چپتر۴۶؛ قلموی فضیلت و شایستگی

499 88 11
                                    

دیگه نصف ماهی شده بود که از کوهستان بزرگ برفی برگشته بودن

*******************

وقتی شب گوا چانگ چنگ از مرکز مراقبت از کودکان اوتیسمی  بیرون اومد(اوتیسم یه بیماری ذهنیه)، آسمون دیگه کاملا تاریک شده بود، تو لانگ چنگ تازه برف اومده بود، و مسیر هم برای رفتن خوب نبود، اون ناچارا به کندیه یه حلزون رانندگی میکرد، آرزو میکرد بتونه تا قبل تعطیل شدن اداره پست با عجله بهش برسه.

همه جور کتابی تو ماشین کوچیک داغون اون کپه شده بود، یکم کتاب درسی و دفتر تمرین، بعلاوه بخشیش کتاب قصه بچها بود، بلا استثنا تو سه لا کاغذ و گرافت  و سه لا پارچه پلاستیکی پیچیده شده بودن، کپه کپه، تمیز و مرتب چیده شده بودن، تو نگاه اول، بسادگی مثل یه پست فوری توی فروشگاه کتاب اینترنتی بنظر میرسید.(گرافت كاغذ محكم قهوه اى رنگ ويژه ى پاكت سازى و بسته بندى)

گوا چانگ چنگ قصد داشت قبل از پایان سال، این چیزا رو به مدرسه ابتدایی که اون بهش کمک میکرد پست کنه.

مهارت رانندگی اون دقیقا مثل جرئتش زیاد نبود، روی سطح جاده ی خیس و لغزنده، درست مثل یه لاکپشت بزرگ غول پیکر بود که روی زمین میخزید، ولی حتی با همچین چیزی، بازم تقریبا به یه نفر زد.

یه نفر که لباس خاکستری رنگی پوشیده بود یهو از جاده رد شد و به سمت بزرگراه دویید، تقریبا زیر چرخ ماشین گوا چانگ چنگ افتاد، همزمان چندتا ماشین فورا ترمز گرفتن، خوشبختانه سرعت همه ی ماشینا خیلی کم بود، و آشفتگی بزرگتری درست نکرد.

یه برادر بزرگ راننده ی بی اعصاب مستقیما شیشه ماشین رو پایین کشید، با داد زدن فحش داد: "تو این آدم مرض داری آ! میشه واسه اخاذی کردن بری دنبال یه جای خلوت تر بگردی؟" (اخاذی کردن با تظاهر به آسیب تو تصادف)

گوا چانگ چنگ ولی همچین بزن در رو ای نبود، اون بدجوری ترسیده بود، برای لحظه ای کف دستش خیس عرق شده بود، با عجله از ماشین پیاده شد، صداش همراه با یجور لرزش بود: "تو......تو خوبی؟ متاسفم آ، واقعا متاسفم."

فردی که رو زمین افتاده بود بشدت لاغر بود، انقدر لاغر که از رو افتاده بود، کل صورتش بی رنگ و رو بود، لبه ی کلاه نصف صورتشو پوشونده بود، تو نگاه اول با یه لایه گاز سیاه پوشیده شده بود، پوستش به رنگ زرد موم مانندی بود، به وضوح ظاهرش شبیه یه آدم رو به موت بود.

برادر بزرگ راننده کنارش مثل قبل سر و صدا میکرد: "داداش، به اون توجه میکنی که چی بشه؟ اون مادر خراب مشکل روانی داره! یکم پیش چرا نکشتیش و در بری؟"

Guardian (Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora