زیردستاش سرجمع چندتا از یه همچین تیکه آشغالایی بودن، که اگه غیرآدمیزاد نبودن عقب مونده حساب میشدن.
****
این مرد احتمالا حدود سی سالش بود، هیکل متوسطی داشت، یه عینک با فریم ضخیم زده بود، و دور مچ دستش یه تسبیح از جنس چوب صندل بود، تو نگاه اول، یه آدم خیلی معمولی بود.
از ماشین که پیاده شد، این آدم از تو جیبش یه موبایل بیرون آورد، و رو حالت فیلمبرداری گذاشتش، لنز دوربین چهره ش رو هدف گرفت، و با بیمارستانِ پشت سرش بعنوان پس زمینه، توی اون تاریکی از خودش یه فیلم گرفت، و مدل دیالوگ خوندن رو دنبال کرد: "یکم سپتامبر سال XX20، ساعت 21:23، درحال انجام ماموریت ویژه توی دومین بیمارستان لانگ چنگ در جاده ی شرقی بائوتا منطقه ی دونگچنگ، مامور اجرایی لین جینگ، تمام."
یه ماشین شاسی بلند مشکی پشت سر اون ترمز گرفت، ژائو یونلان با خشونت کمربند ایمنی رو کشید، و از توی ماشین بیرون پرید: "آبی که توی مغزته رو کنترل کن، وقتو تلف نکن و باهام بیا!" (وقتی میگن توی مغز فلانی آبه یعنی مغرش مشکل داره و یارو دیوونه س)
آتیش داره ابروهاشو کز میده اونوقت هنوزم داره از خودش فیلم میگیره—ژائو یونلان درحالیکه حسابی آتیشی بود فکر کرد، این زیردستای مادرفاکر حرومزاده، سرجمع چندتا از یه همچین تیکه آشغالایی بودن، که اگه غیرآدمیزاد نبودن عقب مونده حساب میشدن.
تمام بیمارستان با لایه ای از دود سیاه پوشیده شده بود، تو اطرافش یه نفر هم نبود، ولی تمام عابرایی که باعجله از جاده شرقی بائوتا رد میشدن انگار اینو ندیده بودن.
ژائو یونلان دوبار پشت هم به گوا چانگ چنگ و شن وی زنگ زد، که همش در دسترس نبودن، اون فحش آرومی داد، و با خشونت لگدی به در بیمارستان زد و بازش کرد.
یه دسته مه سیاه یهویی به سمت این مهمون های ناخونده پرت شد، قدمای ژائو یونلان حتی متوقف نشدن، و به فرزی خودشو پایین کشید، از توی پاچه ی شلوارش یه خنجر کوچیک به اندازه کف دست درآورد، با نوک پنجه ش ضربه ای روی زمین زد، و با چابکی نصف قدم برداشت، خنجر رو تو دستش بالا برد، و سایه رو به دو نیم تقسیم کرد.
سایه های بیشتری از توی بیمارستان به بیرون هجوم آوردن، لین جینگی که پشت سر ژائو یونلان بود یه تفنگ درآورد، از یه طرف مناجات میخوند، و از طرف دیگه دونه به دونه شلیک میکرد، و راهی برای فرارِ بدون مجازات باقی نذاشت.
"اون کوچولوی بدردنخور که تازه اومده هشت کاراکترش یذره مشکل داره آره؟" ژائو یونلان به سایه هایی که خیلی محکم کل راهرو رو مسدود کرده بودن نگاه کرد، حس میکرد وارد فاضلابی شده که از مو پر کردنش، "رفتیم دانشگاه و یوآنهون جذب کرد، رسید بیمارستان و بچه جن جذب کرد، اگه توی اعطای مقام خدایان بچسبونیش، کاملا یه پرچم احضار ارواح میشه."(اعصای مقام خدایان: رمان تاریخی سلسله ی مینگ)
![](https://img.wattpad.com/cover/198394712-288-k519538.jpg)
YOU ARE READING
Guardian (Persian Translation)
Romanceترجمه ی فارسی رمان چینی ژن هون یا همون گاردین که سریالی با همین اسم از روش ساخته شده نویسنده رمان: priest چنل تلگرامی: priest_novels علاوه بر چیزمیزای مرتبط به سریال و رمان فایل ترجمه هر چپتر اونجا هم بصورت پی دی اف قرار میگیره. رمان ژن هون شامل: ۱۰...