97: Take it back

474 103 15
                                    

«جیمین؟» نیک نگران زمزمه کرد جیمین از جلوی در کناررفت«بیاتو» نیک داخل شد «ازاینکه اومدم اینجا ناراحت نیستی؟» جیمین خودشو روی مبل پرت کرد«حداقل تو تنها کسی هستی که چیزی رو ازم مخفی نکرد» نیک روبروش نشست«راستش من اومدم که ازت عذرخواهی کنم...میدونم اون شب منو جونگکوکو تو اون حال دیدی وبعدش باهم دعواتون شد..جونگکوک بهت دروغ نگفت جیمین» جیمین بهش خیره شد«اون منو نبوسید حتی یذره تکون نخورد..من بوسیدمش..من ازش خواهش کردم به حرفام گوش بده..میخواستم برای بار اخر شانسمو امتحان کنم...اون شب فقط حرف زدیم من تو اتاقش نخوابیدم جیمین..هیچ اتفاقی نیفتاد..جونگکوک بهت خیانت نکرده» جیمین پورخندی زد«فکرمیکنی برام مهمه؟اگه به هم برگردین هم مهم نیس..جونگکوک دیگه تو زندگی من وجود نداره..خیلی وقته تموم شده» نیک با تعجب نگاش کرد تا حالا جیمینو اینقدر سرد ندیده بود فقط عصبانیت نبود واقعا جونگکوکو از زندگیش کنار گذاشته بود.«راجب اون فیلم..متاسفم...امیدوارم به زودی همه چی درست شه.. راستش وقتی اون فیلمو تو لپ تاپ جونگکوک دیدم خیلی تعجب کردم» جیمین با تعجب به سمتش چرخیدنیک اون فیلمو قبلادیده بود؟جونگکوک باهاش چکار کرده بود؟احساس میکرد با خاک یکسان شده«فکرمیکردم یکی از فانتزیای رابطتونه..وتوهم خبرداری...نمیفهمم چرا باید پخشش کنه» جیمین نگاشو به زمین دوخت تمام شهر اونو تو اون وضعیت شرم اور دیده بودن هیونگش کمپانی تمام کارمندا..تهیونگ یونگی..جونگکوک نابودش کرده بود...نیک که متوجه شده بود جیمین حال خوبی نداره از جاش بلند شد«بازم متاسفم» جیمین ازجاش بلند شد درو برای نیک باز کرد نیک به خیابون رسیده بود که جونگکوکو دید جیمین میخواست دروببنده که متوجه جونگکوک شد جونگکوک دست هاشو توی جیب پالتوی مشکیش مشت کرد ویه قدم سمت خونه برداشت که جیمین انگشترشو از انگشتش بیرون کشید و با تمام قدرت سمت جونگکوک پرت کرد با کوبیده شدن در تو صورتش نگاهی به انگشتری که کنار پاش افتاده بود انداخت«کوک؟» دست نیک روی بازوش نشست«جیمین مثل یه در بسته اس..قراره همیشه پشت یه در بسته منتظر نگهت داره» جونگکوک از انگشتر ماهی که تماما گلی شده بود چشم برنمیداشت...از آسمون سقوط کرده بود...باعث سقوط ماه شده بود..اون دیگه ستاره ی آسمون جیمین نبود!
تهیونگ درحالی که از سرما می لرزید خودشو داخل خونه پرت کرد لبخندی به جیمین زد«غذا آوردم میدونم چیزی نخوردی..زود باش گرمه» وقتی جیمین نگاش نکرد غذا رو رها کرد و به طرفش رفت کنارش روی زمین نشست«برات یه خبر خوب دارم»جیمین هنوزم بدون هیچ تغییری تو چهره اش به دیوار خیره بود هیچ خبری دیگه براش خبر خوب به حساب نمی اومد وقتی همه چیزشو از دست داده بود چه خبری میتونست لقب خوب بگیره وجیمینو خوشحال کنه؟«ویدیو رو پاک کردیم..هرجا که بود از شرش خلاص شدیم» «بعد ازاینکه چندمیلیون ویو خورد؟بعد ازاینکه همه دیدنش؟پاکشم نمیکردین مهم نبود..به هرحال که چیزی عوض نمیشه» تهیونگ آهی کشید دستشو دور تن جیمین حلقه کرد واونو سمت خودش کشید«یادته میگفتی یه روز از تپه ی خیالی خوشبختی که روش ایستادم هلم میده؟» تهیونگ هیچی نگفت جیمین آهی کشید«هلم داد ته...خیلی یهویی خیلی محکم وپرقدرت..افتادم و آره خیلی درد داشت» «جیمین گریه کن...داد بزن..شیشه بشکن ولی اینطوری ساکت نشو» جیمین حتی یه قطره اشک نریخته بود حتی یبار داد نزده بود ازوقتی فهمیده بود یه گوشه کزکرده بود و به دیوارخیره میشد«خیلی خسته ام ته» تهیونگ موهاشو نوازش کرد«من بخاطر تو اینجام..به من تکیه کن»
*
«خبر جدیدی هس؟تونستین بفهمین کار کیه؟»هوسوک پرسید «از اولشم مشخص بود کار کمپانی زیلیونه..ظاهرا بعد از انتشار موزیک ویدیو رسانه ها بیشتر ازجونگکوک به جیمین توجه کردن وهمه ی مقاله ها راجع به جیمین بود تعداد مصاحبه ها و تبلیغ هایی که به جیمین پیشنهاد شد هم خیلی بیشتر ازجونگکوک بوده..همین کافیه تا سعی کنن جیمینو زمین بزنن» «راجع به جونگکوک چی؟خبری ازش داری؟» «هیچی!کسی اونو ندیده..کمپانی نرفته» «من نگران جیمینم ته..باوجود اینکه ویدیو ها پاک شدن شایعه ها هنوز ادامه دارن..باید چکارکنیم؟» «نمیدونم هیونگ فعلا اولویت حال جیمینه..مراقبش باش..نزار خبرا رو چک کنه یا کامنتارو بخونه..یه مدتم بیرون نره بهتره تا شایعه ها بخوابه..احتمالا خبرنگارا هرجایی کمین کردن تا به محض خروجش از خونه بهش حمله کنن» جیمین پوزخندزد باز داشتن مثل بچه ها باهاش رفتار میکردن حالا باید تو خونه زندانی میشد؟بخاطر گناهی که مرتکب نشده بود؟ پتو رو کنار زد نگاهی به ساعت که نه شبو نشون میداد انداخت هوسوک وتهیونگ دیگه وقت رفتنشون بود برای اینکه کسی شک نکنه وارد سالن شد وبه طرف غذایی که روی میز بود رفت خیلی معمولی شروع به خوردن کرد هوسوک با دیدنش با لبخند روبروش نشست«حالت بهتره؟» جیمین سری تکون داد«خوبم هیونگ» تهیونگ تماسشو قطع کرد«من دیگه باید برم جیمین..چیزی نیاز داشتی هرساعتی بود بهم زنگ بزن»جیمین بدون اینکه نگاش کنه سری تکون داد تهیونگ آهی کشید وازکنارشون گذشت. مجبور شده بود همه ی غذاشو بخوره تا هوسوک با خیال راحت خونه رو ترک کنه درو که بست به طرف اتاقش رفت خیلی سریع لباسشو عوض کرد و پالتوی کرم رنگشو ازکمد بیرون کشید ماسک سیاهشو تا روی دماغش بالا کشید و بعد از برداشتن گوشیش از خونه خارج شد ازاونجایی که ماشینشو همه میشناختن مجبور بود تاکسی بگیره...برای اولین تاکسی که رد میشد دست تکون داد.
*
«اوه جیمین شیییی» جونگکوک با لحن عجیب غریبی گفت وجیمینو به خنده انداخت جیمین یقه ی حوله ی سفیدشو بست وچشم غره ای به جونگکوک رفت«فکرای چرت وپرت نکن غذا آماده اس..بیا بریم شام بخوریم» «ولی من دارم به چیز خوشمزه تری نگاه میکنم» جیمین خندید وسعی کرد گوشی رو ازش بگیره«هی داری فیلم میگیری؟» جونگکوک هومی گفت. «مگه نگفتی خیلی گرسنه ای؟من بخاطر تو حتی لباس نپوشیدم» «اگه بخاطر منه که من میگم نریم آشپزخونه بریم تو اتاق من کمکت میکنم لباستو بپوشی» جیمین ریزخندید«تو فقط کمکم میکنی لباسمو دربیارم» جیمین باز دست برد تا گوشی رو بگیره این بار جونگکوک هیچ مقاومتی نکرد«یا باهام میای یا غذا گیرت نمیاد..تهیونگم همین چندقیقه پیش رسید..درضمن با خودش کیمچی آورده مطمئنم نمیخوای ازدستش بدی» بخاطر حرکت دست جیمین تصویر واضح نبود بعدش صدای خنده هاشون بود وجیمین فیلمو قطع کرده بود با صدای رمز در جونگکوک نگاشو از گوشیش گرفت وبا تعجب به طرف در چرخید. چشماش چیزی که می دید باور نمیکرد جیمین تو خونه اش بود. دستپاچه ایستاد«جی... جیمین» جیمین ماسکشو بی حوصله از روی صورتش برداشت وعصبی خندید«نشستی؟این همه کاری بود که این چندروز میکردی نه؟بعد از بلایی که سرم آوردی نشستی؟الان خوشحالی نه؟» وقتی جوابی ازش دریافت نکرد به طرفش یورش برد ودو طرف یقشو تو دستاش گرفت«کارت با من تموم شد؟به چیزی که خواستی رسیدی که دیگه هیچی برات مهم نیس؟شایدم تاریخ انقضام گذشته هوم؟حرف بززززززن!!!!» جونگکوک به سختی نگاش کرد«متاسفم..من نمیخواستم اینجوری بشه» جیمین که از خشم نفس نفس میزد یقه ی جونگکوکو بیشتر تو دستاش کشید وهمونطور که تکونش میداد جواب داد«ولی حالا که اینجوری شده و تاسف تو هیچی رو عوض نمیکنه چی؟ازت یه سوال دارم جونگکوک!» جونگکوک نگاشو تو چشمهای تیره جیمین قفل کرد«چندتا روش دیگه برای اینکه قلبمو از سینه دربیاری بلدی؟» یقشو رها کرد جونگکوک روی مبل افتاد جیمین عصبی چنگی به موهاش زد تمام پوستش ازگرما میسوخت نمیتونست درست نفس بکشه اما اگه با جونگکوک حرف نمیزد آروم نمیگرفت«من اون فیلمو گرفتم چون میترسیدم از دستت بدم..میترسیدم یه روز یونگی رو به من ترجیح بدی» جیمین ناباور نگاش کرد«تو میخواستی با اون فیلم چکارکنی؟قراربود با اون تهدیدم کنی تا ترکت نکنم؟یا قراربود اونو برای یونگی بفرستی؟الان چی؟با همه ی کارایی که کردی به من رسیدی جونگکوک؟»«من عقلمو از دست داده بودم..میدونم این کارم دیوونگی بود..اما هیچ چیزدیگه ای به ذهنم نرسید..من برای نگه داشتنت هرکاری میکردم» جیمین سرد نگاش کرد«باورم نمیشه عاشق همچین آدمی شدم...تو واقعا ناامیدم کردی...ای کاش هیچ وقت همو ندیده بودیم..من با همون خاطره های بچگی میتونستم زندگی کنم..اما حالا همه رو به گند کشیدی» جونگکوک حتی جرات نداشت سرشو بالا بگیره هنوز به زمین خیره شده بود«من اون فیلمو پخش نکردم ..کارمن نبود...کاریکی از عوامل بود..وقتی دیدمش باهاش حرف میزنم» «دیگه فایده نداره جونگکوک میشنوی؟؟؟؟»جیمین صداشو بالا برد«دیگه هیچ کاری نکن...چون دیگه نمیتونی هیچی رو درست کنی..آبروم،شهرتم،تمام دستاوردام به عنوان یه خواننده..تمام آینده ای که منتظرم بود ومیتونستم داشته باشم همه رو ازم گرفتی..اما مهم تر ازهمه قلبیه که ازم گرفتی..امشب اومدم پسش بگیرم جونگکوک» جونگکوک وحشت زده بهش نگاه کرد«جیمین..خواهش میکنم میدونم کاری که کردم قابل بخشش نیس ولی بهم فرصت بده تا اشتباهمو جبران کنم..الان منو نبخش باشه؟ولی اجازه بده کمکت کنم..اسمتو پاک میکنم به هرقیمتی که باشه..هنوزم امیدی هس که بشه اوضاع رو درست کرد» جیمین سرشو به دو طرف تکون داد«نه کوک...من دیگه ازت کمکی نمیخوام..تو آدمی هستی که دیگه هیچ وقت نمیخوام نزدیکم باشه..مثل اون عکسی که هیچ وقت پاک نمیکنم ولی تو گالریم هس..مثل اون آهنگی که هیچ وقت پاک نمیکنم ولی ازش رد میشم..مثل خاطراتت که هیچ وقت پاک نمیشه ولی بهشون فکرنمیکنم دقیقا مثل اینا توهم جات یه گوشه از قلبمه ولی دیگه سمتت نمیام..دیگه حتی اگه آسمونم باشی سرمو بالا نمیگیرم» قبل ازاینکه جونگکوک حرفی بزنه جیمین از خونه رفته بود جونگکوک روی زمین سرخورد سرشو تو دستاش گرفت اونقدر اشتباه کرده بود که چوب خطش پرشده بود دیگه نمیتونست ازکسی طلب بخشش کنه..اون لیاقت نداشت که قلب جیمینو داشته باشه!
*
«جیمین؟» جیمین با تعجب به هوسوک که این وقت شب تو خونه اش بود نگاه کرد«هیونگ؟» هوسوک اخم کرد«توکجابودی؟یکم بعد ازاینکه رفتم یادم اومد گوشیمو اینجا جا گذاشتم..ازاون موقع تا حالا منتظرتم..تو کجارفتی جیمین؟» جیمین خسته ماسکشو وپالتوشو از تنش خارج کرد«نگران نباش کسی منو ندید یه کار ناتموم داشتم» با تاری دید ناگهانی چشماشو بازوبسته کرد وچندبار شقیقه هاشو ماساژ داد هوسوک پشت سرش هنوز سوال میپرسید«جیمین خطرناکه چندبار باید بهت بگیم؟خواهش میکنم این بار به حرفام گوش بده» جیمین وارد اتاقش شد چشماش سیاهی میرفت با ضعف روی تخت نشست هوسوک دنبالش وارد اتاق شد با دیدن چهره ی رنگ پریده اش وحشت زده به طرفش رفت«جیمینا...تو خوبی؟» جیمین سعی کرد نفس بکشه داشت خفه میشد«سرم...سرم گیج میره» هوسوک از جاش بلندشد«به یونگی خبر میدم» با افتادن جیمین از روی تخت دوباره به سمتش دوید چندبار تو صورتش کوبید«جیمین...صدامو میشنوی؟جیمین..میشنوی چی میگم؟» با دستهایی که می لرزید اسم یونگی رو لمس کرد«الو هیونگ؟یه دکتر با خودت بیار خونه ی جیمین..خواهش میکنم عجله کن»«چی شده؟جیمین چی شده؟» «جیمین از حال رفته ومن نمیدونم چکار کنم خواهش میکنم عجله کن»
.
.
ووت یادتون نمیره که🥺

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now