چپتر6؛ ساعت آفتابی تناسخ5

707 111 32
                                    

اونا بی تفاوت یه سمت ایستاده بودن، با بیتفاوتی خودش رو که داشت پرت میشد پایین رو تماشا میکردن، و خنده ی "بیرحمانه ای" راضی از بدبیاریشون سر میدادن.

****

"یکم پیش توی راهرو چه خبر شده بود؟" داچینگ نمیتونست دستی که بهش غذا میده رو گاز بگیره و ناچارا سرفه ی خشکی کرد، و موضوع بحث رو عوض کرد، "چرا مینگ جیانِ تو یهویی هشدار داد؟" (مینگ جیان اسم ساعت مچیه یونلانه. مینگ به معنی شفاف و آشکار کننده و جیان به معنی بازتاب و آینه.)

"یچیزی داشت دنبالمون میکرد." ژائو یونلان گفت، "ولی همینکه من متوجه شدم فرار کرد، احتمالا قصد شیطانی مهمی هم نداشته."

"قاتل هم نیست؟"

"چطور میتونه باشه، روح جدید مرده با چیزای شوم بزرگ رو نمیتونم از هم تفکیک کنم؟" ژائو یونلان همونطور که گوا چانگ چنگ رو روی شونش حمل میکرد با آشفتگی توی راهرو حرکت میکرد، "بعلاوه تو هم اون اثر انگشت کنار جنازه رو دیدی مگه نه؟ 'انگشتای استخونی و به بلندی شلاق'، دقیقا چه کوفتی بود من برای یلحظه مطمئن نبودم چی باید بگم، بهرحال مطمئنم آدم نبود......فاک این بدردنخور هنوز خیلی سفته، در حد مرگ سنگینه، یه جا پرتش میکنم."

همونطور که میگفت، ژائو یونلان دنبال کنج دیواری گشت، و بی دردسر اضافی گوا چانگ چنگ رو رها کرد.

ژائو چو با چهره ی بیتفاوتی با نگاهش گوا چانگ چنگ رو ورانداز کرد، بنظر میومد که قصد داره پاهاش رو بلند کنه و بره، و اجازه بده که این یارو خودش غیب بشه و مسیرشو پیش بگیره، ولی یلحظه بعد، اون تو سکوت پاچه‌ی شلوارش رو گرفت و چمباتمه زد، از توی جیبش یه بطری کوچیک درآورد، و دور گوا چانگ چنگ به صورت دایره وار پاشیدش، بعد انگشت وسط خودش رو گاز گرفت و زخمیش کرد، و یه قطره از خونش رو بین دو ابروی گوا چانگ چنگ کشید.

اون قطره ی خون انگار همینکه به گوا چانگ چنگ برخورد کرد، توسط پوستش جذب شد و به داخل کشیده شد، و یهویی اثرش ناپدید شد، بلافاصله مثل چوبی که روی زمین میذاری و سایه ش رو میبینی، چهره ی اون کارآموز بدشانس که رنگ پریده بود فورا یکم بهتر شد. (مثل چوبی که روی زمین میذاری و...: به معنی نتیجه ی سریع)

انجام دادن این کارا که تموم شد، ژائو یونلان یه دستشو بالا آورد و محکم با کف دستش به سر گوا چانگ چنگ کوبید، و با صدای آرومی فحش داد: "بازنده ی بدردنخور، با دیدنت واسه مدت خیلی طولانی ای مودم داغونه."

"سر و صدا نکن، یونلان، ساعتتو ببین."

ژائو یونلان همینکه سرش رو پایین آورد، دید صفحه ی اون ساعت مچیش که بهش میگن 'مینگ جیان' دوباره قرمز شده، از زیر پاش صدای یکم تیز میو کردن به گوش رسید، اون رد نگاه داچینگو دنبال کرد و نگاه کرد، و یه پیرزنی رو دید که کفن تیره رنگی پوشیده بود و معلوم نبود کِی پشت سر اونا ایستاد.

Guardian (Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora