78 love you more

704 129 5
                                    

با صدای تخته وچاقویی که از آشپزخونه شنید لبخندزد حدس میزد جونگکوک به محض بیدارشدنش بیاد آشپزخونه آروم آروم وارد آشپزخونه شد وطبق عادتش از پشت جونگکوکو بغل کرد ووبهش چسبید«گاهی اوقات وقتی اینطوری میبینمت..دلم میخواد همه چی رو ول کنیم وبریم یه جای دور که هیچکس نشناسمون..یجا که متعلق به خودمون دوتا باشه»جونگکوک ریزخندید«ببینم من اشتباه فهمیدم یا تو این تصمیمت یکم غیرت چاشنی کردی؟» جیمین اخم کرد وحلقه ی دستاشو دور شکم جونگکوک محکم کرد«البته که هس..تو فقط مال منی..زیادی جلب توجه کنی وحواس بقیه رو پرت کنی می دزدمت ومیبرمت همون جایی که گفتم»«میدونی که این جذابیت دست من نیس یه چیز ذاتیه..ممکنه بدون اینکه بخوام توجه یکی رو جلب کنم و» با نیشکونی که جیمین از کمرش گرفت ساکت شد جیمین سرشو روی شونه اش گذاشت تا صورتشو ببینه وبعد با یه لبخند تهدیدآمیز نگاش کرد«جرات کن واین جذابیتو به رخ بقیه بکش تا نشونت بدم جذابیت یعنی چی عزیزم» جونگکوک مهربون نگاش کرد بوسه ای روی دماغش گذاشت«من ماهو کنارم دارم ماهی که ازش فقط یکی تو دنیا هست» جیمین بهش تکیه داد«اگه من ماهم اونوقت تو چی هستی؟یه ستاره؟کهکشان؟خورشید؟»«البته که ستاره ام..دریاچه ماهو یادت رفته؟تو اون ماهی ومنم ستاره ای که تبدیل به بهترین دوستش شد» جیمین خندید«جونگکوک اون فقط یه داستان بود... درضمن من نمیخوام اخر داستانمون مثل اون داستان بشه...ولی کی گفته تو ستاره ای؟»جونگکوک ابرویی بالا داد«خب امیدوارم لازم نباشه به اون درجه برسیم ولی اگر احیانا این اتفاق افتاد باید بتونی از پس خودت بربیای» جیمین اخم کرد دستاشو از دور جونگکوک باز کرد وبه کانتر تکیه داد تا روبروی جونگکوک باشه«اگر جونگکوکی نباشه جیمینی هم نیس...ماه بدون پسری که عاشقشه نمیدرخشه اونم سقوط میکنه وتو دریاچه غرق میشه» جونگکوک خندید«هی پایان تا اون داستان اینطوری نبود»جیمین اخم غلیظ تری کرد«یا باز داری شوخی میکنی جونگکوک من دارم جدی حرف میزنم» جونگکوک سرشو با خنده تکون داد وجیمینی که تقلا میکرد تو بغلش گیرانداخت بوسه ای روی پیشونیش گذاشت«میدونم» جیمین اما باور نمیکرد هنوز سعی داشت قانعش کنه«تو همیشه همینطوری..هربار من جدی میشم با شوخی تمومش میکنی» جونگکوک با شصتش روی ابروی چپ جیمین کشید تا اخماشو بازکنه«تو بگو چکارکنم؟» جیمین مظلوم نگاش کرد«از مرگ حرف نزن..هرباراز نبودنت حرف میزنی تمام تنم یخ میزنه» جونگکوک لبخندی زد«دیگه حرفی از مردن نمیزنم قول میدم..دیگه اخم نکن» جیمین آهی کشید وسرشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت دستشو روی قلبش کشید اون قلب نباید کم می آورد جیمین اجازه نمیداد اون قلب زودتر از قلب خودش ازکاربیفته«دوست دارم...خیلی بیشتر ازخیلی» جونگکوک گفت وجیمینی که تو بغلش جمع شده بود به خودش فشرد بوسه ای روی موهای نرمش گذاشت که صدای  ضعیف جیمینو شنید«من بیشتر دوست دارم» جونگکوک لبخندزد ومشغول نوازش کمرش شد میدونست جیمین ترسیده ازاینکه جیمین نگرانش بود خوشحال بود چون فهمیده بود جیمینم همونقدر دوسش داره که خودش جیمینو دوست داره اما قصد نداشت جیمینو ناراحت کنه خیلی تصادفی به ذهنش خطور کرده بود وبیانش کرده بود درست بود اززندگی جدیدش کنارجیمین خوشحال بود اما این نگرانی هرچند کمرنگ گوشه ی ذهنش بود اینکه آخر این بیماری به کجا میرسه..این قلب چندتاضربان دیگه دووم میاره؟چندتاشبانه روز دیگه فرصت داره تا به جیمین بگه دوسش داره؟«کوکاه» با صدای جیمین از افکارش دست کشید«من گشنمه» جونگکوک زمزمه کرد«اگه مثل کوالا بهم نچسبی قراره برای هردومون غذا بپزم» جیمین به سرعت از بغلش جدا شد مشتی به سینه اش زد«دیگه بغلت نمیکنم» جونگکوک خندید و مچ جیمینو گرفت تا مانع رفتنش شه«شوخی کردم جیمینا» جیمین ایستاد لباشو جلو داد وبا اغواکننده ترین لحن ممکن رو به جونگکوک زمزمه کرد«اما من خیلی گشنمه...غذا درست کردن طول میکشه..نمیشه امروز غذارو از بیرون سفارش بدیم؟»جونگکوک نگاشو از گوشتی که بیرون گذاشته بود گرفت ولبخندی به جیمین که مثل یه پسربچه منتظراجازه ی پدرش بود زد«باشه هرچی میخوای سفارش بده» جیمین مشتاشو بالا آورد«آرررره!!!» بعد از کلی بالاپایین پریدن از گردن جونگکوک آویزون شد«بهت گفته بودم چقدر دوست دارم دیگه؟» جونگکوک با قیافه ی پوکری سرتکون داد«اره اونقدر که حس میکنم از خوردن غذاهای من خسته شدی» جیمین خندید«فقط میخوام دوست پسرم استراحت کنه»«نیازی نیس چون تو خسته ناپذیرترین دوست پسردنیارو داری» جیمین لبخندزد«من بهترین دوست پسر دنیارو دارم» اینو گفت ولبای جونگکوکو عمیق بوسید** بادخنکی موهاشو به بازی گرفته بود وبوی گلی که زیردماغش پیچیده بود باغ پشتی رو تبدیل به فضای دلچسبی برای جمع دونفرشون کرده بود درحالی که به صدای قلب جونگکوک گوش میداد وازحرکت انگشتای کشیده ی جونگکوک بین موهاش لذت میبرد به خورشیدی که کم کم غروب میکرد خیره شده بود همونقدر که سکوتو دوست داشت درحضور جونگکوک ازش متنفر بود دوست نداشت جونگکوک ساکت باشه وقتی میتونست از صدای نرمش لذت ببره«کوکاه؟»«هوم؟» «میشه ازت یه چی بپرسم؟»«بپرس» «وقتی چین بودی وازم خواستی بیام خونت یادته؟» حرکت دست جونگکوک بین موهاش متوقف شد جیمین سرشو از روی شونه اش برداشت وروی کاناپه ی کوچیکی که دوتاشون روش نشسته بودن به سمت جونگکوک چرخید«خب؟» جونگکوک جدی پرسید «وقتی میخواستم کشوی میزتو باز کنم نتونستم چون قفل بود مجبور شدم بخاطر پیدا کردن کلید کل اتاقو بگردم» جونگکوک داشت عصبی میشد«خب جیمین؟» جیمین لبخندی به بی طاقتی جونگکوک زد وادامه داد«کلیدو بالا تو قفسه کتابات پیدا کردم موقعی که اون جعبه ی بزرگو کشیدم هرچی بالا بود افتاد زمین..وقتی تو جعبه دنبال کلید میگشتم یه چیزی پیدا کردم..یه گوی شیشه ای» جونگکوک آب دهنشو قورت داد هیچ ایده ای نداشت سوال بعدی جیمین چیه«روی گوی یه پلاک سفارشی بود روش نوشته بود to my beloved» جیمین یکم من من کرد«راستش از وقتی دیدمش فکرمو درگیر کرده..میدونم که یه هدیه اس اما اینکه کی بهت اونو داده کنجکاوم کرده..اون کیه جونگکوک؟» جونگکوک شوکه پلک زد ناخواسته یکم تو جاش جابجاشد جواب سوال جیمین چیزی بود که جونگکوک هیچ وقت براش آماده نبود..همون بخشی بود که جونگکوک دفنش کرده بود وقصد نداشت هیچ وقت حرفی ازش پیش بکشه..وقتی به میز نگاه کرد با دیدن باکس آبنباتا جرقه ای تو ذهنش زده شد..با جیمین معامله میکرد..اگه جیمین موفق میشد چاره ای نداشت همه رو براش تعریف میکرد«کوک؟» با صدای جیمین به سمتش چرخید لبخندزد«باید برای جواب سوالت تلاش کنی» جیمین گیج نگاش کرد«منظورت چیه؟» «یه بازی میکنیم..اگه تو بردی من بهت جواب میدم واگه من بردم» شونه ای بالا انداخت و با خنده گفت«خب بیا امیدوارباشیم تو میبری» جیمین چشماشو تو کاسه چرخوند«باورم نمیشه برای همچین چیزی داری باهام معامله میکنی..بگو نمیخوای بگی» با اخم از روی کاناپه بلند شد جونگکوک با خنده نیم خیز شد ودستشو کشید که باعث شد جیمین روی کاناپه بیفته«چراقهرمیکنی؟گفتم که اگه ببری بهت میگم» جیمین از همون فاصله ی نزدیک به چشماش نگاه کرد«واگه من نبرم؟» جونگکوک لبخندزد«بخاطرهمین باید تلاش کنی..چون چاره ی دیگه ای نداری» جیمین هووفی کشید«خیلی خب..باید چکارکنیم؟» جونگکوک بوسه ای روی گونه اش گذاشت«باهام بیا» با کشیده شدن دستش توسط جونگکوک ناچار بلند شد جونگکوک اونو تا آشپزخونه با خودش کشید وبالاخره دستشو رها کرد«الان برمیگردم» گفت و تنهاش گذاشت جیمین گیج دستی به موهاش کشید ونفسشو فوت کرد با دیدن جونگکوک لب باز کرد شکایت کنه وبگه پشیمون شده که جونگکوک اجازه نداد وبا گرفتن بازوهاش اونو چرخوند حالا به جونگکوک پشت کرده بود با تاریک شدن همه جا پارچه ی نرمی روی چشماش قرارگرفت جونگکوک همون‌طور که گره اش میداد زمزمه کرد«من چندتا آبنباتو مزه میکنم وتو باید با چشیدن اونا از دهن من طعمشو حدس بزنی تو چهارتا طعم حدس میزنی ومن چهارتا هرکی کمترحدس بزنه باخته..پارک جیمین» کنارگوشش خم شد«حالا که نمیتونی ببینی از حس چشاییت استفاده میکنی» جیمین به سمتش چرخید«باورم نمیشه اینم تبدیل به موقعیت خودت کردی.. جونگکوک تو منحرفی» جونگکوک قهقهه زد«نه بیشتر ازتو بیبی» جیمینو از جلو بغل کرد وروی گوشش لب زد«یادت رفته دیشب کی منو به تخت بست؟» جیمین سرخ شد ازخجالت سرشو پایین انداخت جونگکوک به طرف ابنبات ها رفت حتی با دیدنشون هم نمیتونست حدس بزنه چه طعمی دارن کلی مزه بود که با یه رنگ شناخته میشدن کار راحتی نبود آبنباتارو روی کانتر بین خودش وجیمینی که روبروش ایستاده بود گذاشت«اولیو برمیدارم» جیمین به صدای خش خش گوش داد جونگکوک بسته بندیشو باز کرد وابنبات آبی رنگو داخل دهنش گذاشت چندثانیه مکید وبعد جیمینو طرف خودش کشید جیمین که از قبل میدونست باید چکار کنه با حدس جای فرضی لبای جونگکوک لباشو به لباش چسبوند وقتی جونگکوک دهنشو باز کرد جیمین بیشتر بهش چسبید وبا پیدا کردن زبون جونگکوک مکی به زبونش زدمزه ترشی داشت یکم تو دهنش مزه مزه اش کرد وبعد گفت«بلوبری» جونگکوک خندید وهمزمان با برداشتن آبنبات نارنجی رنگی مکی به ابنبات قبلی زد تا جیمنیو گیج کنه جیمین با انگشتاش روی کانترضرب گرفته بود ومنتظر جونگکوک بود با صدای پاپی که از دهن جونگکوک شنید با لبخندی جلو رفت جونگکوک با خنده بوسه ای روی دهن جیمین گذاشت حق با جیمین بود جونگکوک ازهیچ فرصتی نمیگذشت درست بود یه بازی برای حدس مزه بود ولی هیچ دلیلی برای جونگکوک نبود تا ازاون لبای صورتی بگذره جیمین زبون جونگکوکو چشید اخم کرد«نفهمیدم چیه»«یباردیگه بچش» جیمین این بار شدیدتر زبونشو مک زد وبعد از چند لحظه گفت«پرتقالیه...اره پرتقاله» جونگکوک ابنباتارو هم زد وصورتیشو انتخاب کرد با عجله روکش پلاستیکی رو برداشت وآبنباتو روی زبونش کشید اوومی از دهنش خارج شد که توجه جیمینو جلب کردبا خنده پرسید«چیه؟» جونگکوک به جیمین با اون چشم بند نگاه کرد«مزه ی تو رو میده» جیمین یکم فکرکردتنها چیزی که یادش بود این بود که جونگکوک چندباری گفته بود عطر گیلاس میده ممکن بود گیلاس باشه؟ اونقدر غرق فکرکردن شده بود که با حس لبای جونگکوک روی لباش به خودش اومد جونگکوک این بار طولانی تربوسیدش هربار که جیمین سعی میکرد زبونشو وارد دهنش کنه ازش جدامیشد تااینکه جیمین عصبانی شد وجونگکوک با خنده ثابت ایستاد جیمین زبونشو چشید ووقتی هیچ طعمی به ذهنش نرسید زمزمه کرد«گیلاس؟» جونگکوک خندید «هلو بود» جیمین زبونشو روی لباش کشید وشونه ای بالاانداخت«هنوز یه شانس دیگه دارم مهم نیس» جونگکوک آبنبات زردو برداشت وبعد ازبوکردنش بین لباش گرفت با لبخند نگاهی به جیمین انداخت اون که به هرحال نمی دیدش آبنباتو خیلی سطحی وکم روی زبونش کشید ولباشو به لبای جیمین رسوند جیمین صورت جونگکوکو تو دستاش گرفت چون بار اخرش بود حساسیت بیشتری به خرج میداد چندبار زبون جونگکوکو مزه کرد وبعد عقب کشید هیچی دستگیرش نشده بود یکم مزه ی پرتقال روی زبونش حس میکرد که مال دفعه ی قبل بود«یبار دیگه» گفت ودستشو تو هوا تکون داد جونگکوک خندید ومک عمیقی به ابنبات زد وقتی ابنباتو از دهنش خارج کرد برق میزدجیمین با حس نفس های گرم جونگکوک بی معطلی زبونشو وارد دهن جونگکوک کرد عمیق مزه کرد وسعی کرد از جونگکوک جدا شه که جونگکوک اجازه نداد وگازی ازلبش گرفت مکی به لب بالاییش زد وبعد رهاش کرد جیمین اخم کرد«کوک...این تقلبه» جونگکوک خندید«چرا چون حواست پرت لبام میشه؟» جیمین که مچش گرفته شده بود بحثو عوض کرد«بزارجوابو بگم» جونگکوک با خنده دست به سینه شد«بگو» «آناناس بود درسته...مطمئنم» جونگکوک با صدایی که خنده توش حس میشد نفی کرد«لیمو بود..مثل اینکه واقعا حواستو پرت کردم» جیمین عصبی چشم بندو پایین کشید«دروغ میگی اناناس بود» جونگکوک به ابنباتش اشاره کرد«میتونی خودت چک کنی» جیمین آبنباتو برداشت وبو کشید حق با جونگکوک بود لیمو بود«خب نوبت منه» رو به جونگکوک گفت وپشت سرش ایستاد روی انگشتای پاهاش ایستاد وچشم بندو روی چشماش بست جونگکوک سریع دستشو بلند کرد ودست جیمینو قبل ازاینکه از جلوی صورتش کناربره گرفت بوسه ای روش گذاشت«موفق باشی» جیمین خندید«بهتره برای خودت ارزوی موفقیت کنی جونگکوک شی» باکس گرد ابنباتو  نزدیک تر اورد ونگاهی به رنگا انداخت با دیدن ابنبات سبزی لبخند خبیثی روی لباش نشست اگه نعنا میبود احتمال اینکه جونگکوک همه رو حدس نزنه بیشتر میشد روکشو برداشت و ابنباتو بود کرد نعنا بود با لبخند آبنباتو تو دهنش گذاشت ولباشو دورش غنچه کرد جونگکوک کلافه صداش کرد«زودباش..نمیشه زیاد روی زبونت بمونه» جیمین با اعتماد به نفس ابنباتو از دهنش خارج کرد ودستاشو دورگردن جونگکوک حلقه کرد جونگکوک که حالا هیجان زده شده بود چنگی به کمرجیمین زد ومنتظرلبای جیمین شد جیمین بوسه ای گوشه ی لبش گذاشت وبعد از یه اتصال کوچیک بین لباشون زبونشو وارد دهن جونگکوک کرد با مکی که جونگکوک به زبونش زد پیچشی زیردلش احساس کرد اگه به جونگکوک اجازه میداد کار به جاهای دیگه ای غیرازبازی ختم میشد با فشاری که به شونه های جونگکوک وارد کرد ازش جداشد ونگاش کرد جونگکوک نیشخندی زد«نعنایی بود» جیمین پوزخندی زد طعم نعنا خیلی غالب بود عمرا اگه جونگکوک طعم بعدی رو درست حدس میزد یه ابنبات بنفش برداشت ظاهرا انگور بود یکم با زبونش خیسش کرد وبه سمت جونگکوک رفت جونگکوک این بار بدون هیچ شیطنتی فقط روی حدس مزه تمرکز کرد چندبار زبون جیمینو مزه کرد وبعد با گیجی اخم کرد«چه مزه ی عجیبی...جیمین زبونت هنوز مزه نعناع میده» وقتی صدای خنده ی جیمینو شنید اخمش غلیظ ترشد«عمدا اینکارو کردی نه» جیمین مغرورنگاش کرد«زودباش مطمئنم میتونی حدس بزنی» جونگکوک سعی کرد شانسشو امتحان کنه«سیب؟» با قهقهه ی جیمین ناامید هووفی کشید امکان نداشت درست بگه جیمین آبنبات صورتی برداشت  حالا کاملا هدفشون ازبازیو فراموش کرده بود داشت بهش خوش میگذشت ودوست نداشت بازی رو تموم کنه هنوز جونگکوک با نگه داشتن کمرش اونو ثابت نگه داشته بود«جیمین؟» جونگکوک صداش کرد تا یاداوری کنه جیمین خیلی لفتش داده جیمین نگاهی به جونگکوک با اون چشم بند مشکی انداخت ولبشو گازگرفت تصویر جذابی بود لباش بخاطر بوسه ی چندثانیه قبلشون برق میزد حق با جونگکوک بود جیمین وقتی جونگکوکو می دید ناخواسته منحرف میشد طاقت نیاورد دستشو تو موهای مشکی جونگکوک فرو کرد وبا فشاری که به سرش وارد کرد مجبورش کرد جلو بیاد جونگکوک بعد از چندلحظه زبون جیمینو چشید وبا حس کردن همون طعم قبلی گیج ترشد جیمین ناله ای تو دهنش کرد ولب پایینشو تو دهنش فرو برد جونگکوک لب هاشونو با صدا ازهم جدا کرد وباخنده گفت«ببینم تو منو سرکار گذاشتی؟» جیمین نیشخندزد«چرا حسش نکردی؟» «جیمین تو اصلا آبنبات بعدیو تست نکردی نه؟» جیمین موهای جونگکوکو نمایشی نوازش میکرد«چرا همین الان تستش کردم آبنبات جئونی..فکرمیکردم راحت حدس بزنی» جونگکوک دستشو روی باسن جیمین پایین کشید وفشاری بهش واردکرد«منو اغوا نکن پارک جیمین» جیمین روی گوشش پچ پچ کرد«میدونی وقتی فقط اسممو کامل صدا میکنی بیشتر تحریک میشم؟» «هوممم پس ازاین بیشتر ازش تو تخت استفاده میکنم» جیمین که ازاین بحث لذت میبرد سعی کرد ازاین موقعیت به نفع خودش استفاده کنه«چطوره همین الان امتحانش کنیم؟» جونگکوک خندید«هرچقدر که این پیشنهادت وسوسه انگیزه اما ما یه کار ناتموم داریم بیبی!» جیمین هووفی کشید وازش فاصله گرفت آبنبات قبلیو دوباره برداشت بازش کرد و تو دهنش گذاشت و با سروصدا از دهنش خارجش کردجونگکوک به مزه ی ترش وتلخی که تو دهنش پیچید یکم فکر کرد وبعد زمزمه کرد «تمشک؟» جیمین اخم کرد«چطور میتونی همه رو اینقدر خوب تشخیص بدی؟» جونگکوک خندید«الان مساوی شدیم..