چپتر۴۷؛ قلموی فضیلت و شایستگی

476 88 27
                                    

چو شوژی با اینکه خیلی با اون حرف نمیزد، ولی شانس های محدودی واسه به رخ کشیدن مهارتاش جلوی اون بود، همه ش......

************************

چو شوژی با اینکه زیاد با گوا چانگ چنگ حرف نمیزد، ولی تو همین چندبار کمی که با هم درارتباط بودن، اون غیر عمد مهارتش رو به رخ میکشید، که توی قلبه "جوون و خام" گوا چانگ چنگ تاثیری که به سختی پاک میشد بجا گذاشت.

گوا چانگ چنگ فکر میکرد، فرمانده شون هم با اینکه سختگیر بود، ولی وقتای عادی همیشه خیلی صمیمیه، به جوک گفتن و مسخره بازیاش و از عصبانیت آتیشی شدناش عادت داشت، شخصیت اون خیلی مثل پدر و برادر بزرگتر بود، آدم خیلی سختگیری بود، و نزدیکش هم هیچ رمز و رازی نبود.

ولی چو شوژی فرق میکرد، چو گِه، اون قطعا یه "فرد دانای خارج دنیایی" با ظاهری دور بود.

گوا چانگ چنگ انگار توی یجور کلاس آنلاین "منشور رفتاری برای افراد تازه وارد سرکار" بود، یه دفترچه یادداشت کوچیک همراهش بود، مشتاقانه چو شوژی رو دنبال میکرد، جرعت یه جمله پر حرفی کردن رو هم نداشت، میخواست هر چیزی رو که میبینه یادداشت کنه.

دو نفر وارد بیمارستان شدن، یه پلیس جوون که جلوی در منتظر بود رو دیدن، هر دو کارت شناساییشون رو نشونش دادن، و با هم وارد اتاق بیمار شدن.

اونی که اونا باهاش برخورد کردن اسمش شیائو وانگ بود، از یطرف راه میرفت و از یه طرف حرف میزد: "فرمانده ما هم داخله، یکم پیش با رئیس ژائو تلفنی حرف زدم، شرایط این مسئله بطرز ویژه ای ناخوشاینده، اعضای خانوادش به پلیس گزارش دادن، گفتن یسری افراد شرور خوردنیای مسموم فروختن، یه نفر که مسموم شده داخل دراز کشیده، تا الان، بیمارستان هم نفهمیده با چی مسموم شده."

چو شوژی پرسید: "مسمومیت غذایی؟ چه غذایی بوده؟"

"میوه." شیائو وانگ گفت، "میگن قربانی شب که کارشو تموم کرده بود، هنوز فرصت نکرده بود غذایی بخوره، بنا بر حرفای اعضای خانواده ش، اون پرتقالی که از کنار خیابون خریده بود رو خورد، همینکه خوردنش تموم میشه، تموم میکنه، و با عجله به بیمارستان میرسوننش__من درباره اضافه کردن سم به آب شنیده بودم,و اضافه کردن افزودنی های خطرناک توی غذا، برای اولین باره به کسی برمیخورم که با میوه مسموم شده."

اون گفت، و در اتاق بیمار رو هل داد، داخل فورا یه جیغ که دنیا رو لرزوند ترکید، گوا چانگ چنگ از ترس پرید، رو توک پنجه هاش ایستاد، و از پشت سر چو شوژی سرک کشید.

مردی که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود، حدودا سی چهل سال سن داشت، بدون توقف روی تخت وول میخورد و تکون میخورد، چنتا دکتر و پرستار، با همکاری هم اونو گرفته بودن و نگهش داشتن، علاوه بر اون یه زن که بدون توقف گریه زاری میکرد هم بود، احتمالا از اعضای خانوادش بود.

Guardian (Persian Translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang