«خیلی مضطرب بنظر میای تهیونگ شی..مشکلی پیش اومده؟» تهیونگ لیوان آبی که روی میز بود برداشت وبرای رهایی ازاون خشکی عذاب آور گلوش مقداری ازش نوشید لبخند نصفه ونیمه ای به مینسو زد حالا وقتش بود شاید همین طور که جیمین گفته بود دیگه فرصتی بدست نمی اورد«راستش من ازت خواستم اینجا همدیگررو ملاقات کنیم که راجب چیزی غیر از کار حرف بزنیم..منظورم اینه راجب خودمون حرف بزنیم» مینسو تو جاش تکون خورد هیچ ایده ای نداشت تهیونگ قراره چی بگه«خب میشنوم» گفت تا پسر روبروشو از درگیری ذهنیش نجات بده تهیونگ نگاهی به جو آروم کافه تو این ساعت از روز انداخت وبعد نگاهش روی چهره ی دختر روبروش ثابت شد«من ازت خوشم میاد مینسو»
*
جونگکوک گفته بود لپ تاپش تو اتاق خوابشه پس بی معطلی به طرف اتاق قدم برداشت دستش روی دستگیره ی در که نشست لحظه ای مکث کرد کسی پشت اون در قرارنبود با دیدنش متعجب بشه یا لبخند بزنه وبه داخل دعوتش کنه آهی کشید واقعا نمیتونست اینجارو بدون جونگکوک تصور کنه هربار که تنها اومده بود جونگکوک حال خوبی نداشت وتوبیمارستان بود همین باعث میشد جیمین حس خوبی به تنهایی تواین خونه نداشته باشه درو باز کرد وداخل شد همه چی مثل آخرین صبحی که باهم سپری کرده بودن دست نخورده مونده بود البته که دیگه آثاری از چین وچروک روی روتختی دیده نمیشد بعد از رفتن جونگکوک جیمین اتاقو مرتب کرده بود ورفته بود لبخندی زد ونگاشو از روتختی مشکی جونگکوک گرفت به طرف میز کوچیک گوشه ی اتاقش رفت لپ تاپش همونجا بود جیمین میزو دور زد وپشت میز روی صندلی با روکش سفید نشست لپ تاپو باز کرد وبا صفحه ی قفل شده مواجه شد لازم نبود زیاد فکر کنه«1313»رو امتحان کرد وقفل به راحتی بازشد وارد پوشه های اصلی شد ونگاهی به همه انداخت جونگکوک هیچی راجب اون فایل بهش نگفته بود دنبال چی باید میگشت گوشیشو روشن کرد وبا جونگکوک تماس گرفت امیدوار بود جواب بده وگرنه جیمین هیچ ایده ای راجب فایل خواسته شده نداشت بعد از پنجمین بوق صدای بمش تو گوشی پیچید جیمین لبشو گزید«خواب بودی؟» جونگکوک هومی با صدای گرفته اش گفت وتو جاش نیم خیزشد«اگه هرروز صبح با صدات بیدارشم فک کنم دیگه آرزویی نداشته باشم» جیمین لبخندی زد«صبحت بخیر» جونگکوک لبخندزد«صبحت بخیر..چیزی شده؟هیچ وقت صبح زنگ نمیزدی؟» جیمین نگاهی به پوشه ها انداخت«من الان تو اتاقتم یه نگاهی به پوشه هات انداختم ولی نمیدونم کدوم فایلو ازم خواسته بودی..دیشب هیچی بهم نگفتی کوک» جونگکوک دستی به موهاش کشیدهنوز گیج خواب بود«اوه اره یادم رفته بود ببخشید..ببین تو کشوی میز یه فلش کوچیک سبز هس فایل تو اونه جیمین اول اونو دربیار..یه فیلمه ویه پی دی اف اونارو میخوام ایمیل کنی» «باشه قطع میکنم..الان ایمیلش میکنم» گوشی رو کنار گذاشت و کشوی زیر دستشو سمت خودش کشید قفل بود یبار دیگه امتحان کرد بازنمیشد جونگکوک فراموش کرده بود بهش بگه قفله چینی به لبهاش داد نمیخواست تماس بگیره ومزاحمش شه احتمالا الان داشت دوش میگرفت نگاهی به اطرافش انداخت یجایی همین اطراف بود به طرف کتابخونه ی جونگکوک رفت چندتا کشوی زیری رو باز کرد چیزی جز پوشه و سند نبود از نگاهی به بالا انداخت قسمت بزرگی که چندتا جعبه ووسیله داشت توجهشو جلب کرد شاید کلید اونجا بود!
زیردوش ایستاد هنوز لبخند روی لبش بود صبحی که با صدای پسر دوست داشتنیش شروع شده بود رو هیچکس نمیتونست خرابش کنه با حال خوبی چشماشو بست واجازه داد آب روی تنش بشینه.
*
«چی؟» مینسو شوکه پرسید تهیونگ میدونست خیلی بی مقدمه گفته بود لبخندی برای آروم کردن دختر مقابلش زد«لطفا تا آخر به حرفام گوش بده بعد هرتصمیمی که بگیری من قبول میکنم» مینسو منتظر به تهیونگ نگاه کرد«میدونم مدت خیلی زیادی نیس که همو میشناسیم و اینکه به من اعتماد نداشته باشی کاملا طبیعیه..بهت حق میدم شوکه بشی ولی من قصدبدی ندارم..خیلی وقته به این فکرمیکنم چطور باید باهات حرف بزنم که سوتفاهمی پیش نیاد وبعد از کلی کلنجاررفتن باخودم فکرکردم که نمیخوام زمان بیشتری ازدست بدم..هنوز راجب حست چیزی نمیدونم اما...من خیلی وقته جذبت شدم یه چیزی بیشتر ازجذب شدن..بعد از اخرین رابطه ام ازهمه دور شدم سالهاست قلبم برای کسی نلرزیده..اما وقتی دیدمت بدون اینکه بخوام توجهمو جلب کردی و کم کم این حس رشد کرد تا به قلبم رسید»نگاهی به چهره ی مینسو انداخت نمیشد چیزی از نگاهش خوند معذب لبخندزد«میدونم تو حرفای احساسی زدن خیلی خوب نیستم پس..مستقیم حرف میزنم..داشتم فکر میکردم شاید بشه رابطه ی بینمون هم رشد کنه..نمیخوام عجله کنم میخوام به هردومون زمان بدم تا مطمئن شیم اما باید باهات درمیون میزاشتم ...امروز ازت خواستم بیای که ازت درخواست کنم این دوستی تبدیل بشه به یه رابطه ی عاطفی..برای اینکه بهم اعتماد کنی و منو بهتر بشناسی..هرچقدر زمان بخوای بهت میدم اما باید بپرسم بهم این فرصتو میدی مینسو؟»
*
هووفی کشید خیلی بالا بود ولی جز خودش کسی نبود پس باید هرطورشده دستش می رسید خودشو روی صندلی بالاتر کشید روی نوک انگشتاش ایستاده بود کشیدگی که تو عضلاتش احساس میکرد اخمی روی صورتش نشونده بود انگشتاش که به جعبه رسید نفسشو حبس کرد چیزی نمونده بیفته که همون لحظه به جعبه چنگ زد وهمزمان با جعبه ها روی زمین افتاد آخی از درد کشید ومشغول ماساژ دستش شد نگاهی به گوی شیشه ای کوچولویی که جلوی پاش افتاده بود کشیده شد وناخواسته برش داشت جونگکوک علاقه ی خاصی به این گوی ها داشت این اولین بار بود که همچین چیزی تو اتاقش می دید والبته اگه دنبال کلید نبود هیچ وقتم قرار نبود ببینه گوی توی دستش چرخوند که نگاهش به پلاک زرد فلزی که پایینش پرس شده بود افتاد(to my beloved) اخمی روی صورتش نشست مشخص بود پلاک یه طراحی اختصاصی بود ونوشته ی روش کاملا نشون میداد این یه هدیه است کی همچین هدیه ای به جونگکوک میداد؟مسلما کسی بود که جیمین نمیشناخت کسی که اونقدر به جونگکوک نزدیک بود که همچین هدیه ای بده ازهمه مهم تراین بود چرا جونگکوک هنوزم نگهش داشته بود؟این یعنی هدیه واون شخص هنوز براش اهمیت داشتن گوی زمین گذاشت حالا برای کارمهم تری اینجا بود یکی از جعبه رو باز کرد ومحتویاتشو زیر ورو کرد بالاخره کلیدو پیدا کرد برش داشت واز روی زمین بلندشد کلیدو وارد قفل کرد وبا یه چرخش بازش کرد کشو رو به طرف خودش کشید وبا دیدن فلش سبز رنگ لبخندی زد
*
به لطف آب سردی که روی سروصورتش جریان داشت خواب ازسرش پریده بود داشت برنامه ی امروزو تو ذهنش مرور میکرد وهمزمان به موهاش چنگ میزد تا شامپو رو ازموهاش خارج کنه اول یه فن میتینگ بود بعد فایلی که جیمین براش ایمیل میکرد به طراح رقصش میداد تا عصر باید رقصو با دنسرا تمرین میکرد تا فردا برای کنسرت آماده باشه با یادآوری جیمین لبخندی زد حتما الان براش فایلو وفیلمو فرستاده بود با عبور فیلم از ذهنش مثل برق گرفته ها چشماشو زیرآب باز کرد اون فیلم لعنت شده هم توی همون فلش وهمون پوشه بود چرا یادش نبود؟اگه جیمین اون فیلمو بازمیکرد همه چی نابود میشد با عجله آبو بست وحوله رو چنگ زد همونطورکه با عجله حوله رو دورکمرش میبست از حمام خارج شد با عجله گوشیشو از روی تخت برداشت وآخرین تماسو لمس کرد داشت بوق میخورد با اضطراب لبشو می جوید و عرض اتاقو طی میکرد«خواهش میکنم جیمین..بردار...بردار اون گوشی لعنتیو» با اشغال شدن خط با پاهای بی جون شده اش روی تخت نشست باید تا الان دیده باشه با خودش زمزمه کرد وسرشو تو دستاش گرفت نابود شده بود..زندگیش نابود شده بود..چرا اون فیلمو تو یه پوشه ی خاص مخفی نکرده بود...چرا همه رو تو یه فلش گذاشته بود با عجز فریاد زد«لعنت بهت جونگکوک»
فلشو به لپ تاپ وصل کرد همونطور که منتظر بالااومدنش بود روی میز با انگشتاش ضرب گرفته بود نگاهشو ازکبودی ساعدش بخاطر ضربه ی چنددقیقه قبل گرفت وبه صفحه روبروش داد با بالا اومدنش وارد پوشه ها شد خداروشکر فقط دوتا پوشه داخلش بود ولازم نبود خیلی بگرده اولی رو باز کرد همون فایل پی دی اف بود جیمین بی خبر از گوشی کنار دستش که سایلنت بود دنبال فیلم میگشت اسم جونگکوک روی گوشی خاموش وروشن میشد اما حواس جیمین جای دیگه ای بود«خب این از پی دی اف ..حالا فیلمو باید پیدا کنم...بزار ببینیم فیلم کجاس» یکم تو جاش جابجاشد که ویبره ی گوشیشو زیر دستش احساس کرد با دیدن اسم تهیونگ دست نگه داشت و تماسو وصل کرد«الو ته؟» صدای شاد تهیونگ تو گوشی پیچید«جیمینا...قبول کرد...مینسو قبول کرد..امروز باهاش حرف زدم واونم گفت مشکلی با شروع رابطه نداره...اگه حرفای تو نبود احتمالا هنوزم باهاش حرف نزده بودم ممنونم مینی»جیمین لبخندی زد«تبریک میگم...درضمن کاری نکردم..توبودی که باهاش حرف زدی»تهیونگ خندید«بازم بخاطر کمکای تو بود..جیمین..من الان با مینسوام برای اینکه بهت زنگ بزنم ازش جداشدم نمیتونم زیاد منتظرش بزارم..بعدا حرف میزنیم»«حتما...تنهاش نزار..موفق باشی ته» نگاهی به فیلما انداخت از اسم هاشون چیزی مشخص نبود میخواست فیلمو پخش کنه که لحظه ای پشیمون شد این حریم شخصی جونگکوک بود بهتر بود باهاش تماس بگیره با لرزیدن گوشی تو دستش مثل مرده ای که زنده شده باشه ازجاش بلند شد«الو جیمین» با احتیاط زمزمه کرد منتظر هرحرفی بود هر واکنشی اما برخلاف تصورش جیمین با لحن همیشگیش پرسید«کوکاه...اینجا دوتا فیلم هس..یکیش(impo) سیو شده یکیم (senti45) جونگکوک سریع به حرف اومد«نه نه اولی نیس...همون(senti45)اونه جیمین..اونو باید بفرستی» «باشه متوجه شدم الان میفرستم چکشون کن اگه مشکلی نداشت که من برگردم خونه»«باشه منتظرم» با قطع شدن تماس نفس راحتی کشید تو همین یه لحظه تا مرگ رفته وبرگشته بود قلبش از استرس با سرعت میکوبید وگلوش مثل یه کویرخشک شده بود با صدای نوتفیکیشن گوشیش نگاشو به گوشیش داد انتهای ایمیل یه قلب قرمز کوچیک بود لبخندی زد وبعد از چک کردن فایل ها دوباره با جیمین تماس گرفت«الو جیمین..درسته..هموناس که میخواستم..ممنونم»«کوکاه؟»«هوم؟» «من وقتی داشتم دنبال کلید کشو میگشتم» جونگکوک پرسید«چی؟» «یکم اتاقتو به هم ریختم...یعنی یکم بیشتر از یکم..متاسفم» جونگکوک خندید:فدای سرت..اشکالی نداره. جیمین خندید«من دیگه باید برم...مواظب جونگکوکم باش وبهش بگو دلم براش تنگ شده» جونگکوک خندید«اطاعت میشه» با خداحافظی کردن جیمین صدای بوق تو گوشش پیچید گوشی رو تخت گذاشت وچشماشو بست اون فیلم هنوز توی ذهنش می چرخید باید چکارمیکرد؟پاکش میکرد؟ولی اون از اینده خبر نداشت.. نمیتونست از دستش بده...اون بهش نیازداشت تا درمقابل یونگی کم نیاره..امیدواربود هیچ وقت نیازنباشه ازش استفاده کنه!نیول بعد ازیه مدت خیره بودن به مینسو پرسید«تو دوست دختر عمو ته ته ای؟» مینسو لبخندزد«یه همچین چیزی» نیول لبخندزد«تو خیلی خوشکلی» مینسو گونشو نوازش کرد«ولی تو از منم خوشکلتری» نیول باتعجب پرسید«واقعا؟» مینسو سرشو بالاپایین کرد همون لحظه تهیونگ و جیمین وارد نشیمن شدن تا جیمین با نیول خداحافظی کنه نیول با دیدن جیمین به طرفش دوید جیمین زانو زد تا هم قد نیول بشه«میخوای بری؟»نیول پرسید ولباشو جلو داد جیمین لبخندزد«فعلا باید پیش تهیونگ بمونی چون من باید برم سرکار ولی میام دنبالت » نیول پرسید«تا کی باید بمونم؟» جیمین تارموی بلند نیول پشت گوشش فرستاد«تاشب» «قول؟» نیول به تایید نیاز داشت جیمین با لبخندش سرتکون داد«قول..اگه به چیزی نیاز داشتی بهم زنگ بزن..شمارمو بلدی مگه نه؟» نیول سرتکون داد«بلدم» جیمین روی پاهاش ایستاد همونطور که موهای نیولو نوازش میکرد رو به مینسو توضیح داد«هیونگ شیفت شبه..منم چندساعت کار دارم وگرنه مزاحم نمیشدم متاسفم» مینسو که ازنیول خوشش اومده بود لبخندزد وبا صداقت گفت«نیازی به عذرخواهی نیس...خوشحال میشم با نیول وقت بگذرونم» جیمین به تهیونگ نگاه کرد«مشکلی پیش اومد زنگ بزن..گوشیمو روشن میزارم» تهیونگ لبخندزد«نگران نباش» نیول پایین تیشرتشو کشید«اوپا؟» جیمین از بالا بهش نگاه کرد نیول منتظرش بود ظاهرا میخواست چیزی بگه جیمین بازم خم شد نیول تو گوشش پچ پچ کرد«من بستنی میخوام» جیمین خندید«چه بستنی؟»«توت فرنگی» «باشه شب با بستنی برمیگردم» نیول با ذوق خندید وگونه ی جیمینو بوسید تهیونگ به طرفش اومد«نیولی..باید بزاری جیمین بره وگرنه دیرش میشه» نیول با اکراه ازش جدا شد جیمینم خوشحال نبود تو همین مدت کم بهش عادت کرده بود نگرانش نبود چون از علاقه ی تهیونگ به بچه ها خبرداشت اما احساس بدی داشت که مجبوربود نیولو وقتی جین ازش خواسته بود مواظبش باشه تنها بزاره برای اخرین بار به نیول نگاه کرد وبه طرف در رفت همین الانم دیرش شده بود.
*
با تنهاشدنشون تهیونگ دستاشو به هم کوبید«خب حالا سه تایی چکارکنیم؟» مینسو هم به کمک ته اومد تا نیولو از اون حال خارج کنن«نظرتون چیه اول بریم خرید وبعد سه تایی یه شام خوشمزه بپزیم؟» نیول به مینسو نگاه کرد«تو آشپزی بلدی؟» «اوهوم» «همه ی غذاها رو بلدی؟» مینسو خندید «هرچی که نیول بخواد» نیول لبخندزد«من جابچه میخوام» تهیونگ لبخندی زد خوب بود که مینسو هم اونجا بود درست بود به بچه ها علاقه داشت ولی نمیدونست چطور باید رفتار کنه مینسو به لطف خواهرکوچیکتری که داشت مشکلی با برقراری ارتباط با کوچولو ها نداشت تهیونگ خم شد«خب کی بغل میخواد؟» نیول فوری دستاشو دورگردن تهیونگ حلقه کرد«من!!!!!!!!!» مینسو به تهیونگ و نیول که به طرف در میرفتن لبخندی زد برای لحظهای تهیونگ تو قالب یه پدر تصور کرد تصویر قشنگی بود تهیونگ واقعا با بچه ها قشنگ میشد! «کی میای؟» جونگکوک همونطور که دکمه هاشو باز میکرد جواب داد«نمیدونم..کنسرتا تموم شدن ولی هنوز فن ساین دارم» جیمین هوفی کشید«بدون تو همه چی خیلی خسته کنندس» جونگکوک نیشخندی زد«الان اعتراف کردی چقدر به وجود من تو زندگیت احتیاج داری» جیمین چشم غره ای از پشت گوشی بهش رفت«هربار که ازت تعریف میکنم وهمچین حرفی میزنی میفهمم اشتباه کردم...بدون تو خیلی همه چی قشنگتره کوکاه..لازم نیس برگردی» جونگکوک خندید«هی شوخی کردم باشه؟حرفتو پس بگیر» جیمین نچی کرد«نمیخوام» جونگکوک بالاخره روی مبل نشست«دلم برات یذره شده جیمینا...تا پنج سال دیگه نمیخوام هیچ سفرخارج ازکشوری برم که تو همراهم نباشی» جیمین خندید «میخوای شغلتو ازدست بدی؟» جونگکوک خمار نگاش کرد«برای تو من هرکاری میکنم» جیمین با تاسف سرتکون داد«جیمینا؟»همون موقع ته مین وارد اتاق تمرین شد وصداش کرد جونگکوک که هنوز شخصی که جیمینو صداکرده بود ندیده بود اخم کرد«تنها نیستی؟» جیمین به ته مین نگاه کرد«منتظرت بودم هیونگ» بعد به جونگکوک نگاه کرد«نه گفتم که داریم برای کامبک اماده میشیم...یه استیج مشترکه» جونگکوک هومی کرد وهیچی نگفت جیمین خندید«ببینم تو یه بویی حس نمیکنی؟» جونگکوک با اخم وبی حوصله جواب داد«جیمین من اونور گوشی چطور میتونم بویی که حس میکنی حس کنم؟» جیمین خندید«ولی من بو رو از اونطرف گوشی حس میکنم» جونگکوک که تمام حواسش پی همکار جیمین بود کلافه پرسید«چه بویی؟» «بوی حسادت میاد بو کن» بعد وانمود کرد هوا رو بو میکنه«جیمین؟» جونگکوک هشدارگونه صداش کرد«میدونی چقدر ازاین مسئله بدم میاد جیمین سعی نکن بااین شوخی کنی» جیمین لبخندی زد سعی نمیکرد جونگکوکو اذیت کنه برعکس از این حساسیتش خوشش می اومد اینکه جونگکوک به اطرافیانش حساس بود و مرتب نگران بود جیمینو ازدست بده برای جیمین شیرین بود اینطور احساس خواسته شدن میکرد احساس مهم بودن«من نمیدونم با چندنفرالان سرکاری...عوامل فیلمبرداری وصحنه..منیجرا..تیم پزشکی همه ی اینا کلی دختر تو تیم دارن ومن هیچی نگفتم...اونوقت تو به یه نفری که من باهاش تمرین میکنم گیر میدی؟» جونگکوک با لحن آرومتری جواب داد«متاسفم حق با توعه» جیمین چشماشو گرد کرد«حق با منه؟با چندتا دختر در ارتباطی جونگکوکاه؟» جونگکوک که متوجه نشده بود چه حرفی زده یهو سیخ سرجاش نشست وهمونطور که دستشو تو هوا تکون میداد سعی میکرد جیمینو قانع کنه«نه نه منظورم این نبود..من با هیچ کدوم ارتباط مستقیم ندارم..فقط سومین نوناس که میشناسی» جیمین چشماشو تو کاسه چرخوند«همون کافیه تا نگران بشم» جونگکوک خندید«تو واقعا نگرانی من با اون بهت خیانت کنم؟» جیمین اخم کرد«نه اگه بهت شک داشتم که هیچ چیزو شروع نمیکردم..ولی نمیتونم باهاش کنار بیام وجودش کنارت اذیتم میکنه» جونگکوک لبخندزد«خیلی دوست دارم» جیمین لبخند زد به این اعتراف های یهویی وبی موقع جونگکوک عادت کرده بود و عاشقشون بود قبل ازاینکه جیمین جوابی بده ته مین بالای سرش ایستاد ونگاهی به گوشی جیمین انداخت دستی برای جونگکوک که اولین بار بود می دید تکون داد«اوه سلام من ته مینم هیونگ جیمین وهمکارش» جونگکوک جواب داد«سلام منم جونگکوکم..دوست جیمین» ته مین لبخندزد«اوه جونگکوک شی...خوشحالم باهم اشنا شدیم..من از کارات خیلی خوشم میاد..جیمین نگفته بود باهم دوستین» جیمین سرشو به طرف ته مین بالا گرفت«هیونگ تو اصلا وقت خالی داری که با دوستام اشناشی؟» ته مین چشم غره ای بهش رفت«تو کی ازم خواستی ومن نه گفتم بچه؟» جیمین ریزخندید وجونگکوک ناخواسته اخم کرد اینطور نبود که به جیمین شک داشته باشه اما نمیتونست بی تفاوت باشه از زیبایی ودلفریبی جیمین میترسید از تاثیری که جیمین روی اطرافیانش میگذاشت با خبر بود ازهمین میترسید«جیمین اگه قراره کل روز پای تلفن باشی من برم خونه..کلی کار ریخته سرم» جیمین خندید وروی پاهاش ایستاد«غر نزن هیونگ..تا تو خودتو گرم کنی اومدم» از ته مین فاصله گرفت«کوکاه من باید برم..اخم نکن زشت میشی» جونگکوک اخماشوبازکرد جیمین لبخندزد شوخی میکردجونگکوک تو هیچ حالتی براش زشت نبود برعکس بنظرش با اخم جذابتر بود اما قرارنبود اینو هیچ وقت بهش بگه«مواظب خودت هستی؟» با سوال جیمین لبخندی زد«کاملا خوبم..نگران نباش..برو به تمرینت برس..بازم حرف میزنیم» جیمین سری تکون داد نگاهی به ته مین انداخت ووقتی دید حواسش نیس بوسی برای جونگکوک فرستاد جونگکوک نالید«اینطوری قول نمیدم سالم برسم کره ها» «میبینمت بای» سریع تماسو قطع کرد وبه طرف ته مین رفت«هیونگ...پیرشدی..با این سرعت تا شب هم تموم نمیکنیم» ته مین اخم کرد«دست رو سنم بزاری دست رو قدت میزارما...زود باش شروع کن گرم کردن» جیمین با خنده گوشی رو کنار گذاشت وکنار ته مین ایستاد سه هفته بود که جونگکوک چین بود سه هفته ای که سخت اما شیرین گذشته بود حق با تهیونگ بود باید یاد میگرفتن چطور با وجود شغلشون تو رابطه باشن اونا دوتا ادم عادی نبودن پس رابطشون هم نمیتونست مثل بقیه پیش بره با تمام این ها جیمین خوشحال بود هرروز با جونگکوک درارتباط بود حتی اگه زنگ نمیزد پیام میداد روزایی که جونگکوک برنامه ی سنگینی داشت بهش پیام میداد ومیگفت حالش خوبه غذاخورده ونگرانش نباشه همیشه انتهای هر پیام هم بهش یاداوری میکرد دوستش داره ونمیتونه تا دیدنش صبر کنه..جونگکوک حالا تبدیل به بخش جداناپذیر زندگی جیمین شده بود جونگکوک نه فقط موقعیت قبلیشو تو زندگی جیمین پس گرفته بود بلکه پررنگ تر ومهم تر هم شده بود اونقدر که جیمین نمیتونست زندگی رو بدون اون تصور کنه!
.
.
احیانا اگه کسی متوجه نکته ای که پارتای قبل بود نشده باز بگم😂
جونگکوک شبی که باهم رابطه داشتن ازخودشون فیلم گرفت حالا چرا فیلم گرفت؟
چون هنوز میترسه جیمین ترکش کنه میخواد یه مدرک داشته باشه که باهاش جیمینو تهدید کنه
بعضیا میگید احمقانه یا بچگانه اس خب آره ولی جونگکوک واقعا اونقدرا هم بزرگ نیس بچه ها🤷🏻♀️
خیلی هم تو رابطه واین داستانا کم تجربه اس
.
ووت یادتون نره💕

KAMU SEDANG MEMBACA
Sorry that I left 2
Fiksi Penggemarفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...