چپتر۳۷؛ درفش کوهستان و رودخانه

438 81 21
                                    

انگار اون توی آغوشش یه گنج نایاب و ظریف رو نگه داشته بود، و این اون ارباب حکم ژن هون بد دهن و خشن نبود

*************************

ردای سیاه رو تن فرستاده قاتل ارواح مثل یه مه بود که نمیذاشت نور خورشید هم بتونه بهش نفوذ کنه، یهو دیوار محافظت کننده ای به ارتفاع چند ژانگ پیچید(هر ژانگ 3.33 متر)، در کسری از ثانیه اون دو نفر رو تو خودش پیچید، و جلوی همه چیز از بیرون گرفته شد.

اون ژائو یونلان رو تو بغلش نگه داشت و بلند کرد، یه دستش رو بلند کرد و ساعت اون رو فشار داد، آروم داد زد: "بیا بیرون!"

عروسک کوچیک که تو حرف زدن مشکل داشت ظاهر شد، سر به نسبت بزرگتر از بدنش رو پایین انداخت، جرعت هم نداشت نزدیک فرستاده قاتل ارواح بشه، فرستاده قاتل ارواح نگاه سریعی به اون انداخت، یه دستش رو دراز کرد و اون رو توی آستینش کشید: "برگرد."

عروسک کوچیک جرعت مخالفت کردن نداشت، مطیعانه به یه دسته مه خاکستری تبدیل شد، تلاش کرد تبدیل به یه توپ کامل بشه، همونطور که دستور داده شده بود توی آستین اون برگشت.

وانگ ژنگ هم از توی ساعت مچی ژائو یونلان بیرون اومده بود، نصف قدم عقب کشید، با نگرانی به ژائو یونلان نگاه کرد.

فرستاده قاتل ارواح سرد به اون نگاه کرد، اون نگاه سرد و جدی ترسناک بود، وانگ ژنگ نتونست طاقت بیاره و شروع کرد به لرزیدن.

مدتی زیادی گذشت، فرستاده قاتل ارواح خط نگاهش رو حرکت داد، روی زمین نشست، با احتیاط فردی رو که توی بغلش بود رو به یه حالت راحتتر عوضش کرد: "تو از افراد اونی، درست یا غلط، من اجازه ی قضاوت ندارم، اول این کنار بشین."

وانگ ژنگ جرعت نداشت نزدیک اون بشه، یلحظه تردید کرد، ناچارا یه گوشه رو پاک کرد، تو محدوده ی محافظ مه خاکستری اون، دورترین فاصله ی ممکن رو پیدا کرد و نشست.

فرستاده ی قاتل ارواح انگار که میترسید بدن ژائو یونلان رو کثیف کنه__اگرچه اون آدم دیگه خودش تو وضعیت خیلی سختی بود__با نهایت احتیاط فرستاده قاتل ارواح شمشیرش رو یک سمت رها کرد، وانگ ژنگ این رو دید، که روی دسته شمشیر اون دیگه رنگ لکه خون سیاه رو به خودش گرفته بود.

بعد دست رنگ پریده ی اون انگار از یه سوراخ سیاه بزرگ از توی آستینش دراز شد، نرم......صمیمانه مهربون و لطیف رد خون کنار دهن ژائو یونلان رو پاک کرد، وقتی نوک انگشتاش روی لب ژائو یونلان رفتن، هوشیار بودن راحت نبود و مکث کرد، بنظر میرسید انگار یه لحظه ی دیگه اون خم میشه و میبوستش، انگار اون توی آغوشش یه گنج نایاب و ظریف رو نگه داشته بود، و این اون ارباب حکم ژن هون بد دهن و خشن نبود.

وانگ ژنگ با وحشت چشماش رو گرد کرد.

معلوم نبود چقدر گذشته، ژائو یونلان به هوش اومد، متوجه شد سرش رو شونه ینفر تکیه داده، اون ابروهاش رو تو هم کشید، احساس میکرد خودش انگار استفراغ زیاد غیرمعمولی کرده، تمام ارگان های داخلیش سر و ته چرخیده بودن، تمام بدنش از هم پاشیده بود.اون خسته چشماش رو باز کرد و فرستاده قاتل ارواح رو دید: "تو......"

فقط یه کلمه گفت، یه انگشت به سرمای یخ لبهای اون رو مهر کرد، فرستاده قاتل ارواح دستش رو پشت قلب اون قرار داد، با صدای آروم گفت: "صحبت نکن، عمیق تمرکز کن."

و بعد، یه نیروی سرد و ملایم به آرومی از کف دست فرستاده قاتل ارواح بیرون اومد، ژائو یونلان بخاطر سرمای زیاد اون لرزید، ولی جلوش رو نگرفت، بدنبال اون انرژی چشماش رو بست، با آرامش این بدن آسیب دیده ش رو به طرف مقابلش سپرد.

سرمای فرستاده قاتل ارواح از بی رحمی و خوی وحشیانه ی سرچشمه ش میومد، ولی ژائو یونلان درعوض حس میکرد، جوش و خروش بی پایان سینه ش در نتیجه ی کف دست طرف مقابل بتدریج آروم گرفت.

ژائو یونلان نتونست تحمل کنه و فرستاده قاتل ارواح رو تحسین کرد، خیلی ساله که اون حکم ژن هون رو گرفته، گاهی که با مسائل عجیب,مجرمایی با جرم های بزرگ روبرو میشد، فرستاده قاتل ارواح شخصا ظاهر میشد و به دست میگرفت، دو طرف همیشه باهم همکاری میکردن، سال های زیادی رو که در ارتباط بودن، ژائو یونلان هیچوقت ندید اون نامودبانه رفتار کنه,کنترلش رو از دست بده.

فرستاده قاتل ارواح همیشه آروم بنظر میرسید,فروتن و خوش طینت، از یجور خودداری شدید استفاده میکرد، بی رحمی ذاتی ای رو که همراهش بود رو محکم سرکوب میکرد، یه رد کوچیک ازش رو هم نشون نمیداد.

خودداری شدید، بعضی وقتا هم برای رهایی زیاد جستجو میکنه، اگه ینفر هزاران سال باشه، و سرشت طبیعی بتونه انقدر بیرحمانه سرکوب بشه، اون از یه طرف با درد زندگی میکنه، و از طرف دیگه، هم قطعا فرد به شدت جدی ای میشه.

مدت زیادی گذشت، یجورایی بنظر میومد دردی که به روح اون خورده بود بتدریج ناپدید شد، ژائو یونلان چشماش رو باز کرد، نشست: "خیلی ممنون خیلی ممنون، اینبار با تو روبرو شدم، واضحه که من اخیرا یه قدم میرفتم و درنهایت بدشانسی میاوردم، دوباره شروع کردم به خوش شانسی آوردن."

قاتل ارواح انگار که متنفر بود از اینکه دستش رو عقب بکشه، اون رو رها کرد، یکم به عقب حرکت کرد، مودبانه گفت: "اصلا زحمتی نبود(معنی تحت الفظیش میگه به سادگی بلند کردن یه انگشت)__ولی ارباب حکم نباید هشدار من رو نادیده میگرفتن."

"بخاطر اون دختره ی لعنتیه،" ژائو یونلان هم حقیقت رو مخفی نکرد، به سمت وانگ ژنگی که با فاصله نه چندان دور سرش رو پایین آورده بود اشاره کرد، "من ترسیدم اون چیزیش بشه، تک تک اونایی که توی جاده چهارم گوانگ مینگ هستن، تا وقتیکه وقت کار باشه، افراد منن، من نمیتونم بهشون اهمیت ندم."

فورا بعدش اون چهره ش سنگین شد، به وانگ ژنگ گفت: "تو برام گمشو بیا!"

وانگ ژنگ ساکت موند و یکم حرکت کرد، شلاق ژائو یونلان تاب خورد، وانگ ژنگ غریزی چشماش رو بست، شلاق ولی به بدن اون نخورد، فقط یکم به پهلوی اون مالیده شد، نوک شلاق وسط هوا چرخید، روی زمین کشیده شد، یه رد سفید سنگین به جا گذاشت.

"چشماتو چرا بستی، من زنا رو نمیزنم، بیا اینجا." شلاق بلند تبدیل به یه برگه کاغذ طلسم شد، شناور شد و آروم کف دست ژائو یونلان قرار گرفت، گوشه ش هنوز یکم به رد خون تر شده بود، نگاه ژائو یونلان از روی اون رد خون سر خورد و حرکت کرد، دوباره نگاهش رو سمت وانگ ژنگ پرتاب کرد، "به حکم ژن هون عمل نمیکنی ها؟"

وانگ ژنگ هیچی نگفت، جلوی اون زانو زد.

حیف که رو ژائو یونلان کار نمیکرد: "بلند شو، واسم زانو نزن، زانو زدنت یه تیکه شِته آ، کیف پول من هنوز توی ماشینه، عیدی ندارم بهت بدم."

وانگ ژنگ لبش رو گاز گرفت.

ژائو یونلان با حالت چهره بدی به اون خیره شد، از توی جیبش یه سیگار درآورد، تو دهنش نگهش داشت، همون لحظه از توی جیبش فندک درآورد، یهو یه دست دراز شد و اومد، اجازه به توضیحی نداد و سیگار رو کشید و انداخت.

ژائو یونلان: "......"

اون دماغش رو مالوند، حس میکرد این حرکت یکم آشنا بنظر میاد.

"من پرونده تو رو بررسی کردم،" ژائو یونلان انگشتاش رو غیرمعمول مالید، گفت، "تو توی سال 1713 مردی، دومین سال درگیری های داخلی قبیله هانگا، چه اتفاقی افتاد؟ جسدت که میخواستی دنبالش بگردی کجا بود؟ همین حالا پیشکشی زیر اون ستون بزرگ رو تو نبودی که گذاشتی؟ این چه مسخره بازی ایه؟"

فرستاده قاتل ارواح که کنار بود جمله ش رو قطع کرد: "اون یه ستون بزرگ نیست، اون چیز بهش میگن درفش کوهستان و رودخانه*."

این اسم به گوشش آشنا بنظر میرسید، ژائو یونلان یلحظه عمیق فکر کرد، یهو اخم کرد :"یکی از چهار مقدس؟"

فرستاده قاتل ارواح سرش رو به بالا و پایین تکون داد: "ارباب حکم دانا اند."

قبل از این ساعت آفتابی تناسخ، دوباره درفش کوهستان و رودخانه، چهار مقدس سالیان زیادیه تو دنیای انسانها رها شدن، این بازم یه جین از باک چوی با دوتا سکه جیاو تو سبزی فروشی نیست(هر جین نیم کیلو، باک چوی اسم یه نوع کلم چینی، جیاو یه واحد پول خورد توی چینه هر جیاو برابر یک دهم یوآن میشه)، تو نصف سال اونا پشت سر هم دوتاش رو غیر منتظره دیدن، اگه واقعا یجور شانس غیرمنتظره داره، ژائو یونلان حس میکنه که زودتر بره تمام وقت بلیط لاتاری بخره.

این باعث شد اون نتونه جلوی تئوری دسیسه رو بگیره، در کسری از ثانیه جلوش علت و نتیجه های بیشماری ظاهر شد__اون دانشگاه لانگ چنگ که وقتی دوباره میرفتن دیگه دانشکده بطور غیر قابل توضیحی تمیز شده بود، روح گرسنه ای که با فریبکاری دنبال لی چین بود، ساعت آفتابی تناسخ که بی دلیل,تا امروز بدون توضیح گمشده، اعلامیه دستگیری یوچو، همچنین......فرستاده قاتل ارواح که هشدار ناگهانی داد.

چهره ژائو یونلان جدی شد، از وسط اون آشفتگی ها فورا اول سوال مهمتری رو انتخاب کرد: "درفش کوهستان و رودخونه چیه؟"

"مردم میگن ‘خدایان و ارواح کنترل قدرت مرگ و زندگی رو دارن’، درواقع اصلا اینطور نیست، از آغاز وضعیت هاویه*، وقتی تمام مخلوقات آگاه شدن، خیر و شر داشتن، اولین قضاوت بین خیر و شر، روی درفش کوهستان و رودخانه حک شد. درفش کوهستان و رودخانه از انرژی صدها هزار کوه و رود شکل گرفته، از بالای بلندترین بهشت میگذره تا عمق هوانگ چوعن، روش تمام هیجده طبقه زندان حک شده، بعدا هم مبنای انواع قضاوت ها درباره مرگ و زندگی شد. تا حالا بعضی باور داشتن آبی که از کوهستان میاد روح داره، از اونموقع شروع شده."

فرستاده قاتل ارواح مکث کوتاهی کرد، دوباره تکمیلش کرد و گفت: "از اونجایی که درفش کوهستان و رودخانه اولش به منظور سرکوب مورد استفاده قرار میگرفت، در نتیجه به مرور زمان، ارواح شیطانی خیلی زیادی توش بسته شدن، و سرکوب شدن، اما انتظار نمیرفت بعد از رها شدنش، توسط آدم با اراده ای استفاده بشه، هم قبیله ای های خودش رو برای قرن های زیادی تو درفش کوهستان و رودخانه زندانی کنه، و تا ابد رها نشن."

"دیگران با نزدیک شدن بهش چیزیشون نمیشد، ولی تو......" لحن فرستاده ی قاتل ارواح به ندرت دیده میشد که یکم با تردید باشه، یکم مکث کرد، اون مبهم گفت، "تو با روح ناپایداری متولد شدی، بدون احتیاط نزدیک شدن به همچین شی که روح رو مهر و موم میکنه، بدون شک نسبت به بقیه آدما تاثیر بیشتری روت میذاره."

ژائو یونلان اولین بار بود که همچین حرفایی رو میشنید، شگفت زده در جواب پرسید: "روح من ناپایداره؟ سه روح(هون魂 )* و هفت روح(پو魄 )* من کاملا خوبن، برای چی ناپایدار باشه؟"

فرستاده قاتل ارواح مدت کوتاهی ساکت موند، گفت: "بالای سر و دو شونه ی انسان آتش حقیقی سامادهی وجود داره، تو از بدو تولدت آتیش شونه ی چپت رو از دست داده بودی، به علت قدیمی بهش میگن ‘روح به شونه ضربه زده’، در نتیجه سه روح و هفت روح به سادگی ناپایدار میشه، لطفا ارباب حکم بعدا خیلی بیشتر مراقب باشن."

ژائو یونلان اخم کرد، سرش رو پایین آورد و شونه ی چپش رو نگاه کرد، ولی خیلی سریع توجهش رو گرفت، ادامه داد و پرسید: "قبیله هانگا از درفش کوهستان و رودخانه برای سرکوب با جادوی سرکوب لُبولا استفاده میکردن، درسته؟"

فرستاده قاتل ارواح سرش رو به بالا و پایین تکون داد: "سر میبریدن و بدن انسان رو میسوزوندن، دوباره از جادوی جمع کردن یین کمربند شکارچی بالای قله استفاده میکردن(کمربند شکارچی منظور به سه ستاره ی تو کمربند صورت فلکی جبار یا همون شکارچیه علاوه بر اون اون کلمه از نظر باور های بومی خدای شادی دارایی و عمر طولانیه)، روح انسان رو به اجبار تو دره کوهستانی زندانی میکردن، طبیعتا درفش کوهستان و رودخانه جذبشون میکرد، با سر باقیمونده شون، میتونستن روح مرده ها رو تو درفش کوهستان و رودخانه سرکوب کنن."

ژائو یونلان به وانگ ژنگ اشاره زد و پرسید: "پس اون چی؟"

فرستاده قاتل ارواح به وانگ ژنگ نگاه کرد، اون نگاه موفق شد وانگ ژنگ رو به لرزه بندازه، حس میکرد اون انگار به مسائل زندگی های قبلی و بعدیش نفوذ کرده.

فرستاده قاتل ارواح گفت: "دختر بخاطر سر بریده شدن مرده، احتمالا بدن و سرش رو یه نفر با یجور روش به خوبی حفظ کرده، بنابراین از جمع شدن طلسم یین و درفش کوهستان و رودخانه فرار کرد."

وانگ ژنگ لبخند زورکی نشون داد: "بله، من اون سالها جاهل بودم، ناخواسته، وارد بدنی شدم، تا اینکه توسط جد ارباب حکم گرفته شدم، از اونموقع من تحت حکم ژن هون قرار گرفتم، ‘وانگ ژنگ’ اسم اصلی من نیست، بلکه اسم اون دختریه که تسخیرش کرده بودم......اسم اصلی من گِلان هست ، دختر رئیس که توی اون شورش مرد."

ژائو یونلان تو مود بدش فهمید، که دپارتمان تحقیقات ویژه ش کاملا یه کمپ پر از بچه ی کله گنده هاست. (مرسی از نتیجه گیری ای که داشتی عشقم!😐😂)

وانگ ژنگ ادامه داد و گفت: "کسی که شورش کرد اسمش سانگ زن بود، آ موی اون زنی بود که موهای آ مو من رو درست میکرد(مو یا شکل اصلیش موما به معنی مادر. مثل اسمای دوبخشی که قبل از یه بخش اسم برای نشون دادن صمیمت و نزدیکی از آ استفاده میشه اینجا هم تبدیل شده به آ مو. یا فوچین به معنی پدر که میشه آ فو)، درواقع پسر یه برده بود، تو قبیله ی ما، مردم عادی وجود نداشتن، بجز ارباب و رئیس، برده بودن، درنتیجه سانگ زن بعد اینکه بزرگ شد، هم طبیعتا یه برده شد، اون شجاع و توانا بود، خیلی سریع تو برده های زیادی استعدادش رو نشون داد، تبدیل به اسب سوار آ فو من شد، چشما حالا میتونستن  ببینن، احتمالا......یه استعداد نخبه که همه بهش حسادت میکردن."

وانگ ژنگ دراینباره گفت، لبخند غمگینی زد: "حیف که تو قبیله ما، حتی نخبه ها هم برده ان، زندگی برده مثل سگ و خوک یا گاو و گوسفند رام شده بود، میشد به میل خودشون بخرن بفرشن و اداره شون کنن، هوش سانگ زن,فراوون بود، همه چیز داشت، ولی مقام نداشت. بعدا، آ فوی من عاشق یه دختر جوون برده شد، حتی اون رو حامله کرد، باعث شد آ مو خیلی عصبانی بشه، اون دختر برده جوون مِی مِی(خواهر کوچیکتر) سانگ زن بود. آ فوی سانگ زن توسط برادر بزرگ من انقدر شلاق خورد که مرد، مِی مِی اون......اون دختر برده جوون درواقع توسط آ فوی من مجبور شده بود، برای خارج شدن از همچین وضعی، بعدا با شلاق اسب خودش رو دار بزنه."

ژائو یونلان یه بسته گوشت خشک شده که همراهش بود رو بالاخره درآورد، از یه طرف خورد و از یه طرف قضاوتگرانه گفت: "پدر تو واقعا آدم نبود."

وانگ ژنگ: "......"

فرستاده قاتل ارواح دید که اون مثل قبل تو مود به اندازه کافی خوبی نیست، ناچارا سرفه خشکی کرد، پادرمیونی کرد، سوال پرسید: "من پایه درفش کوهستان و رودخانه رو دیدم اونجا درواقع یه سنگ پیشکشی داره، پیشکشی ها رو برای سرکوب روش میزاشتن، معمولا، باید گزارش اسم ارواح که در اون سرکوب شدن نوشته میشد، فقط سنگ همچنان هست، گزارش اسامی ولی دیگه تیکه شده، این هم توی اون شورش اتفاق افتاده؟"

وانگ ژنگ سرش رو به بالا و پایین تکون داد: "بعد اینکه سانگ زن با برادرانش پیروز شدن، درنهایت به منطقه ممنوعه اومدن__اونجا درفش کوهستان و رودخانه هم بود، گفت میخواد از اون ببعد، همه آدما توی قبیله، همه بتونن برابر باشن و با داشتن رتبه ای زندگی کنن، درنتیجه اون از سوهان بزرگی استفاده کرد، و اون رو روی نوشته ها سایید. رئیس......آ فو آ مو و برادر بزرگ من، بعلاوه اشراف زاده ها و همچنین خدم و حشم,نگهباناشون، درنهایت بلا استثنا توی حیاط کلبه نگهبانی از کوهستان دار زده شدن و کشته شدن، قبیله هانگا از اون ببعد دیگه برده نداشت، هم دیگه اشراف زاده نداشت."

"تو چی؟" ژائو یونلان پرسید، "تو اون سال نمردی، چون تو مخفیانه به سانگ زن کمک میکردی، درسته؟"

وانگ ژنگ سرش رو پایین آورد: "من و اون......از بچگی هم رو میشناختیم، اون زمان وقتی آ فو افرادی رو فرستاد تا اون رو تعقیب و دستگیر کنن، من اون رو مخفی کردم......من فقط واقعا نمیخواستم اون بمیره، فکر نمیکردم,فکر نمیکردم بعدا چه مسئله ای اتفاق میوفته."

_______________________________

*واقعا نمیدونم چرا ولی ترجمه انگلیسی این رو ستون طبیعت ترجمه کرده! تو معنی کوهستان و رودخانه که شکی نیست ولی درفش بهترین معادلی بود که میشد ازش استفاده کنم درواقع درفش به هرچیزی میگن که بتونه زمین یا حالا هرچیز دیگه ای رو سوراخ کنه، و حداقل بنظر خودم استفاده از کلمه درفش بهتر از کلمه ی سوراخ کن یا مته یا معادلای دیگه ش بود. البته با کلی چونه زدن میتونه معنی مخروط هم بده ولی از اونجایی که 99 درصد معنیش به همون درفش برمیگشت و از طرفی هم داستانو با درفش شروع کردم با همون کلمه ادامه ش دادم.

**بر اساس باورها و فرهنگ عامه هون دون به معنی هرج و مرج یا آشفتگی که اینجا معنی هاویه میده وضعیت نخستین جهان، آشفتگی بدون شکل قبل از خلقت، در اصل  توده ى بي شكل و درهم و برهم عوامل كه قبل از آفرينش جهان را فرا گرفته بود، علاوه بر اون هاویه تو اسلام معنی جهنم هم میده گویا که حالا باهاش کار نداریم ولی کلا یچیز بعد مرگ هم هست، ولی بزارین راحتتر بگم، اکثرا احتمالا سوپرنچرال دیدین، امپتی رو یادتونه؟😁 تموم شد!😅😂

***اول از همه اینکه فرستاده اونجا خودش وقتی گفت روحت ناپایداره اون کلمه 魂魄 هون پو بود که با هم بازم معنی روح میده و یجورایی کلی تره و هم هون و هم پو رو شامل میشه برای همین یونلانم به هون و پو اشاره کرد. حالا اصلا هون و پو چی هستن، هون و پو دوتا کلمه ی چینی که هر دو به معنی روح هستن ولی از لحاظ مفهوم فرق دارن که توضیحشون میدم. درباره اون اصطلاحی که به کار برد در تائوییسم انسان دارای سه روح جاودان و ابدی و هفت فرم فانیه.
هون تحت الفظی به معنی روح تیره یا ابری، ملکوتی، روح یانگ که میتونه بدون جسم زنده وجود داشته باشه، به بهشت میره و بدن رو بعد مرگ ترک میکنه، شخصیت انسان رو میسازه، برابر با هوش، معنوی، و توانایی.
پو تحت الفظی به معنی روح سفید، وجودیتش به جسم زنده بستگی داره، فطریه، روح یین که همراه با جسد بعد مرگ باقی میمونه و بعد مرگ همراه با بدن به زمین میره، روح حیوانی یا نباتی بیان کننده رشد و کنش های فیزیولوژیکی.
درنهایت هردوی اینا باهم بیان کننده جان بخشی بدن انسانن.

Guardian (Persian Translation)Where stories live. Discover now