چپتر۱۰۲؛ فانوس ژن هون

201 49 26
                                    

شن وی، هنوزم که واسم گم نشدی دربیای بیرون!
****

چو شوژی بطری رو بست، و توی جیبش قایمش کرد، سرش رو برگردوند و گوا چانگ چنگ رو صدا زد: "بیا بریم، بریم دنبال بعدی بگردیم."

گوا چانگ چنگ درحالیکه باسنش رو میجنبوند اونو دنبال کرد، چندتا قدم که رفت، چو شوژی یهویی بدون برگردوندن سرش به اون گفت: "کارت بد نبود."

گوا چانگ چنگ دراصل یه احمقی بود که با یذره نور میدرخشید، درکمال تعجب تحسین شد، و تماما مثل نور آفتاب و صحنه ی مسحور کننده ی بهار شده بود و نمیتونست سریع عمل کنه، مدتی حرف زدنش نامنسجم بود و حتی یه "ممنون" نمیتونست بگه.

تو این زمان، چندتا صدای فریاد از فاصله ی نچندان دوری اومد، چندتا از اعضای رده پایین قبیله ارواح که تو دنیای انسانها مونده بودن گوشت و خون تازه دیدن، و فورا دهنشونو وا کردن و به جلو یورش بردن.

چو شوژی گوا چانگ چنگ رو کشید، و اونو پشت سرش برد، پاش رو بالا آورد و با حرکت سریعی کشیدش، با شنیدن فقط یه صدای خفه، یوچوی قبیله ارواح درست روی سینه ش توسط اون لگد خورد و به تلوتلو افتاد، چند قدم عقب کشید، و روی باسنش افتاد و نشست.

سه چهارتا از قبیله ارواح چند قدم عقب کشیدن، و بعد شونه به شونه همزمان به جلو حمله کردن.

چو شوژی قفسه سینه ی گوا چانگ چنگ رو هل داد: "یکم دورتر مخفی شو."

بعد اون دستشو دراز کرد و اسلحه و طلسمش رو گرفت.

اما پادشاه اجساد که روزهای زیادی از لی فنگ یاد گرفته بود هنوز فرصت نکرده بود با قدرت و تواناییش پز بده و عضله هاش رو ریلکس کنه، که یه سایه یهویی جلوی چو شوژی قرار گرفت، اون یه مرد با ظاهر جوون بود، توی دستش یه شاخه ی تیز نگهداشته بود، و تقریبا مثل یه سیخ تانگهولو ، که با دقت به سیخ کشیده شده بود، تو مدت یه پلک زدن، چندتا اعضای رده پایینِ قبیله ی ارواح رو به یه سیخ گوشت حال بهم زن کشید. (خنچه ی(یا خفچه درختچه هاى تيغ دار جنس Crataegus از خانواده ى رز كه ميوه ى زالزالک مانند میده) چینی یا میوه های دیگه که با قند آبنباتی میشن و روی چوب قرار میگیرن)

جوون یکم یجورایی ظاهرش چیز خاصی واسه نگاه کردن نداشت، ولی لبخندش بنظر خیلی صادقانه بود، اون سیخ تیز توی دستش رو عقب کشید، از یطرف پاکش کرد، و بعد جلوی چو شوژی اومد: "اَی، رفیق، خوبی؟"

چو شوژی به مرحله ی پیشرفته ی چونیبیو  مبتلا بود، و نسبت به غریبه ها همیشه وضعیت گارد گرفتن خیلی جدی ای رو داشت، دید که اون داره جلو میاد، و فورا اخماش تو هم رفتن. (یه کلمه ی محاوره ای هست که درواقع از انیمه و مانگای ژاپنی اومده و عمومیت پیدا کرده، میشه بعنوان "سندروم سال دوم مدرسه راهنمایی" ترجمه ش کرد، یا "سندروم کلاس هشتم". برای توصیف نوجوونایی استفاده میشه که توهم گنده بودن و ابهت دارن، که به سختی میخوان برجسته و عالی باشن، انقدر که خودشونو قانع میکنن که یه قدرت یا دانش مخفیانه دارن.)

Guardian (Persian Translation)Onde histórias criam vida. Descubra agora