چپتر۵۳؛ قلموی فضیلت و شایستگی

447 81 40
                                    

"نگاه چیو نگاه میکنین، تاحالا مردای جذابی که گی باشن ندیدین آره؟"

**********************

درنهایت قبل از ساعت چهار بعدازظهر که خورشید هنوز غروب نکرده بود، ژو هانگ به بیمارستان رسید، برگه ی مجوز مربوط به تاییدیه پروسه رو تحویل داد.

"افراد پاسگاه کوچیک اونجا همه دیگه کنار کشیدن، یکم پیش اتفاقی شیائو لی رو پایین راه پله ها دیدم، همینطور بهم گفت بعدا ازمون میخواد که باهاش غذا بخوریم، درنتیجه......"

ژو هانگ فقط تا همینجا گفت، و یهو مکث کرد، و بقیه ش رو قورت داد و برگردوند__چون اون شن وی رو درحال آوردن نوشیدنی هایی که خریده بود و به این سمت میومد دید، ژو هانگ ناچارا مکث کرد، مدل حرف زدنش رو به مدل مبهم تری تغییر داد، "الان پرونده دیگه کاملا به ما محول شده، تو میگی چیکار باید بکنیم."

شن وی بدون شک نگاه پر از تردید اون رو حس کرد، فورا نوشیدنی ها رو به ژائو یونلان داد، با حالت درک کردن دیگران گفت: "شماها سرتون شلوغه، من دیگه عقب میکشم."

ژائو یونلان اون رو کشید، پر از نمایش شخصیت واقعیه زیادی چسب بودنش: "نمیتونی بری، چی میشه اگه بری و بعدش پشیمون بشی، ایندفعه اگه بری و دوباره نتونم بگیرمت چیکار باید بکنم؟"

یسری عابر بودن که هر روز از تو خیابون بیمارستان رد میشدن، و ژائو یونلان هم درواقع یه مرد جوون جذابه قد بلند خوش هیکل بود، که کاملا جلب توجه میکرد، بعلاوه اینکه دست یه مرد دیگه رو تو حالت خیلی صمیمانه ای گرفته بود,و باهاش لاس میزد، و خیلی سریع نگاه کنجکاو دیگران بهشون کشیده شد.

شن وی خیلی سریع همه طرف رو نگاه کرد، و صداشو آروم کرد: "هنوز بیرونیم، یکم حواستو جمع کن."

ژائو یونلان شنید که چی گفت، فورا سرش رو چرخوند و به آدمای اونجا که بهشون خیره شده بودن نگاه کرد، بدون ذره ای اهمیت و نگرانی گفت: "نگاه چیو نگاه میکنین، تاحالا مردای جذابی که گی باشن ندیدین آره؟"

طرفای مقابل واقعا هیچوقت مرد گی ای که اینجوری شاخ و شونه کش و پرابهت باشه ندیده بودن، و یهو خجالت کشیدن و روشونو برگردوندن.

ژائو یونلان با خودشرینی به سمت شن وی چرخید: "هه هه هه."

شن وی: "......"

ژو هانگ که اصلا جرعت نداشت باور کنه این احمق همون رئیس ژائوی قدرتمند و باهوش اوناست، قلب خروشانش یهو پژمرده شد و فقط چهارتا کلمه باقیموند: وحشتناکتر از حد تحمل.

ولی شن وی هنوزم اخم ظریفی داشت: "شماها میخواین کار کنین، اینکه من اینجا بمونم احتمالا خیلی مناسب نباشه."

ژو هانگ هم با صدای آروم گفت: "درسته آ، رئیس ژائو، تو قوانین ما......"

ژائو یونلان فورا حرف اون رو قطع کرد: "من واسه قوانین تصمیم میگیرم، میتونم هروقت خوشم نیومد عوضشون کنم__همینطورم تو قوانین گفته از شاهد بودن یا همکاری افراد غریبه تو پروسه ی کاری جلوگیری کنیم، اونم که غریبه نیست."

شن وی بی حس شد، فورا حتی فکر کرد ژائو یونلان میخواد هویتش رو فاش کنه.

درنتیجه شنید ژائو یونلان با ظاهر بی آلایشی صداش رو برای ژو هانگ پایین آورد، و گفت: "اون’ زن‘ خونه ی منه."

شن وی: "......"

ژو هانگ یلحظه احمق موند، ولی بعدش بی احساس صورتشو به سمت بیرون پنجره چرخوند، و با یجور لحن پیامواره ی "دستگاه مشترک موردنظر شما خاموش میباشد" جدی و بی تفاوت به گوا چانگ چنگ گفت: "شیائو گوا، نگاه کن، غروب خورشید بیرون پنجره چقدر سبزه آ! مثل گوشت دودی تو نمک خوابیده توی سرکه ی لابا!"

گوا چانگ چنگ نتونست طاقت بیاره و چشماشو مالوند.

ژائو یونلان سرفه ی خشکی کرد، حالت چهره ش رو تطبیق داد، و جدی شد، دوباره حالت فرمانده بودنش رو به دست گرفت: "باشه باشه__ژو هانگ، به اونا زنگ بزن، بزار از بخش تحقیقات جنایی همه ی گروه واسم بیان اینجا، مخصوصا لین جینگ، دیشب اون مردک پوست سخته گوشت کلفت انقدر رو داشت که زود در بره، امروز من باید بزارم اون بفهمه، سرنوشت تلخ کسی که خودشو از جمع جدا میکنه چیه."

ژو هانگ "اُ" کرد، چرخید و به همه ی افراد بخش تحقیقات ویژه خیابون شماره 4 گوانگ مینگ مسیج داد: "سریع بیاین بیمارستان معبد هوانگ یِن، گویی جیان چو رو تماشا کنین، ببینین اون حرومیه از خودراضی تبدیل به چه چندشی شده."

پس همگی مثل یه دسته زنبور قبل از تاریک شدن هوا با عجله به بیمارستان رفتن، و نتیجه این بود که نتونستن چیزی که بهش تبدیل شده بود رو تماشا کنن، بجاش ژائو یونلانی بود که مثل بچه پولدارا نشسته بود,بدون اینکه حرکت کنه به همه طرفش دستور میداد: "لائو چو، تو برو بالای سقف و "تور" دولایه پهن کن، یه طرفه، بتونه وارد شه و نتونه دربیاد، جلوی در رفتنشو بگیر، شیائو گوا دنبالش، ببینو یاد بگیر و وقتی برگشتیم یه گزارش آموزش بهم بده، ژو هانگ برو به بخش بیمارای بستری شده و رو تمام در و پنجره ها کاملا ’زنگوله ی کنترل و امنیت‘بزار، و بعد از فضای اینجا فاصله ش بده، تبدیلش کن به منطقه ی خودت، نزار کسی بخاطر مسائل بیخودی اشتباهی واردش بشه، یکم تمیز و مرتب انجامش بده، ردی باقی نزار......داچینگ واسه کمک میاد."

داچینگ به لین جینگ که با اون درگوشی حرف میزد گوش میداد، لین جینگ اشاره کرد: "به دست استاد شن نگاه کن، حتی با پانسمان بسته شده، فرمانده ی ما خیلی پرنده و جونوره."(پرنده و جونوره یعنی غیر انسانیه)، داچینگ همینکه شروع به غرق شدن تو فانتزیاش کرد، یهو صدا زدن اسمشو شنید، و یهو لرزید. (دوست دارم با جارو بزنم تو سرش😂)

شن وی معذب آستین کتش رو کشید.

"و واسه لین جینگ......" ژائو یونلان از توی جیبش یه بطری کوچیک دارو درآورد، لین جینگ یهو دلشوره ی شومی گرفت.

ژائو لبخند بدجنسانه ای زد، به لین جینگ گفت: " توی این نفرین کینه ی جمع شده از روی بدن یکی از قربانیاس."

چو شوژی درست همون لحظه واسه تازه وارد کنارش که هیچ چرت و پرتی رو نمیفهمید توضیح داد: "چیزی که بهش میگن روح شیطانی، چون همه شون از انرژی کینه متولد شدن، این انرژی کینه شون رو بدن دیگران میمونه، واسشون مثل شاخک های حساس  میمونه، ازونجا که منشاشون مشابهه، به همین دلیل نسبت بهش واکنش داره."(شاخک های حساس یا معنی دیگه ش پاهای اختاپوس که میتونه باهاشون چیزا رو لمس لمس کنه و بگیره، حالا اینکه چرا اینو گفتم رو میفهمین😂)

گوا چانگ چنگ تمام مدت دنبال ژائو یونلان بود، هنوز وقت نکرده بود شام بخوره، این کلمه هارو شنید، بطرز غیرقابل بیانی ذهنش درگیر توپ گوشت کوچیک اختاپوس شد، طاقت نیاورد و آب دهنش رو قورت داد،  شکمش "قار و قور" صدا داد.

چو شوژی: "......"

اون بعضی وقتا سخت میتونست بفهمه این بازنده ی جدید که اومده تمام روز به چیا فکر میکنه.

ژائو یونلان پاهاشو ضربدری رو هم گذاشت، بطری دارو رو تو بغل لین جینگ پرت کرد: "تو روز یکیشون دیگه اتفاقی کشته شد، ولی اون چیز احتمالا انقدری خوب نیست که تو طول روز بیاد بیرون و دردسر درست کنه، شب من نگرانم اون تو تله نیوفته، درنتیجه ماموریت تو اینه، یکم بعد اینکه تاریک شد، این شاخک حساس توی بطری دارو رو خرد میکنی، و روح شیطانی رو توی منطقه ی ژو هانگ میکشونی."

لین جینگ ساکت به اون نگاه کرد، دوباره به بطری داروی کوچیک نگاه کرد، متوجه شد که تبدیل به یه سپر شده، یهو با یجور لحن غم عمیق مثل میزبان مجلس ختم که متهم شده گفت: "تو منو طعمه کردی."

ژائو یونلان اصلا تردید نکرد و به اون جواب داد: "آره آ، چطور؟"

میتونست اینجور بیشرمانه یه غیرقانونیه غیرعادی باشه، تابلوعه که اون چقدر آدمه نسیم ملایم و ماه تابانه آ! (آسوده خاطر و بی غم)

لین جینگ چشماشو بالا آورد و به اطراف نگاه کرد، فهمید فقط گربه ی سیاه پوزخند مکارانه ای زده و بقیه بی تفاوت و بدون هیچ دلسوزی ای بودن، برای یلحظه نتونست طاقت بیاره و احساس غم ازش جاری شد.

این راهب بودایی تقلبی یهو چرخید، خودشو سمت شن وی ای که بعد از اومدن اونا یه طرف ساکت به دیوار تکیه داده بود و ایستاده بود پرتاب کرد: "پادشاه میخواد از این راهب بیچاره به عنوان پرچم قربانی  استفاده کنه، نجاتم بده ملکه!" (پرچم قربانی یجور پرستش باستانیه: فرمانده ی ارتش قبل از رفتن به جنگ، یسری موجود زنده رو میکشت، بایدزندگی موجودات زنده رو به خدایان پیشکشی میکرد، و خدایان درعوضش مورد رحمت قرارش میدادن.)

شن وی : "......"

وقتی اون فرستاده ی قاتل ارواح بود، کسی که میدیدش مثل موشی میشد که گربه دیده، تاحالا تو جمعیت بزرگی هم نبوده که خودشو از دست انداختنای همچین آدم خجسته ای خلاص کنه، اون یهو چند ثانیه گیج شد، مثل گشتن دنبال کمک به سمت ژائو یونلان چرخید.

ژائو یونلان نشون داد که این چاپلوسی کردن دقیقا بجاست، اون نسبت به این دوست داشت ببینه و بشنوه، ساکت سرش رو چرخوند.

شن وی فکر کرد، دستشو دراز کرد و شیشه داروی کوچیک رو گرفت: "پس چطوره که من برم."

این جمله هنوز کامل گفته نشده بود، و لین جینگ میدونست که این خیلی بده، البته، یه جفت نگاه وحشتناک مستقیما به پشت ستون فقرات اون چاقو زد، با نگاه عظیم به دیوار میخش کرد,و هزارتا شمشیر بهش فرو کرد.

لین جینگ ساکت خنده ی الکی ای کرد، بطری داروی کوچیک رو تو قسمت بالایی لباسش چپوند، یه قدم به عقب رفت، خیلی سریع گفت: "آمیتابا، پخش کردن فضیلت و از بین بردن شر حفاظت از جان و مال و امنیت مردم از وظایف ماست، که پرافتخار و دشواره، چطور میتونم ازش شونه خالی کنم؟ من میرم."

حرفش که تموم شد، راهب بودایی تقلبی با سرعت نور دویید.

شن وی پرسید: "پس من برای کمک بهت چیکار میتونم انجام بدم؟"

"اُ،" ژائو یونلان گفت، "من میدونم پایین یه رستوران خونگی خوب داره، تو با من بیا غذا بخوریم."

شن وی: "......"

ژو هانگ دندوناشو بهم سابید: "جرعت عصبانیت دارم جرعت حرف زدن ندارم."

چو شوژی ساکت سرشو پایین انداخت: "جرعت حرف زدن ندارم."

داچینگ: "میو__"

گوا چانگ چنگم که کلا جرعت حرف زدن نداشت.

خوشبختانه استاد شن خوش قلب بود، اون حالت چهره ی جمع و آرزوهای قلبی ای که میگفتن رو دید و شنید، فورا با خوش قلبی دستش رو تکون داد: "اون چطور میتونه درست باشه؟ پس، تو اینجا نظارت کن، من میرم بجای تو مراقب دروازه حیات باشم، اگه یوقت تغییری اتفاق افتاد، منم میتونم کمک کنم."

این کلمات بیان شدن، و همه یهو ساکت شدن.

نگاهی که ژو هانگ باهاش به شن وی نگاه میکرد درکسری از ثانیه تبدیل به پیچیدگی غیرقابل مقایسه ای شد، حتی چو شوژی هم بنظر تو افکارش غرق شده بود، فقط گوا چانگ چنگه احمق بنظر با فروتنی دنبال نصیحت بود: "دروازه حیات چیه؟"

چو شوژی اهمیتی به اون نداد، یکم جدی شد، و پرسید: "استاد شن چطور میدونن "تور" دولایه ای من که میخوام پهن کنم چیه؟"

شن وی آروم لبخند زد: "’دولایه چهار دروازه آرایش جنگیه هشت تریگرام *، دروازه مرگ و زندگی ورود داره و خروج نداره‘، همین الان که دیدم یونلان به چندتا نقطه ی نظارت و کنترل اشاره کرد متوجه شدم__فقط اگه انرژی کینه روح شیطانی بیش از حد قوی باشه، ممکنه’ تور‘ پهن شده موقتا توسط اون پاره بشه، وقتی زمانش رسید اگه دروازه حیات تبدیل به دروازه مرگ بشه، کنترلش سخت میشه، من حواسم به تله نگهبانی هست، میتونم برای هر اتفاقی آماده باشم."(هشت تریگرام یچیزیه که برای پیشگویی ها هم ازش استفاده میشه ازونجایی که تو رمان به هشت تریگرام مال فوشی اشاره کرده منم جدول هشت تریگرام فوشی رو نوشتم و پایین گذاشتم عکسشو)

حرف اون تموم شد، مودبانه به افراد حاظر در صحنه سرش رو به بالا و پایین تکون داد، بعد نگاهش روی ژائو یونلان قرار گرفت، به آرومی خم شد، صداشو آروم کرد و گفت: "پس من میرم، تو مواظب خودت باش."(همین؟ لپشم بوس میکردی خا! جدی جاش نبود؟😂)

ژائو یونلان با حس خوبی نگاهش رفتن اون رو دنبال کرد.

اینبار ژو هانگ و چو شوژی هیچکدومشونم اون جمله ی بی تفاوت و خوددارانه ی شن وی رو به مسخره نگرفتن، اون دوتا با هم به سمت ژائو یونلان چرخیدن، گربه ی سیاه داچینگ رو پنجره جمع شده بود، یکم که گذشت، اون دید شن وی از ساختون چندطبقه بیمارستان بیرون رفت، کاملا غیرقابل مقایسه رو همون "نقطه" ایستاد، تا جاییکه بنظر انگار زودتر ازینا انتظار داشت که اون از بالا تماشاش میکنه، حتی سرش رو بالا آورد و به اون لبخند زد.

نگاه داچینگ برق زد: "یه ماهر."

ژو هانگ صداش رو پایین آورد، ابروهاش تا حد مرگ محکم جمع شدن: "رئیس ژائو، این استاد شن بالاخره کیه؟"

مود ژائو یونلان خیلی خوب بود، یذره هم اهمیتی به لحن اون نداد، ولی با جوک نصفه نیمه گفت: "تو نمیخوای بدونی."

داچینگ سرش رو چرخوند، با چشمای سبز تیره ش به اون خیره شد: "اینجور که میگی یعنی تو خودت حسابا رو میدونی ؟" (به معنی کاملا از وضعیت و شرایط آگاه بودن)

ژائو یونلان با تنبلی روی صندلی تکیه داد، با لبخند نصف نیمه ای در جواب سوال پرسید: "من کی تو قلبم حسابا رو نداشتم؟"

ژو هانگ خیلی سریع گفت: "من حس کرده بودم عجیبه__اون وقتی اولین بار ساعت آفتابی تناسخ ظاهر شد بود، بار دوم درفش کوهستان و رودخانه ما دوباره اینجوری تصادفی با اون تو کوهستان بزرگ برفی ملاقات کردیم، لانگ چنگ به این بزرگی، من حتی همه ی همسایه هامو کامل نمیشناسم، کجا همچین ملاقاتای شانسی ای به این زیادی داره؟ تو حس نمیکنی خیلی عمدیه؟ تو......"

ژائو یونلان پلک زد، اون انتظار نداشت واکنش ژو هانگ انقدر شدید باشه.

حتی چو شوژی هم یطرف ساکت مونده بود و ژو هانگ رو تماشا میکرد.

"اُ، درباره چهار مقدس، توی این واقعا دلیلی وجود داره." ژائو یونلان مکث کرد، "من حس میکنم اون احتمالا نمیخواد بزاره شماها بفهمین، درنتیجه موضوع اون، منم فعلا راحت نیستم که بخوام بگم، معذرت میخوام باشه."

اونی که فکر میکرد و میگفت که خدایانه شماره یکن و اون شماره دو دوتا کلمه ی "معذرت میخوام" رو گفته بود، ولی ژو هانگ یذره هم احساس رضایت نداشت، تو قلب اون یه حسی فراتر از کلمات بود.

اگه شن وی فقط اون پروفسور معمولی تو دانشگاه لانگ چنگ بود، اون احتمالا با لین جینگ و اونا باهم، مسائل این دونفر رو بعنوان سرگرمی ای توی هرروز کار کردنشون میگرفتن، مسخره شون میکرد و به فرمانده شون میخندید، حتی داستانای خرابکارانه ی فرمانده شون رو توی ویبو  تعریف میکرد، ولی الان اون فهمیده بود شن وی اونقدرام عادی نیست......حتی ممکن بود یجور نیمه انسان از "همون نوع" اونا باشه، اون تو قلبش یهو حس نگرانی داشت.(ویبو یه برنامست تقریبا مثل توییتر منتها برای چینیا)

بنظر یکی با یه سوزن دراز و نازک نه محکم و نه آروم قلب اون رو سوراخ میکرد، و مایع دردناکی از توش بیرون میپاشید.

