چپتر۶۷؛ قلموی فضیلت و شایستگی

436 76 72
                                    

اون پر از قصد شیطانی به گوا چانگ چنگ نگاه کرد، و به آرومی لبش رو لیس زد: "من زامبی ام."
******

چو شوژی سوار تاکسی شد و بعد آدرسش رو گفت، به پشتی صندلی تکیه داد چشماشو بست و استراحت کرد، و یه کلمه هم نگفت.

گوا چانگ چنگ حقیقت رو نمیدونست، و تمام مسیر رو یواشکی سرش رو چرخونده بود و به اون خیره بود، حس میکرد صورت چو گِه بنظر تو یه لایه خاکستر فرو رفته، چهره ش که چشماشو بسته بود مثل این بود که سالهای زیادی که گذشته بود رو دیوار سنگی کوهستان حفر میکرده، سرد و خالی از احساسات.

بعد از پرداخت کرایه، گوا چانگ چنگ دوباره مسئولیتی که داچینگ بهش سپرده بود رو یادش اومد، و با عجله کیف چو شوژی رو که فراموشش کرده بود رو برداشت، و با آهسته دوییدن دنبالش رفت.

خونه ی چو شوژی تو یه کوچه ی کوچیک خیلی عمیق بود، اون دوتا جایی بودن که باد شدیدی میوزید، باد شمال غربی تو یقه ی چو شوژی میوزید، و اون کت بادگیر روی تنش که همینجوریشم بنظر یجورایی بزرگ میومد پف میکرد، بنظر میرسید فورا میخواد که اونو بلند کنه و ببره.

گوا چانگ چنگ نتونست طاقت بیاره و اونو صدا زد: "چو گه......"

قدمای چو شوژی یهو متوقف شدن، سرش رو چرخوند و با درندگی به جهت گوا چانگ چنگی که پشت سرش تو هر قدم ازش تقلید میکرد خیره شد، با یجور صدای خیلی آروم و درعوض همینطور خیلی شرورانه گفت: "تو واسه چی هنوز دنبال منی، نفهمیدی من آدم نیستم؟"

گوا چانگ چنگ با سه قدم فاصله پشت سر اون ایستاد، با گیجی به اون نگاه کرد: "پس......پس تو چی هستی؟"

چو شوژی تو کسری از ثانیه از جلوی اون سریع حرکت کرد، حرکت اون با چشم غیرمسلح کاملا دیده نمیشد، و وسیله ش رو از تو دست گوا چانگ چنگ قاپید، انگشتای اون یخ بودن، و رو بدنش انگار یجور انرژی مرطوبِ یین بود، تو چشمای قیرگونش یجور برق غیرقابل بیانی درخشید: "تو زامبی  دیدی؟ زامبیا آدم میخورن، بزار بهت بگم گوشت انسان چه مزه ایه. جوییدن گوشت انسان توی دهن چرب و نرمه، غضروب ترد و جویدنیه، وقتی از توی شکم بیرون میکشی داغ و سوزانن، مثل اینکه تازه از توی دیگ دراومده باشن بیرون......"( جسد خشک شده یا خون آشام چینی یا درواقع جیانگشی. چرا هم بهش میگن خون آشام هم زامبی؟ چون به هردوشون شباهت داره، بهشون زامبی یا خون آشام جهنده هم میگن چون به جهیدن به اطراف حرکت میکنن. اونا موجودات زنده رو میکشن و انرژی "چی" یا "قدرت حیات" اونا رو جذب میکنن، تو طول روز توی تابوت میخوابن یا توی مکان های تاریک مخفی میشن مثل غارها. از ضعف هاشون میشه به آینه، هر چیزی ساخته شده از چوب درخت هلو، صدای خروس، بذر عناب، آتیش، لوبیای آزوکی، زنگوله ی دستی، طلسمای تائوییسمی که روی پیشونیشون چسبونده میشه و خیلی چیزای دیگه اشاره کرد.)

Guardian (Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora