چپتر9؛ ساعت آفتابی تناسخ 8

572 115 32
                                    

از "اون شخص" کارت ملاقات اومده.

****

ژائو یونلان به پشت تکیه داد، و یه پاش رو روی پای دیگه ش گذاشت، دوتا دستاش رو توهم قلاب کرده بود و باهاشون زانوش رو گرفته بود، سرش رو بالا آورد و به لی چیان نگاه کرد: "انقدر شوکه شدی؟ اگه مرگ متوفی هیچ ربطی به تو نداره، و تو دراصل اون رو نمیشناختی، الان برای چرا ترسیدی؟ چرا دیشب از راه فرعی رفتی؟ چه چیزی باعث شد ترجیح بدی بیراهه بزنی، و جرات هم نکنی که از اون میانبر بری؟"

لی چیان یهو جیغ مختصری کشید، و درحالیکه فلج شده بود نشست، ده انگشتش رو داخل موهاش فرو برد، و محکم صورتش رو پوشوند.

ژائو یونلان بدون اجازه به توضیح اضافه ای مچ دست اون رو گرفت، و از لحن سوالی ای که بشدت حس تحت فشار قرار دادن داشت استفاده کرد: "فرار کردن هم فایده ای نداره، منو ببین، بهم بگو دقیقا چی دیدی؟"

لی چیان با قدرت تقلا کرد و دست اون رو باز کرد، که حرکت پرخشونت تقلا کردنش باعث شد تخت بیمارستان از سرجاش تکون بخوره، پایه فلزی تخت به زمین ساییده شد، و صدای سایش خشنی ایجاد کرد.

"من نمیدونم!" اون هیستریک فریاد زد، "من نمیدونم! من نمیدونم! ازم سوال نپرس! من نمیدونم!"

"محوطه ی شما خیلی بزرگ نیست،" ژائو یونلان صداش رو پایین آورد و گفت، "شاید یه روزی، توی آموزشگاه زمان خوردن صبحانه یکبار از کنارش رد شده بودی، شایدم تصادفا از یه اتاق برای مطالعه فردی استفاده کرده بودین، یه کتاب رو به امانت برده باشین......میخوای بدونی اون چجوری مرده؟ وقتی ما پیداش کردیم، جسد تنهای اون توی کوچه ی کوچیک دراز کشیده بود، شکمش با یه وسیله ی تیز پاره شده بود، بیشتر از نصف اندام داخلیش بیرون کشیده و برده شده بودن، و تا به الان مکانشون نامشخصه، از اونجا که توی صحنه جرم روی بقایای روده ی بریده شده ش رد دندون وجود داشت، پس من استدلال کردم، که اندام های داخلیِ اون به احتمال زیادی توسط قاتل خورده شدن. اون رود خون انقدری بود که......نچ، همه جای زمین رو پر کرده بود، حتی الان هم رد خون پاک نشده، بعلاوه میدونی......"

لی چیان جیغ کشید: " آه—"

قلب ژائو یونلان به سادگی از سنگ بود، و حتی یذره هم تکون نخورد، یذره هم قصد ول کردن اونو نداشت، و همونطور که سرش به کار خودش بود به حرف زدن ادامه داد: "وقتی شکمش پاره میشد، هنوزم زنده بود، چشماش باز بودن و تماشا میکرد که کبدش,کلیه ش,معده ش......یکی یکی برداشته میشن، و اون صدای جویده شدنشون رو میشنید، ولی همشون اندام های داخلی خودش بودن که خورده میشدن، میتونی همچین حسی رو تصور کنی؟"

صدای لی چیان دیگه خفه شده بود، اون آروم آروم چمباتمه زد، مثل یه توپ جمع شد، و سرش رو با دوتا دستاش گرفت.

Guardian (Persian Translation)Where stories live. Discover now