خیلی خب اخریو امتحان کن» جیمین با اضطراب نگاهی به آبنباتا انداخت تقریبا همه رو امتحان کرده بودن یکی از ابنباتای قرمزو برداشت ومکی بهش زد توت فرنگی بود حدسش سخت نبود فقط امیدوار بود جونگکوک نتونه بگه جونگکوک که متوجه تعلل جیمین شده بود خودش جلو رفت وکمرجیمینو چنگ زد وسمت خودش کشید با اشتیاق لب روی لبهاش گذاشت ویکم بعد زبونشو وارد دهن جیمین کرد این بار زمان بیشتری رو صرف مزه کردن زبونش کرد وبعد ازش جداشد«فااااک جیمین مزه ی توت فرنگی روی زبون ولبات  دیوونه کننده اس» جیمین با بدخلقی سعی کرد هلش بده«اینم تو بردی» جونگکوک چشم بندشو باز کرد وچندبار پلک زد تا دیدش واضح بشه وقبل ازاینکه جیمین خیلی ازش دورشه  دستشو دور مچش حلقه کرد واونو سمت خودش کشید«بهت گفته بودم سعی کن ببری» جیمین با اخم نگاش کرد جونگکوک سرشو تو گردنش فرو کردهوومی از لذت کرد وبوسه ای روی گردنش گذاشت«دلم به همین زودی برات تنگ شده» جیمین چنگی به شونه ی جونگکوک زد اون همین الانشم تحریک شده بود وبه سختی ناله هاشو کنترل میکرد«کوک..آههه» جونگکوک بوسه ای زیرگوشش گذاشت وبالا تر اومد«میخوامت جیمین» با شکستن صدای کوک قلبش از حس خوشایندی مچاله شد گونه ی جونگکوکو نرم نوازش کرد وخودش بوسه رو شروع کرد جونگکوک که از رضایت جیمین به وجد اومده بود بدون اینکه بوسه رو قطع کنه با کمک دستاش جیمینو بالاکشید وروی کانتر پشت سرش گذاشت با افتادن باکس آبنباتا روی سرامیک آشپزخونه هردو لحظه ای ازهم جدا شدن وبه پایین نگاه کردن جیمین ریز خندید ودوباره به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک بین پاهای آویزون جیمین ایستاد دستشو نرم روی رون برهنه جیمین که بخاطر شلوارکش تو دیدش بود کشید وهمزمان به لباش نزدیک شد«اینکه هربار مثل اولین بار تازگی داره رو دوست دارم» جیمین خندید وروی لبای کوک زمزمه کرد«این خاصیتو هرکسی نداره ولی تو خیلی خوش شانس بودی جونگکوک» جونگکوک نیشخندی زد ونگاشو تا چشمای جیمین بالاکشید«میخوای بگی تو خوش شانس نبودی که من عاشقت شدم؟» جیمین به سرش زاویه داد«فقط میگم که تو خوش شانس تربودی» اینو گفت وبا گذاشتن لباش روی لبای پسر کوچیکتر اجازه ی حرف زدنو ازش گرفت بعد از دقایقی با زنگ خوردن گوشیش جیمین که نفس کم آورده بود سرشو به زور عقب کشید به چشمای خمارجونگکوک نگاه کرد«جواب بده» جونگکوک خواست چیزی بگه که صدای زنگ قطع شد اشاره ای به جیبش کرد«قطع شد» وقتی خواست دوباره به جیمین نزدیک شه گوشیش تو جیبش لرزید ودوباره صداش تو فضا پیچید هووفی کشید واز جیمین فاصله گرفت با اخم به گوشیش نگاه کرد وجواب داد«الو..»جیمین با جفت کردن پاهاش خودشو جلوتر کشید منتظر به جونگکوک که هرلحظه نگاهش جدی تر میشد خیره شده بود«چی؟مطمئنی؟الان چی میشه؟نیازه که منم بیام کمپانی؟»...جیمین از روی کانترپایین اومد جونگکوک دستی لای موهای سیاهش کشید وهمونطور که از آشپزخونه خارج میشد گفت «باشه الان چک میکنم...هیونگ هراتفاقی افتاد خبرم کن» جیمین با نگرانی دنبالش رفت کنارش روی کاناپه نشست«چی شده؟کی بود کوک؟» جونگکوک چیزی رو توی مرورگرش سرچ کرد وبا ظاهر شدن صفحه ای اونو به جیمین نشون داد جیمین نگاشو از کوک گرفت وتیتر بزرگ خبر امروزو خوند راجع به آیدولی بود که درگیر موادمخدر شده بود وقتی متوجه نشد قضیه از چه قراره دوباره به جونگکوک نگاه کرد«متوجه نمیشم جریان چیه؟» جونگکوک گوشی رو خاموش کرد و روی میز جلوشون گذاشت«دوهیون یکی از آیدولای کمپانی ما بود که پارسال درگیر همچین شایعه ای شد البته شایعه که نه حقیقتی که لو رفت وبعد ازاون از کمپانی اخراج شد به هرحال هنوزم جزیی ازکمپانی به حساب میاد»جیمین گیج ترشده بود«خب؟الان مشکل کجاس؟» جونگکوک آهی کشید ونگاش کرد«همه از رقابت بین کمپانی منو تو خبردارن..هیونگ میگه احتمالا بخاطر اینه که ارزش تجاری من این ماه ازتو بیشتر بوده وموزیک ویدیوی من بازدیدبهتری داشت» جیمین اخم کرد«شما فکرمیکنید کار کمپانی وینگزه؟» جونگکوک سری تکون داد«در واقع مطمئنیم» جیمین ازجاش بلندشد«داری میگی کمپانی من بخاطر اینکه به توانایی های من شک داره با دست گذاشتن روی یه شایعه از کمپانی شما سعی کرده منو بالابکشه؟» جونگکوک تایید کرد«این حقیقت داره جیمین..همین الان سهام کمپانی چند درصد افت داشته..و دیریا زود کمپانی ما متوجه منبعی که خبرو لو داده میشه» جیمین عصبی دور خودش میچرخید جونگکوک ازجاش بلند شد وبه طرفش رفت متوجه بود جیمین هنوز به این چیزا عادت نکرده دستاشو دورش حلقه کرد«بیبی؟» جیمین به دستاش روی سینه ی کوک نگاه کرد«من اونطور که فکرمیکردم شایسته نیستم؟» جونگکوک لبخندی زد«البته که هستی..‌تو ازمن قشنگتر میرقصی وصدات شیرین ترین صداییه که تا حالا شنیدم..ولی تو تازه وارد این صنعت شدی..این اتفاق بین کمپانیا میفته..لازم نیس خودتو سرزنش کنی..باشه؟» جیمین سرشو بالاپایین کرد جونگکوک هربار با دیدن این چهره ی آروم ومظلومش بیشتر عاشقش میشد اینطور موقع ها دلش میخواست اونو تو آغوشش حل کنه دلش میخواست تمام آرامش دنیا رو به قلبش سرازیر کنه تا دیگه اون چشمارو اینطوری آشفته نبینه بوسه ای روی پیشونیش گذاشت وتوهمون حالت زمزمه کرد«ازت میخوام تو این دوره مراقب خودت باشی...ممکنه کمپانی زیلیون بخواد تلافی کنه نمیخوام تو هدف بعدیشون بشی» جیمین سرشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت ونرم جواب داد«مواظبم» جونگکوک صورتشو تو دستاش گرفت«شاید کمتر همو ببینیم..ممکنه نیاز باشه بیشتر به کمپانی سربزنم..مرتب بهت زنگ میزنم باشه؟» جیمین بازم سرتکون داد جونگکوک بوسه ای روی موهاش گذاشت واونو بیشتر به خودش فشرد.
.
.
Vote🥺

Sorry that I left 2Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum