چپتر۶۶؛ قلموی فضیلت و شایستگی

470 80 124
                                    

من با تو میرم خونه
******

درواقع وقتیکه شن وی سرپرستشون رو دید، فهمید ینفر عمدا خواسته واسه اون تله بزاره، حالت چهره ی اون فورا تیره شد، به محض اینکه سرپرست چرخید، از پشت سرش به شونه ی اون ضربه ی محکمی زد، به سردی پرسید: "کی بهت گفت که منو ببینی؟"

تو صدای اون یجور فشار و دلواپسی غیرقابل بیان بود، تو یه پلک زدن روح سرپرست توی بدنش فشرده شد و به سادگی حرکتی نکرد، نگاه سرپرست انگار تو کسری از ثانیه پوچ و خالی شد، بنظر بدن انسانی بود که روحی نداشت، دوتا چشماش گیج شدن و با گیجی به جلوش خیره شد.

فشار دست شن وی بیشتر شد، یه دستش رو بلند کرد و بدن سرپرست رو چرخوند، با صدای آرومی داد زد: "بگو!"

هیچ کس نمیتونست مقابل شمشیر قاتل ارواحی که خیر و شر و درست و غلط رو از هم میبرید تلاشی برای مخفی کردن کنه، ولی حالت رو صورت سرپرست حتی بیشتر گیج و ویج بود، و یه کلمه هم بیرون نمیداد، توی قلب شن وی فشرده شد، اون میدونست، که حافظه ی این انسان فانی توسط ینفر دستکاری شده.

شن وی اونو ولش کرد، سرش رو هم برنگردوند و چرخید و رفت، سرپرست که هوشیار شد، اون به پشت سر استاد شن که خیلی باعجله و درحالیکه سر رو از دم تشخیص نمیداد میرفت نگاه کرد__خوش شانسی بود، اون حواسش به اینکه وسیله ی الکترونیکی طرف مقابلش رو چک کنه نبود، شن وی از اول تا حالاشم به استفاده از اون چیز عادت نداشت، و وقتی شرایط حیاتی بود هم بهش فکر نمیکرد......نیازیم به گفتن این نیست که این خرت و پرتای جلف انسانا، افرادی که جرعت درافتادن با اون رو داشتن هم اینچیزا به چشمشون نمیومد.

......بدون شک، ازاونجاییکه که تفکرات شن وی یجورای شریف و مناسبی بود، اون قطعا از تصوراتشم درنمیومد، که ینفر خودشو تو همچین دردسری بندازه,و طوری که آب ازش نفوذ نمیکرد اونو بکشونه اونجا، فقط برای اینکه خونه ش رو جابجا کنه,و چندتا دونه لباس زیر بدزده فقط همین.

شن وی باعجله به آپارتمان خودش برگشت، در رو یهویی هل داد و داخل رفت، و فهمید که توی اتاق نشیمن هیچکسی نیست، تا نصف قلبش تاحالا دیگه یخ زد.

اون مدت کوتاهی تو ورودی گیج و بی حس ایستاد، توی قلبش یهو مفهوم قتلی که بدون توقف سرکوب میشد جوشید، مثل اژدهای عظیمی بود که برای سالها تو خواب عمیقی بوده و وقتی خائنانه بدست ینفر فلس هاش کنده میشده از خواب بیدار شده__از اولین باری که اون سهل انگاری کرد، و باعث شد چشمای ژائو یونلان آسیب ببینن شروع شده بود، شن وی بااینکه در ظاهر چیزیش نبود، توی قلبش درعوض تمام مدت ریسمانی بطرز خطرناکی محکم کشیده میشد.

Guardian (Persian Translation)Onde histórias criam vida. Descubra agora