"پروفسور شن، شما خواسته ی برآورده نشده ای داری؟"
****
ولی گوا چانگ چنگ جرعت چرخوندن سرش رو نداشت، چون از بچگی با مادربزرگش بزرگ شده بود، و تفکرات خرافیِ فئودالی زیادی رو بهش تلقین کرده بودن، که بینشون یکیش مورد توجه بیشتری بود—وقتی شب توی مسیر میری ابدا نباید سرت رو برگردونی، وگرنه دوتا فانوسِ روی شونههات خاموش میشن، و هیولاها و ارواح بهت صدمه میزنن. ( افسانه ها میگن رو شونه های هر انسانی دوتا فانوس وجود داره که شبا روشن میشن و آدما نمیتونن ببیننش. تو طول روز انرژی یانگ رو جذب میکنن، شبام انرژی اهریمنی رو دفع میکنن. ارواح توی شب نمیتونن گرسنگیشون رو تحمل کنن، اونا گوشت انسان رو دوست دارن، ولی فانوسی که روی شونه های انسان وجود داره ارواح رو دفع میکنه، و ارواح هم از قدرت این فانوس ها میترسن و جرعت نمیکنن نزدیکشون بشن. این ارواح شخصی رو انتخاب میکنن که شب تنها راه میره. اونا پشت سر فرد صدای گریه ی نوزاد درمیارن، آدمای ترسوهم میترسن و برمیگردن پشت سرشونو نگاه کنن، و وقتی بچرخن این فانوس خاموش میشه، ارواح هم شانس اینو پیدا میکنن که کارشونو انجام بدن.)
ولی حتی بااینکه گوا چانگ چنگ باتمام توانش جلوی خودش رو گرفته بود، اون صحنه ای که همین تازه توی اتاق بیمار دیده بود درعوض همش توی سرش میچرخید. هرچی بیشتر بهش فکر میکرد، بیشتر احساس ترس میکرد، و همش حس میکرد که ممکنه "اون چیز" درحال گرفتنش باشه، اون چیز بنظر به اینکه مردم روی شونه شون فانوس دارن یا نه اهمیتی نمیداد، شکمش شبیه به زنای حامله، و دستاش شبیه مال مانتیس بودن......گوا چانگ چنگ گردنشو لمس کرد، حس میکرد با یه همچین سر نحیفی، اینکه اون چیز توی یه ضربه پنج تیکه ش کنه هیچ زحمتی نداشت.
بعدش، قدرت غنی تصوراتش اون جسدی که توی کوچه ی کوچیک دراز کشیده بود رو بازپخش کرد—گوا چانگ چنگ صحنه جرم واقعی رو ندیده بود، و فقط عکسش رو دیده بود، اون دختر جوون، که شکمش پاره شده بود......فقط یه تصویر و بازم دیگه واسش کافی بود تا باعث بشه تا سه چهار ماه کابوس ببینه.
سرت رو برگردون......برنگردون......برگردون......
این مشکل برگردوندن یا نگردوندن سرش، دیگه داشت گوا چانگ چنگ رو باشکنجه میکشت، و پیشونیش خیلی سریع با عرق سرد پوشیده شد.
گوا چانگ چنگ دستش رو بالا آورد و پاکشون کرد، نتونست جلوی سریعتر شدن قدم هاش رو بگیره، و مدتی نشد، که از شن وی ای که ینفر رو روی پشتش حمل میکرد جلو زد.
تحت همچین شرایطی، گوا چانگ چنگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و نگاهش به سمت شن وی رفت، و طبق غریزه ش، داشت خودشو مینداخت تا رون پای شن وی رو بغل کنه و داد بزنه "نجاتم بده".
گوا چانگ چنگ هیچوقت همچین شخصیتی نداشت که بتونه مستقیما با یه درگیری روبرو بشه، فرار کردن برای اون، شبیه به گربه ای که ماهی میخوره و سگی که گوشت میخوره، کاملا تو ژن هاش ریشه داشت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Guardian (Persian Translation)
Romanceترجمه ی فارسی رمان چینی ژن هون یا همون گاردین که سریالی با همین اسم از روش ساخته شده نویسنده رمان: priest چنل تلگرامی: priest_novels علاوه بر چیزمیزای مرتبط به سریال و رمان فایل ترجمه هر چپتر اونجا هم بصورت پی دی اف قرار میگیره. رمان ژن هون شامل: ۱۰...