گوا چانگ چنگ به صفحه کامپیوتر خیره موند،ساکت موند......تخماش درد گرفتن
****************
صبح زود شنبه بوی صبحانه توی اداره پیچیده بود، ژو هانگ از غذا خوری سه جین(هر جین معادل 500 گرم. پس میشه یه کیلو و نیم) نون بخارپز پر شده خریده بود(درواقع نه اون نونی که فکر میکنین! یجور خمیره که توش یه مایع پر کننده مثل گوشت میریزن! خیلیم خوشگل و خوشمزه بنظر میاد! عکسشو میزارم)، لایه هرکدومش نازک و پر کننده زیادش هیجده برابر بود، بوش از هفت فرسخی میپیچید، ده قدم و قطعا میکشت، اونایی که طولانی مدت گشنگی کشیده بودن رو بلند کرد، آماده ناخونک زدن به نونا و کراکر شدن و دور هم جمعشون کرد، همه بدنبال رایحه شیرین اومدن، حتی تو دفتر روبرویی,رئیس ژائویی که از الهه ی اژدها سرش رو دیده بودن و دمش رو ندیده بودن هم وسوسه شد و اومد.
ژائو یونلان صبح که پاشنه ی پاشو داخل گذاشت تمام سفارشای شن وی رو که ازش خواست تا سیگار نکشه الکل ننوشه و از غذاهای چرب پرهیز کنه رو فراموش کرد، دوتا نون بخار پز پرشده رو تو دهنش چپوند، دست چربشو دراز کرد، با انگشتش به سر گوا چانگ چنگ کوبوند و گفت: "بچه، برو تلویزیون رو روشن کن."
گوا چانگ چنگ باسنشو تکون داد و رفت، ژو هانگ به پشت سر اون نگاه کرد با افتخار زیاد گفت: "این شیائو گوا آدم خوبیه، سخت کوش و معقوله، فقط جرئتش زیادی کمه، تا الان فقط جرات داره چیزایی که من بهش میدم رو بخوره."
ژائو یونلان: "طبیعیه، اون مرض ترس از آدما رو داره."
ژو هانگ همون لحظه میخواست که سرشو به بالا و پایین تکون بده، که یهو فهمید انگار یچیزی اشتباهه.
ژائو یونلان سرشو پایین آورد و به اون نگاه کرد، دوباره با خوش رویی به حرفش ادامه داد: "اون از تو نمیترسه، توضیح میده که اون تو رو بعنوان یه آدم نمیبینه."
ژو هانگ: "......"
اون لحظه، اون به داچینگ که معلوم نبود کی روی میز پریده بود نگاه کرد، داچینگ یه مدت اینور اونورو نگاه کرد و گشت، بعد از فرصتی که ژائو یونلان یه نون بخار پز پر شده رو گرفت تا فورا تو دهنش بچپونه استفاده کرد، چشمای تیز و پنجه های سریع روی تنش پنجه کشید، دقیق و بدون اشتباه به پر کننده ی نون بخار پز پر شده ضربه زد و انداختش، اون فرصت دقیق,حرکت پرقدرت، به سادگی باعث میشد فراموش کنی اون گربه انقدر چاقه.
بعد از اون، با شجاعت زیادی از بالای میز پرید، وسط هوا توپ گوشت رو توی دهنش گرفت، با چابکی یه پشتک واروی سیصد و شصت درجه زد، روی زمین افتاد، حرکتای متوالیش مثل شناوری ابر و جاری شدن آب بود، بعد اون باسنشو چرخوند,کت والک کرد، درحالیکه دمش رو تکون میداد رفت. (قدرت غذا!😂)
چهره ی رئیسشون رو که ازش روغن چکه میکرد رو همونطور گیج رها کرد.
ژائو یونلان: "فاک بهت، گربه ی مردنی!"
ESTÁS LEYENDO
Guardian (Persian Translation)
Romanceترجمه ی فارسی رمان چینی ژن هون یا همون گاردین که سریالی با همین اسم از روش ساخته شده نویسنده رمان: priest چنل تلگرامی: priest_novels علاوه بر چیزمیزای مرتبط به سریال و رمان فایل ترجمه هر چپتر اونجا هم بصورت پی دی اف قرار میگیره. رمان ژن هون شامل: ۱۰...