چو شوژی: "پس این ماهر مهارتش چیه؟ تاکتیکاش؟ میتونه وقتی آزاد بود با ما صحبت کنه؟"

داچینگ دمش رو بالا برد، با یکم تردید پرسید: "تو این بار یه آدم غیرعادی رو از راه به در کردی، قصد داری چیکار کنی؟ حتی اگه نمیگی، میشه بزاری بفهمیم این دائویو  از کدوم گروهه؟" (دائویو از لحاظ تحت الفظی یچیزی تو مایه های رفیق تذهیبگر میشه یا همکاری که تذهیبگری تائوتیسم میکنه)

ژو هانگ چهره ش مثل قبل جدی بود و اخم کرده بود__انگار مثل اینکه ژائو یونلان یه دوست پسر پیدا نکرده بود، بیشتر با یه شوگرددی وارد یه رابطه ی جدی شده بود.

درنهایت، صبوری مختصرش که بخاطر مود خوبش بوجود اومده بود، با از شرق و غرب پرسیدنای اونا از هم پاشید، اون با بی صبری دستش رو تکون داد: "برین کاری رو که باید بکنین رو بکنین! همتون گمشین واسم! فضولیاتون واس چیه؟ من گفتم گزارشگر کنفرانس خبری میخوام؟"

چو شوژی شگفت زده با گوا چانگ چنگ رفت، تو قلبش تصمیمی گرفت و کف دستاشو به هم مالوند، میخواست توری که اینبار پهن میکنه عالی باشه__که نکنه جلوی این متخصص خرابکاری کنه.

ژو هانگ ولی انگار هنوز میخواست چیزی بگه، داچینگ اما دیگه از رو صندلی پایین پریده بود، از چند قدمی که دورتر بود سرش رو چرخوند و به اون "میو" کرد، ژو هانگ ناچارا نفس عمیقی کشید، چشماشو پایین انداخت، مشت محکمش رو زیر آستین بزرگ پالتوی قرمزش مخفی کرد، بعد بدون گفتن کلمه ای با داچینگ هم قدم شد.

ژائو یونلان متوجه خصومت ضعیف ژو هانگ شد، ولی به دل نگرفتش__بنظر اون، زنا همیشه کاملا ملاحظه کارن، خیلیم فکر میکنن، شن وی این آدم، یهو توسط اون به دایره ی کوچیک اونا آورده شده بود، حتی یه جمله توضیحم نداده بود، و احتمالا باعث شد که اون خیلی نامطمئن بشه.

پس اون با درک و همدلی ژو هانگ رو صدا زد و متوقفش کرد: "اَی، صبر کن."

قدمای ژو هانگ متوقف شد.

ژائو یونلان گفت: "ببین، به احترام اون، من زیاد نمیتونم بگم، ولی مطمئن باش که چیزی درباره اون نیست، نیاز نیست تو نگران باشی، با اون مثل من رفتار کن."

ژو هانگ شنید، کلمه ای نگفت، و رفت بیرون، تو دلش واقعا میخواست تو صورت این دهن گشاد که فامیلیش ژائو بود یه کشیده بزنه.

__________________________

درباره ی هشت تریگرام امیدوارم این چیزایی که دستگیرم شده و نوشتم کافی باشن:


اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.


اینم نقشه باگوآ ست:

اینم نقشه باگوآ ست:

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.


و یچیز دیگه!😕
بچها بخاطر مشکل لپتاپ ممکنه یمدت نتونم آپ کنم تا درستش کنیم😔 این چپترم با مصیبت از دستش درآوردم😒 هی من ادیت میکردم هی سیو نمیشد😒 خلاصه که اگه مشکلیم داشت نادیده ش بگیرین😅 و فقط دعا کنین زودتر درست بشه😢

Guardian (Persian Translation)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن