چپتر۲۲؛ درفش کوهستان و رودخانه

484 104 29
                                    

اون تماشا کرد که دسته پرتو های اون چیز کوچیک توی چشماش میدرخشید، توی قلبش بی دلیل یجور نزدیکی غیر قابل بیان و حس آشنایی بوجود اومد.

*************************

شاید هوای امسال لانگ چنگ غیر طبیعی سریع سرد شده بود، برگا هنوز فرصت نکرده بودن تا زرد شن، همشون افتادن، ژائو یونلان توی ذهنش یکم تنبل بود، چیزی حرکتش نمیداد که براش لذت بخش باشه و بلندش کنه، کاریم برای انجام دادن نبود، بجز یه چندتا برنامه ی شغلی مهم که نرفته بود، گه گداریم تغییر رویه میداد و شن وی رو اذیت میکرد، وقتای دیگه، همش تو خونه میموند.

ژائو یونلان خیلی وقت پیش از پدر و مادرش فاصله گرفته بود، تو مرکز شهر یه آپارتمان کوچیک چهل متری خرید، هر روزش رو با سبک زندگی یه مرد مجرد زندگی میکرد__خودشو مثل آدمی که اخلاق کمی داره و مدل ظریفی لباس پوشیده آماده میکرد/ظاهر آدمی و باطن سگ، در عوض زندگیش کاملا از یه سگ یا خوک هم بدتر بود.

داچینگ همیشه فکر میکرد، این نسل "ارباب حکم ژن هون" بیش از حد باعث سردرده، اون حتی خیلی هوشمندانه "حکم ژن هون" رو یه سرویس دولتی قرار داده بود، حتی اسمشو گذاشت "دپارتمان تحقیقات ویژه"، توانمندی اون خیلی زیاده، آدم جاده های خیلی وسیع، موقعی که یه پرونده رو بدست میگیره هم میشه گفت انقدری چشماش تیز هست که ریختن کرک حیوونا رو ببینه,با اراده میکشه و قطع میکنه، اما همیشه به داچینگ بی اهمیتی به حس خاطر جمع بودن رو میده. (اون اصطلاح به معنی تیزبینی و دقت زیاد به جزئیاته.)

گربه ی سیاه همیشه شک داشت، روزی که ژائو یونلان از کارش استعفا بده و بیکار شه، تماما غرق در زندگی عیاشی(گذروندن وقت در نوشیدن و لذت بردن) در آینده ی گوانگ مینگ میشه.

با اینکه داچینگ درحالی بود که هزاران سال زندگی کرده بود، ولی با این همه فقط یه گربه بود، وقت آزاد زندگی ژائو یونلان از تصورات اون فاصله داشت و یجور پرهیاهو و با سر و صدای شگفت انگیز نبود.

ژائو یونلان شخصا، احتمالا مدلش اینجوری بود که "کار که تموم میشه مرض سکوت میگیره"، کسی هم دقیقا نمیدونست مشکلات این مرد توی یه شهر بزرگ چجورین. در هر حال اون همیشه تا حالا تنها زندگی میکرد(سینگل بود)، هم بخاطر شغل خاصی که داشت، و هم بخشیش بخاطر مشکلاتی که خودش داشت بود__از بیرون سرزنده و پرحرف، ولی به محض اینکه به خونه میرسید، تبدیل به کدویی میشد که دهنشو اره کردن، همینطور عمدا ساکت نبود، مخصوصا وقتی که تمایلی به حرف زدن با دیگران نداشت,به یه نقطه زل میزد، میزبان که ازش چیزی نمیپرسید، اون میتونست تمام شب رو بدون اینکه یه کلمه حرف بزنه سر کنه، بدون هیچ حالتی، بیشتر نیازی به پرسیدن درباره فعالیتای جالبی که تو وقت آزادش داره نیست.

اگه برای وقتی که غذا میخوره یه کاسه و چاپستیک اضافه نبود، اون این آدمه تنها میتونست کاملا وجود نداشته باشه.

Guardian (Persian Translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang