به طرفش گرفت ولیوانو پرازاب کرد"وقتشه" جیمین قرصو به طرف دهنش برد واقعا قراربود اینجا بخوابه؟تنها؟وجونگکوک تو یه اتاق دیگه؟اگه چیزی نیاز داشته باشم چی؟از خودش پرسید جونگکوک لبخند زد وبه طرف کلیدبرق رفت"شبت بخیر" با بسته شدن در جیمین بالاخره باور کرد امشب قراره تو اتاقی که اولین بار بود بهش پاگذاشته بخوابه نگاهی به ساعت انداخت دوازده ونیم بود نیم ساعت از وقتی که جونگکوک تنهاش گذاشته بود گذشته بود هووفی کشید"من جای جدید خوابم نمیبره" غر زد اما خودشم میدونست داره بهونه میگیره با فکری که به ذهنش رسید نیشخندی زد پتو رو کنار زد ودستشو جایی نزدیک مچ باندپیچی شده اش گذاشت شمرد یک..دو..سه وفریاد زد طوری که صداش به گوش جونگکوک برسه جونگکوک که بعد از مسواک زدن خسته زیرپتو خزیده بود وتازه چشماشو بسته بود با وحشت نیم خیزشد وباتشخیص صدای جیمین با عجله به طرف اتاق دوید یه ضرب درو باز کردوخودشو داخل اتاق پرت کرد"چی شده؟" جیمین لبخندشو مهار کرد ونالید"پام...خیلی درد میکنه" جونگکوک خودشو به تخت رسوند ونگاهی به پاش انداخت"نمیفهمم...اون قرصا باید جلوی دردو بگیرن پس چرا؟" جیمین وحشت زده ازاینکه نقشه اش در معرض نابودی بوداین بار بلندتر نالید"عااااح" جونگکوک موهاشو با دستش بالا داد"صبر کن...صبرکن" با عجله از اتاق خارج شد جیمین خوشحال به تاج تخت تکیه داد اما با ورود جونگکوک وچیزی که تو دستش بود خوشحالیش متلاشی شد جونگکوک با کمپرس یخ کنار پاش روی قسمت خالی تخت نشست وکمپرسو نرم روی مچ پاش فشرد جیمین از سرمای یهویی یخ هیسی کشید"الان دردت کم میشه...اولش ممکنه یه سری انقباضا حس کنی ولی با یخ بهتر میشه" جیمین سرشوبه عقب پرت کرد جونگکوک به چی فکر میکرد واون به چی؟"خب بهتره بخوابی...از صبح درست استراحت نکردی" جیمین به پتویی که جونگکوک روش میکشید نگاه کرد"اما" جونگکوک لبخند زد"نگران نباش..الان بهتر میشه" با دوباره بسته شدن در هووفی کشید با دیدن چراغی که روشن مونده بود لبخند زد وصداش کرد"جونگکوووک؟" جونگکوک راه اومده رو برگشت ودروباز کردجیمین لبخند زد"چراغو فراموش کردی" جونگکوک دست برد چراغو خاموش کرد واز اتاق خارج شد"اهههههه...چرا هیچی نمیگه؟" جیمین موهاشو کشید سعی داشت جونگکوکو خسته کنه تا خودش پیشنهاد بده تو اتاقش بخوابه اما جونگکوک اصلا متوجه نمیشد جونگکوک با چشمایی که به زور باز بود زیرپتو خزید اما با صدای زنگ گوشیش چشماشو باز کرد با تعجب به اسم جیمین نگاه کرد"جیمین؟؟؟چیزی شده؟" "اممم راستش...میشه چراغارو روشن کنی؟" جونگکوک اخم کرد"خودت گفتی خاموش کنم" جیمین هوومی کرد"راستش من از تاریکی میترسم"جونگکوک پتورو خسته کنار زد"باشه قطع کن" با روشن شدن چراغ ها دوباره چرخید تا از اتاق خارج شه که جیمین گفت"با چراغ های روشن خوابم نمیبره" مثلا با خودش حرف میزد اما میدونست جونگکوک شنیده جونگکوک نگاهی به ساعت که یک شبو نشون میداد انداخت"چکارکنم پس؟" جیمین لباشو آویزون کرد"شب بخیر" جونگکوک خوشحال ازاینکه جیمین بالاخره قراره بخوابه پاشو از اتاق بیرون گذاشت"جونگکوک شییی؟" چشماشو بست ونفس عمیقی کشید اگه پسر توی اتاق کسی جز جیمین بود تا حالا صدبار اونو کشته وراهی زندگی بعدی کرده بود سعی کرد خونسرد باشه به جیمین نگاه کرد"میشه...پنجره رو باز کنی؟" جیمین با اشاره به پنجره گفت وجونگکوک به طرف پنجره رفت پرده رو کنار نزد وپنجره فقط درحدی که فضای اتاق خفه نشه باز بود از تخت که گذشت قبل ازاینکه به در برسه صدای جیمینو شنید"جونگکوک شی؟" جونگکوک با اخم به طرفش چرخید"جیییییمین فردا باید صبح برم کمپانی میشه لطفا بخوابی؟" جیمین سرشو پایین انداخت وپتو رو تو دستش گرفت"میخواستم بگم شب بخیر" مظلوم لب زد وباعث شد جونگکوک شرمنده آهی بکشه"معذرت میخوام داد زدم" جیمین سرشو به معنی فهمیدن تکون داد وجونگکوک به طرف خروجی رفت جیمین ناامید دراز کشید تلاش هاش نتیجه نداده بود میدونست نمیتونه با نور چراغ بخوابه وتاریکی اذیتش میکرد اما دیگه حرفی نزد"جیمین؟" به جونگکوک که از اتاق خارج نشده بود نگاه کرد"فکرکنم بهتره تو اتاق من بخوابی!نمیتونم ساعت سه صبح ازخواب پاشم وبهت سربزنم" جیمین سعی کرد بی تفاوت باشه"مطمئنی؟" جونگکوک سرتکون داد وبه طرفش رفت.
پتو رو روی جیمین کشید وچراغارو خاموش کرد تو صورتش خم شد تا بپرسه چیزی نیاز داره یا نه اما جیمین خوابش برده بود لبخند زد ودرازکشید نفس عمیقی کشید بالاخره اولین شبی که قراربود از جیمین پرستاری کنه تموم شده بود.
*
قبل ازاینکه از در خارج شه دوباره به طرف نامجون برگشت اما قبل ازاینکه کلمه ای از دهنش خارج شه نامجون با اخم توپید"فهمیدم کوک...نمیزارم اتفاقی بیفته مراقبشم برو دیگه" جونگکوک من من کرد"هیونگ....نظرت چیه...امروز نرم ها؟" نامجون هووفی کشید از روی مبل پا شد وبه طرف جونگکوک رفت همونطور که هلش میداد تا از در خارج شه گفت"تو میری ومن از جیمین مراقبت میکنم...تا کتکت نزدم برو کوک" "اما هیونگ" با کوبیده شدن در تو صورتش آهی کشید چطور میتونست بره وجیمین تو اون حال ترک کنه .
هوان با دیدنش با تعجب نگاش کرد"پسر چشمات خیلی خسته بنظر میان..اوضاع روبراهه؟" درحالی که سعی میکرد خمیازه نکشه سرتکون داد"خوبم هیونگ...همه چیز روبراهه" هوان ناچار سرتکون داد"باشه پس شروع میکنیم...چیزایی که امروز کار میکنیم به جیمین هم نشون بده...فقط فیلم کافی نیس" جونگکوک سرتکون داد
*
تقه ای به در زد"جیمین بیداری؟" جیمین از وقتی جونگکوک رفته بود بیدارشده بود اما هربار به دستشویی رفتن فکر میکرد از خجالت جرات نمیکرد تکون بخوره اما مثانه اش از خودش کم طاقت تر بود بیش تر از این نمیتونست تحمل کنه"بیا تو هیونگ" نامجون وارد شد ولبخندی به جیمین زد"سلام..صبح بخیر" جیمین لبخند خجالت زده ای زد وبا صدای ضعیفی جواب سلامشو دادنامجون بدون اینکه چیزی بپرسه به طرف جیمین رفت تا بغلش کنه جیمین دستاشو دور گردن نامجون حلقه کرد ولبشو به دندون گرفت نامجون به طرف دستشویی رفت وبا یه دست درو باز کرد جیمینو آروم داخل گذاشت ودرو بست.
"اشتها ندارم" نامجون اخم کرد"باید همشو بخوری نمیدونی جونگکوک از صبح تا حالا چنددفعه زنگ زده وازم پرسیده ناهار خوردی یا نه...قرصاتم باید بخوری پس مجبوری بخوری...من باید تو چشم جونگکوک یه پرستار خوب ووظیفه شناس بنظر بیام پس جیمین شی...برای کمک کردن به منم شده باید تا ته این غذا هارو بخوری" جونگکوک حتی وقتی خونه نبود هم نگرانش بود؟همین کافی بود تا با اشتهای بهتری بقیه غذاشو بخوره.
****
"کوک...جونگکوک؟؟" با صدای میکاپ آرتیست از خواب پرید وصاف نشست نگاهی از آینه به زن انداخت"معذرت میخوام" زن لبخند زد وسری تکون داد ودوباره مشغول سشوار کردن موهای جونگکوک شد گوشیشو از روی میز برداشت ونگاهی به صفحه چتش با نامجون انداخت از ظهر تا حالا خبری ازش نبود لبشو با استرس به دندون گرفت وتایپ کرد[هیونگ...جیمین خوبه؟درد نداره؟مشکلی که پیش نیومد؟"]
***
"اینو میبینی؟اینجا بخاطر اینکه ناهار نخریده بودم قهر کرده بود" جیمین خندید ونامجون ادامه داد"هنوزم مثل قبلشه البته...کافیه چیزی که میخواد بهش ندی اونوقت به اخموترین پسر دنیا تبدیل میشه" جیمین دستی روی عکس زیردستش کشید عکسایی که می دید جدید بود سالهایی که از جونگکوک بی خبر بود حالا تو یه آلبوم دستش بود وچشمهاش بی طاقت روی عکسا می لغزیدن نامجون به هرعکس که می رسید توضیح میداد جیمین لبخندی به جونگکوک توی عکس زد همون جونگکوک کوچولو بود با لبخندهای شیرین ودندونای بلندش"اینجا نیول تازه دندون درآورده بود جین هیونگ اینقدر خوشحال بود که گفت یه جشن کوچیک بگیریم" جیمین نگاهی به عکس انداخت"هیونگ خیلی نیولو دوست داره" نامجون سری تکون داد"البته...نیول ارزشمندترین داراییشه" جیمین به نامجون نگاه کرد نامجون که متوجه شده بود جیمین منتظر توضیح شفاف تریه ادامه داد"وقتی نیول چندماهش بود مادرش ترکش کرد...جین هیونگ به تنهایی دخترشو بزرگ کرد...البته مادر هیونگ هم خیلی کمکش کرد ولی وقتی نیول دوسالش بود فوت کرد" جیمین ناراحت به نیول توی عکس چشم دوخت اون دختر کوچولوی شیرین چه سختی هایی کشیده بود"مادرش هیچ وقت نخواست که ببینش؟" جیمین پرسید وبه نامجون خیره شد نامجون آلبومو کنار گذاشت"خودش گفت که میخواد یه زندگی جدید شروع کنه...ونمیخواد هیچی از گذشته اش مانعش بشه...همون موقع از کشور خارج شد وارتباطشون برای همیشه قطع شد...هیونگ با شروع کارش تو بیمارستان دیگه نیازی به کمک کسی نداشت...خودش از پس زندگی براومد...نیولم با این که زیادی کوچیکه میدونه نباید از مادری که ترکش کرده چیزی بپرسه...تو این سالا...منو جونگکوک سعی کردیم هرطور میتونیم نیولو خوشحال کنیم طوری که کمبودی حس نکنه اما بازم گاهی دلتنگ مادرش میشه" جیمین بغضشو قورت داد نامجون از جاش پاشد"من میرم یه چیزی برای نوشیدن پیدا کنم"
جیمین سری تکون داد وبه جونگکوک ونیولی که تو بغلش از ته دل می خندید نگاه کرد درست بود که جونگکوک با ترک کردنش لبخندو از روی لبش پاک کرده بود اما درعوض لبخندو رو لبای یکی دیگه نقاشی کرده بود.
*
با خستگی پا به خونه گذاشت پالتوشو از تنش خارج کرد تا آویزون کنه که صدای خنده ی جیمین ونامجونو شنید اخم ریزی روی پیشونیش نشست اعتراف میکرد حسودی میکنه نامجون مردجذاب وخوش مشربی بود حتی اگه جیمین فقط یه هیونگ می دیدش هم برای حسادت جونگکوک کافی بود با قدم های بلند وارد نشیمن شد نامجون زودتر متوجهش شد وبا لبخند بهش خوش آمد گفت جیمین با حرکت نامجون به طرف جونگکوک چرخید با گره خوردن نگاهشون خندش کم کم کمرنگ شد ولبخند کوچیکی روی لبش جا موند"داری چک میکنی ببینی سالمه؟باور کن تا تو بیای لای پر قو نگهش داشتم" جونگکوک نگاشو به نامجون داد"ممنون هیونگ" نامجون ازجاش پاشد ضربه ای به شونه ی جونگکوک زد"تشکر لازم نیس...جیمین دوست منم هس" "هیونگ داری میری؟" با سوال جیمین جونگکوک به سمت نامجون چرخید"برای شام نمیمونی؟" نامجون همونطور که میرفت تا کتشو برداره سرتکون داد"با یکی از دوستام قرارشام دارم" کتشو روی تنش مرتب کرد"مواظب خودت باش مینی" نامجون دستی تکون داد وازخونه خارج شد جونگکوک ابرویی بالا انداخت وزمزمه کرد"مینی؟" به طرف جیمین چرخید"من میرم غذارو اماده کنم بعدش میرم دوش بگیرم" "من عجله ای ندارم...برو دوش بگیر" جونگکوک با مکث سرتکون داد دلش میخواست بگه چقدر دلتنگشه واز صبح تا حالا به چه زحمتی تحمل کرده دلش میخواست پسر روی مبلو بغل کنه و ساعتها عطر موهاشو نفس بکشه اما نگاشو از جیمین گرفت وبه طرف پله ها رفت.
با صدای زنگ گوشیش نگاشو از پله ها گرفت وبا دیدن اسم هوسوکی هیونگ گوشیو قاپید"الو هیونگ" هوسوک اجازه نداد جیمین چیز بیشتری بگه و داد زد"جیییییییییمییین!!!!!من الان باید بفهمم؟" جیمین وحشت زده گوشی رو از گوشش فاصله داد ودستشو روی گوشش گذاشت"پارک جیمین بهتره یه جواب قانع کننده داشته باشی" جیمین از عصبانیت هوسوک خندش گرفته بود خندشو با گاز گرفتن لبش مهار کرد"هیونگ...آروم باش لطفا...من خوبم" هوسوک غرید"خوبی؟؟؟حتما باید تیری چیزی بخوری تا بفهمی خوب نیستی؟مچ پات پیچ خورده تو به این میگی خوب؟"جیمین لبخندزد وبا لحن آرومی که همیشه برای هیونگش بکار میبرد تا قانعش کنه ادامه داد"هیونگ من بهت زنگ زدم یادته؟ولی تو با تهیونگ خارج از شهر بودین ومن نخواستم نگران شی...جونگکوک...کنارم بود و"هوسوک انگار آروم شده بود که پرسید"جونگکوک تو رو برد بیمارستان؟" "آره تو کمپانی بودم که این اتفاق افتاد اون منو رسوند بیمارستان" هوسوک خیالش راحت شده بود اما هنوز ناراحت بود"الان کجایی؟" "خونه جونگکوک" هوسوک انگار با خودش حرف میزد"هممم...میدونستم این پسره ناامیدم نمیکنه...الان خوبی جیمینی؟درد نداری؟با..جونگکوک...مشکلی که ندارید؟"جیمین لبخندزد"خوبم هیونگ...نه همه چی خوبه.." "لعنت به این برنامه ی یهویی...هنوز کارم اینجا تموم نشده...فردا یه فتوشوت دارم ودو روز بعدش فن میتینگه...ای کاش میتونستم برگردم" "میدونم هیونگ...نمیخواد نگران من باشی...من تنها نیستم..مونی هیونگم هس" "مونی هیونگ؟؟؟" هوسوک سریع پرسید جیمین لبخندزد"نامجون هیونگ...هیونگ جونگکوکه" هوسوک بازم پرسید"صبر کن ببینم...جونگکوک فقط یه هیونگ به اسم نامجون داره..اونم کیم نامجون رپر کمپانی زیلیونِ...منظورت که اون نیس هس؟" جیمین خندید"چرا منظورم همونه" "تو کی اونقدر باهاش صمیمی شدی که مونی هیونگ صداش میکنی؟""هیونگ به محض اینکه ببینیش عاشقش میشی...اخلاقش با چیزی که رسانه ها میگن خیلی فرق میکنه..امروز وقتی جونگکوک نبود اون مراقبم بود" هوسوک که میدونست جیمین راجع به هرکسی با این همه شیفتگی حرف نمیزنه نمیتونست به کیم نامجونی که دو روزه خودشو تو دل برادر کوچیکترش جا کرده حساس نشه"مشخصه اونقدر خوبه که ازهمین الانم دلتو برده" جیمین به حسادت بامزش لبخندی زد"میدونی که هیچ وقت هیچ کس هوسوکی هیونگ نمیشه" هوسوک با شنیدن "هوسوکی" لبخندزد"دلم برات تنگ شده جیمینی" جیمین بالبخندجواب داد"منم همینطور هیونگ" (با کی حرف میزنی هیونگ؟)جیمین صدای تهیونگو از اونور خط شنیدو بعد صدای هوسوک که گفت جیمینه وبعدش صدای دادش که بخاطر شیرجه زدن تهیونگ روی هوسوک برای گرفتن گوشی بود جیمین ریزخندید"الو جیمینی!!!!حالت خوبه؟پات چطوره؟الانم درد داری؟" جیمین تو جاش جابه جاشد"ته..خوبم نگران نباش" "پیش یونگی هیونگ میمونی؟" جیمین لبشو گزید"نه اون نمیدونه...هرموقع برگشتین بهش میگم...نمیخوام نگران شه میدونم سرش شلوغه" تهیونگ هوومی گفت وبعد پرسید"پس الان تو خونه تنهایی؟کی کمکت میکنه؟نباید روی پات راه بری!!" جیمین با احتیاط زمزمه کرد"جونگکوک" وچشماشو بست وگوشی رو از گوشش فاصله داد "چییییییی؟تو چی گفتی جیمین؟جونگکووووک؟تو دیوونه شدی؟خونه ای اون چکار میکنی؟من به یونگی هیونگ زنگ میزنم...اونقدر سرش شلوغ نیس که نتونه ازت یه هفته مراقبت کنه"جیمین گوشی رو نزدیک گوشش نگه داشت"گوش کن ته...میدونم نگرانی ولی مشکلی نیس جدی میگم...هیچ اتفاقی نمیفته...جونگکوک خودش خواست بیام اینجا...اون مشکلی نداره...فقط تا وقتی شما برگردین" "یعنی چی که مشکلی نداره؟جیمین باورم نمیشه به این زودی همه چی رو فراموش کردی...نمیفهمم چرا بهش اعتماد میکنی...اگه یادت رفته میتونم یادآوری کنم که" جیمین کلافه دستی به پیشونیش کشید"تهیونگ لطفا...میدونم اون کیه وچکار کرده...ولی ما هنوزم یه استیج مشترک داریم وبا وضعیتی که من دارم باید اینجا باشم تا از تمرینا عقب نیفتم..من هیچی یادم نرفته" تهیونگ متوجه شد جیمینو رنجونده"جیمینی؟" جیمین تارهایی که روی پیشونیش افتاده بودن عقب زد"جیمین!متاسفم...من فقط نمیخوام آسیب ببینی...میدونی که نمیتونم اجازه بدم کسی ناراحتت کنه...من نمیخوام به گذشته برگردیم" جیمین با صدای گرفته ای جواب داد"میدونم ته" تهیونگ با لحن نرمتری جواب داد"اگه بتونم کارامو اینجا تموم کنم زودتر از هیونگ برمیگردم میام دنبالت" "باشه" "تا من برگردم مراقب جیمینی کوچولوم باش" جیمین غرید"من کوچولو نیستم" تهیونگ خندید"اگه نبودی هروقت که ازت غافل میشدم یه بلایی سر خودت نمی اوردی" جیمین سعی کرد از خودش دفاع کنه"خب پیش میاد" تهیونگ بازم خندید"اره اره...خیلی عادیه...اصلا یه دنسر اگه ده بار نخوره زمین واستخوناش نشکنن که دنسر نمیشه" جیمین این بار اخم کرد"تهیووووونگ" "الو..جیمینی...میدونی که تهیونگ چرت وپرت زیاد میگه به حرفاش توجه نکن مخصوصا اون بخش اولش"(تهیونگ:هیوووونگ!!!)با شنیدن صدای هوسوک فهمید هوسوک گوشی رو از تهیونگ گرفته"خوب استراحت کن...مشکلی چیزی بود هم باما تماس بگیر" "باشه هیونگ" "شبت بخیر" "شب بخیر"
با تموم شدن مکالمه جونگکوک تکیشو از دیوار گرفت از وقتی هوسوک زنگ زده بود جونگکوک روی پله ی دوم متوقف شده بود شنیدن صداش و از دور نگاه کردنش هم لذتبخش بود با هرلبخندش لبخند میزد وبا هراخمش اخم میکرد دست به سینه به دیوار تکیه داده بود وبه مکالمه اش با هیونگش گوش میداد.
.
.
ووت یادتون نره قشنگام🥺

VOCÊ ESTÁ LENDO
Sorry that I left 2
Fanficفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...