53

559 113 2
                                    

جیمین با اخم لب باز کرد که جونگکوک مانعش شد"قبل ازاینکه انکار کنی باید بگم هیچکس جز تو وارد اتاقم نمیشه وقتی دیروز از جین هیونگ سراغ ساعتمو گرفتم خبرنداشت روی میزمه نامجون هیونگ هم همین امروز رسید سئول...فکرکردن به اینکه هوسوک یا ته هیونگ روی تخت من خوابیده باشن هم زیادی مسخره به نظر میاد" جیمین اخم کردجونگکوک روبروش ایستاد"بیا باهم رو راست باشیم هیونگ" جیمین با خشم نگاش کرد"میخوای رو راست باشیم؟باشه پس چطوره ازاینجا شروع کنیم؟حرفای دیروزت ذره ای برام اهمیت ندارن خیال نکن میتونی با یادآوری اون موقعیت منو تحت فشار بزاری کاملا دراشتباهی..برای من تو هنوزم همون آدمی هستی که میخوام تا جایی که میتونم ازش دورشم" جونگکوک شوکه نگاش کرد ازجین شنیده بود جیمین تمام مدتی که بیهوش بود تنهاش نگذاشته اما حالا میفهمید بیخودی خوشحال وامیدوار بوده جیمین هنوزم ازش بیزار بود بودنش تو بیمارستان هم بخاطر ترحم یا دلسوزی بوده با کوبیده شدن در به تخت وروتختی چروک شده اش نگاه کرد جیمین اونو نمیبخشید!*"پس بالاخره اعتراف کرد؟" جیمین با تعجب به یونگی نگاه کرد"هیونگ تو میدونستی؟" یونگی پوزخندزد"تنها کسی که چشمای اون پسرو نمیفهمید تو بودی جیمین" جیمین گیج دستی لای موهاش کشید"من نمیدونم باید چطور رفتار کنم!" "میدونی جیمین" جیمین سردرگم نگاش کرد"میدونم؟" یونگی سرشو تکون داد"تو داری ازش فرارمیکنی..تو همین الانم جوابو میدونی اما نمیخوای قبولش کنی...هنوز میترسی بهش اعتماد کنی؟" جیمین عصبی غرید"ازچی حرف میزنی هیونگ؟من اونو مثل داداش کوچیکترم دوس دارم" یونگی خندید"جیمین این حرفو خودتم باور نمیکنی" وقتی اخم بین ابروهای جیمینو دیدلبخندزد"اینطوری نگام نکن من تنها کسیم که نمیتونی وقتی پیششی نقاب رو صورتت بزنی" جیمین از جاش بلندشد"من میرم بهتره یه موقع دیگه حرف بزنیم" یونگی زمزمه کرد"جیمین!" جیمین ایستاد"تو دوسش داری" جیمین با خشم به طرفش چرخید"گفتم که" یونگی غرید"اگه واقعا اونو به چشم یه برادر می بینی چرا از شنیدن حرفاش اونقدر به هم ریختی؟دلیل دیگه ای داره جز اینکه تو هم یه جایی درونت بهش احساس داری اما مخفیش میکنی؟" جیمین اخم کرد دستشو مشت کرد"تو از درون من بی خبری" یونگی نگاشو کلافه تو کاسه چرخوند"برام اهمیت نداره ردش کنی یا قبولش کنی اما صدای درونتو با صدای بلندتری به گوشت رسوندم" جیمین دندون قروچه ای کرد"شب بخیر" با کوبیده شدن در یونگی پوزخندی زد وبه طرف پنجره چرخید جیمین با عجله از در گذشت وقبل از طی کردن عرض خیابون لحظه ای ایستاد انگار با افکارش درگیر بود دستش لای موهاش فرو رفت ویونگی لبخندی از کشف درستش روی لبش نشست جیمین وقتی کلافه بود بیشتر ازهروقت دیگه ای با موهاش ور میرفت. لبخند یونگی روی لباش کمرنگ شد وپرده رو رها کرد.با خستگی وارد خونه شد دروبست وهمونجا دم در روی زمین نشست ازبس فکر کرده بود سرش درد میکرد اما هنوزم به جواب نرسیده بود پیشونیشو به ساعدش تکیه داد وچشماشو بست[میوووو] با صدای گربه اش چشماشو باز کرد گربه نزدیکش شد وخودشو به پای جیمین مالید جیمین لبخندزد"معذرت میخوام فراموشت کردم" گربه صدای دیگه ای از خودش درآورد وزیر نوازش های جیمین چشماشو با لذت بست"من باید چکارکنم هوم؟" ازگربه میپرسید وبدون اینکه منتظر جوابی باشه ادامه میداد"من نمیخواستم جونگکوکو به عنوان یه دوست از دست بدم اما حالا...مطمئن نیستم کار درست چیه" آهی کشید"ای کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم...اونوقت هنوزم باهم بودیم" به درتکیه داد"من نمیتونم...نمیتونم جونگکوک"**"جایی نمیخوای بری؟" جونگکوک صورتشو تو بالشت فرو کرد"هوممم نه" جین دوباره پرسید"یبار دیگه فکر کن شاید قراری داشته باشی فراموشش کرده باشی" جونگکوک گیج نگاش کرد وبعد سرشو به دوطرف تکون داد"نه هیچ قراری ندارم" جین کلافه بود"حتی اگه قراریم نداری پاشو برو بیرون از صبح تا حالابه همین کاناپه چسبیدی" جونگکوک با تعجب نگاش کرد"هیونگ داری از خونه بیرونم میکنی؟" جین اخم کرد"اره با یکی قراردارم نمیخوام تو باشی" جونگکوک خندید"اوه هیونگ بالاخره..." جین وسط حرفش پرید"اره اره حالا پاشو اماده شو" جونگکوک با خنده از جاش پاشد"خیلی خب میرم اما هیونگ نیولم باید باخودم ببرم...میدونی که...باید راحت باشین اگه اتفاقی" جین با دادی حرفشو قطع کرد"جووونگکووک!" جونگکوک بازم خندید"باشه باشه عصبانی نشو" قبل از اینکه جونگکوک به پله ها برسه جین صداش کرد"نیول خونه میمونه" جونگکوک با تعجب به سمتش چرخید"مطمئنی هیونگ؟" جین سری تکون داد"اره مشکلی نیس" جونگکوک با خنده از پله ها سرازیرشد روی مبل نشست"هیونگ باید همشو برام تعریف کنی میدونی که اگه یه و جا بیفته از نیول میپرسم" جین با اخم نگاش کرد"تو چرا هنوز اینجایی برو دیگه" جونگکوک خواست از جاش بلند شه که نیول با ذوق از پله ها پایین اومد واز پدرش پرسید"بابا جیمین اوپا هنوز نیومده؟" جین لبشو گزید نیولو فراموش کرده بود جونگکوک با تعجب به جین نگاه کرد وبا زمزمه ای توجه جینو به خودش جلب کرد"جیمین؟اون قراره بیاد؟" جین میدونست مخفی کردن دیگه کارساز نیس به سمتش چرخید"کوک گوش کن" جونگکوک اخم کرد"بخاطر جیمین منو از خونه بیرون کردی؟" جین خونسرد بود"جیمین نمیخواست بیاد میدونست تو اینجایی اما نیول اصرار داشت گربه رو ببینه ومن ازش خواستم بیاد اون قبول کرد اما به شرطی که تو نباشی" جونگکوک خنده عصبی کرد"حالا دیگه طرف جیمین می ایستی هیونگ؟" جین اخم کرد"من طرف هیچ کدومتون نمی ایستم جونگکوک دیگه نمیخوام طرف کسی باشم این بین شماست باید حلش کنید نیازی به دخالت من یا هیچکس دیگه ای نیس" "من نمیرم" جونگکوک به مبل تکیه داد ودست به سینه با اخم غلیظی به دیوار چشم دوخت"منظورت چیه نمیری؟قراره لج کنی؟...کوک جیمین بهم اعتماد کرده منم خواستم به نظرش احترام بزارم...همین یبار....پاشو کوک" با صدای زنگ در جین هووفی کشید"اونقدر کشش دادی که رسید" جونگکوک هنوزم با اخم به روبروش زل زده بود جین برای استقبال جیمین از جاش پاشد وقتی جیمین وارد سالن شد وجونگکوکو دید با تعجب خطاب به جین گفت"فکر میکردم تنهایی هیونگ" جین شرمنده نگاش کرد جونگکوک از جاش بلندشد"من دارم میرم هیونگ شاید دیر برگردم" بدون اینکه لحظه ای به جیمین نگاه کنه از کنارش گذشت با صدای بسته شدن در جین  لبخندی زد"چرا هنوز ایستادی جیمین؟" جیمین با حواس پرتی به جین نگاه کرد جین که متوجه شده بود جیمین حرفشو نشنیده با مهربونی نگاش کرد"بشینیم؟" جونگکوک خودشو داخل ماشین پرت کرد عصبانی بود از خودش از جین از جیمین از همه چرا جیمین ازش فرار میکرد میتونست فقط ردش کنه وهمه چی مثل قبل ادامه پیدا کنه چرا اینطوری رفتار میکرد؟ نگاشو از خونه گرفت وماشینو روشن کرد باید از خونه دور میشد وگرنه دیوونه میشد.
ساعت یازده شب بود که ماشینو پارک کرد وبه طرف خونه رفت درو که باز کرد هنوز صدای جیمینو میشنید به درک که هنوز نرفته بود اونجا خونه ی هیونگش بود هیچکس حق نداشت مانع اومدنش به خونه بشه همین که چندساعتو بخاطر جیمین خونه نبود کافی بود صدای خنده هاشو می اومد جونگکوک با اعصابی داغون تر از قبل وارد شد با ورودش صدای خنده هاشون قطع شد جمین نگاش کرد جونگکوک اما فقط به جین نگاه میکرد"من میرم بخوابم" جین ناراحت نگاش میکرد میدونست جونگکوک ازش دلخوره اما نمیخواست جیمینو هم ناراحت کنه با صدای نیول پاش روی سومین پله خشک شد"موچی؟موچی...بیا اینجا....زودباش....هی صبر کن" جونگکوک شوکه به نیول نگاه کرد که با گربه بازی میکرد موچی اسم گربه بود؟ جیمین وحشت زده نگاش کرد نگاه جونگکوک روی جیمین لغزید جیمین سعی نکرد نگاشو بدزده به چشمای دلخور جونگکوک نگاه کرد جونگکوک میخواست از پله ها پایین بیاد اما جیمین سریع تر از جاش پاشد"من باید برم خیلی دیرم شده فردا صبح زود باید برم کمپانی" جین نگاش کرد"برات یه تاکسی خبر میکنم" نیول گربه رو به دست جیمین داد"شبت بخیر کوچولو" با لبخند گربه رو ناز کرد جیمین اما میخواست از جلوی چشمایی که زیرنظرگرفته بودنش فرارکنه جونگکوک هنوز روی همون پله ایستاده بود"یکم دیگه میاد" جین وارد سالن شد وخطاب به جیمین گفت جیمین دستپاچه گربه رو تو دستش جابه جا کرد"من دم در منتظر میمونم" با عجله به طرف در رفت جین که فکر میکرد جیمین بخاطر وجود جونگکوک معذبه همراهش رفت"منم منتظر میمونم سوارشی" جونگکوک که خوابو بهونه کرده بود پله ها رو پایین اومد وروی مبل نشست نیول به طرفش اومد وخودشو تو بغلش جا کرد جونگکوک موهای بسته شده نیولو نوازش کرد"اون گربه رو دوست داری؟" نیول با ذوق از بغلش خارج شد وبه سمتش چرخید"خیلی عمو دیدی چقدر کوچولوعه؟جیمین اوپا میگه موچی خیلی شیطونه یبار وقتی جیمین اوپا حمام بود موچی چندتا از ظرفارو شکسته!" جونگکوک وانمود کرد تعجب کرده"واقعا؟" نیول سرتکون داد وبازم با اشتیاق از خاطرات گربه ی جیمین میگفت جونگکوک اما حواسش جای دیگه ای بود وفقط یه اسم توی ذهنش می چرخید اسمشو موچی گذاشته؟چرا همچین اسمی براش انتخاب کرده؟*گربه زیرنوازش هاشش به خواب رفته بود اما دست جیمین هنوز روی بدن کوچیک وپرموی اون موجود سفید جلو وعقب میشد درحالی که به روبروش خیره شده بود لبخند کمرنگی ناخواسته از یادآوری دیدار امروزش با جونگکوک روی لبش نشست شاید میتونست همه رو گول بزنه اما خودشو نه اون به جونگکوک اهمیت میداد وهربار که اونو می دید حس شیرینی توی قلبش بالا پایین میشد جیمین مثل همیشه گیج بود حرفای جونگکوک توی بیمارستان هنوز توی گوشش اکو میشد حرفای یونگی که تاکید داشت جیمین احساسشو مخفی میکنه ونگاه های تهیونگ اون روز تو ورودی بیمارستان انگار همه به یه چیز اشاره میکردن لحظه ای با فکر کردن به حرفای یونگی خزیدن یه حس خوب توی قفسه ی سینشو حس کرد وحرکت دستش روی تن گربه متوقف شد قلبش محکم تر از دقایق قبل می کوبید وگرمایی گونه هاشو ذوب میکرد ذهن جیمین اما انگار هنوزم حالت تدافعیشو برای جونگکوک حفظ میکرد که با یادآوری خاطرات تلخ گذشته لبخندو از روی لبای جیمین پاک کرد وبه تمام اون حس خوب پایان دادلبخند نرمش جاشو به اخم غلیظی داد وگرمای لذتبخش قلبش با خشم ونفرت قدیمی جایگزین شد وقتی جیمین ناخواسته پنجشو تو کمر نرم گربه فرو کرد گربه با صدای بلندی اعتراضشو نشون داد واز روی پای جیمین پایین پرید جیمین به خودش اومد وخجالتزده به گربه نگاه کرد گربه گوشه ای تو خودش جمع شده بود وبه جیمین زل زده بود جیمین زمزمه کرد"متاسفم" گربه فقط نگاش میکرد جیمین از روی صندلیش بلندشد وبه طرف گربه خم شد که گربه با پرشی از دست جیمین فرارکرد وبه طرف مخالف رفت جیمین آهی کشید گربه رو ترسونده بود کلافه موهاشو لای انگشتاش کشید"موچی؟" گربه رو صدا کرد اما گربه تو همین چنددقیقه قایم شده بود طوری که جیمین نه صدایی میشنید نه میتونست ببینش"موچی؟بیا اینجا...بیا کوچولو...کاریت ندارم" وقتی بازم صدایی نشنید خسته روی صندلی نشست شاید اگه جونگکوک به زندگیش برنمیگشت اینقدر سردرگم وگیج نبود شاید اگه جونگکوک تو ذره ذره زندگیش نفوذ نکرده بود امیدی بود که ازش فرارکنه شاید اگه جیمین جونگکوکو رها میکرد هیچ کدوم به این نقطه نمی رسیدن اما شدنی نبود نه وقتی جیمین به اولین اسمی که برای گربه فکر کرده بود موچی بود نه وقتی هنوز شیشه های کوچیکی که جونگکوک با کاغذی پر میکرد وبراش پیامی مینوشت نگه میداشت شدنی نبود وقتی گلدون برونرنا هنوزم توی پنجره ی اتاقش بود[فلش بک] "هیونگ؟" جیمین هنوز لب ورچیده بود وازاینکه برای تولد امسالش ماشین کنترلی که میخواست از پدرش هدیه نگرفته بود غصه میخورد جونگکوک با احتیاط کنارش زانو زد"هیونگ؟" جیمین نتونست بیشتر ازاین بی تفاوت باشه"هممم؟" با صدایی ته گلوش جواب داد جونگکوک با بشقاب شیرینی موردعلاقه اش روبروی هیونگش نشست"ببین مامان چی پخته" جیمین بی حوصله نگاهی به موچی های تازه انداخت"تو مامان داری چرا به مامان من میگی مامان؟" جونگکوک شوکه نگاش کردجیمین هیچ وقت با این قضیه مشکلی نداشت چطورشده بود که امروز؟"من...متاسفم" خجالتزده سرشو پایین انداخت جیمین پشیمون نگاش کرد"من متاسفم جونگکوکی...تو میتونی هرچی که میخوای صداش کنی" جونگکوک با همون حرف دلخوریشو فراموش کرده بود با لبخندسرشو بالا گرفت"هیونگ" جیمین منتظر نگاش کرد"یه چیزی پیدا کردم که حالتو خوب میکنه یه چیزی که لباتو ازاین حالت(دو انگشتشو گوشه های لبش گذاشت ولباشو به پایین کشید)به این حالت(گوشه های لبشو بالا کشید ولبخندی ساخت)درمیاره" جیمین بی تفاوت به بشقاب موچیا اشاره کرد"با اینا؟" جونگکوک با ذوق سرشو بالاپایین کرد بشقابو برداشت وجلوی صورتش گرفت چشماشو بست وبا لذت بو کشید"اینا میتونن همیشه حالمو خوب کنن" جیمین با تعجب به پسر کوچیکتر نگاش کرد گاهی شک میکرد کی بزرگتره جونگکوک بیشتر وقتا بالغ تر وپخته تر از خودش رفتار میکرد اون با وجود اون همه سختی هنوزم آرزوهای کوچیکی داشت که با دنیا عوض نمیکرد چطور یه شیرینی میتونست باعث برق زدن چشم هاش بشه؟"چی اینا اینقدر خاصه؟" جونگکوک گازی به موچی توت فرنگیش زد"اینا...یه جادوی خاص دارن...جادویی که باعث میشه خوشحال شی" جیمین میدونست همچین جادویی وجود نداره هم جونگکوک پونزده ساله وهم جیمین شونزده ساله بزرگترازاین بودن که به جادو اعتقاد داشته باشن اما جونگکوک اصرارداشت اون موچیا جادویی ان درحالی که با اشتها گاز میزد برای تحریک اشتهای جیمین گفت"اوووممم..من اگه جای تو بودم از مامانم میخواستم هرروز ازاینا برام درست کنه...اصلا متوجه نیستی داری چی از دست میدی" جیمین آب دهنشو قورت دادجونگکوک با لبخند بشقابو طرفش گرفت جیمین نگاهی به موچیا انداخت وموچی زرد رنگو برداشت گازی به اون شیرینی نرم وخوشبو زد جونگکوک پرسید"حسش میکنی؟" جیمین گیج نگاش کردجونگکوک با اشتیاق توضیح داد"جادو رو....حسش میکنی؟" جیمین که فکر نمیکرد جونگکوک اینقدر به جادویی بودن موچیا اصرارداشته باشه با دهن پر پقی زد زیر خنده جونگکوک خندید"دیدی گفتم؟لبات!" جیمین دستشو گوشه ی لبش کشید تا چیزی که احتمالا جونگکوک دیده بود پاک کنه که جونگکوک با لبخند ادامه داد"لبات ازاین حالت⁦☹️به این حالت😊دراومدن" جیمین لبخندی زد"حق با توعه اونا جادویی ان"** "جیمین؟چرا تو تاریکی نشستی؟" با صدای تهیونگ پلک زد بازم غرق خاطراتش شده بود گردن خشک شدشو به سمت تهیونگ چرخوند تهیونگ با دیدنش متوجه حواس پرتیش شد زیربازوشو گرفت"پاشو...روی زمین نشین...پاشو جیمینی"
.
.
.
ووت یادتون نره قشنگام✨

Sorry that I left 2Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu