چپتر۴۰؛ درفش کوهستان و رودخانه

454 81 17
                                    

فرستاده ی قاتل ارواح فورا متوجه شد حرف از دهنش در رفته، دهنش رو بست

*************************

ژائو یونلان رحمی برای شکستن قلب پر از خاطرات تراژدیک اون نداشت، دستاشو مالید: "نمیخواد به اون چیزای جزئی گذشته اشاره کنی، الان بگو باید چیکار کنیم؟"

فرستاده قاتل ارواح مدتی ساکت مونده بود، وانگ ژنگ لباش حرکت کردن، مصممانه میخواست حرف بزنه، ژائو یونلان به اون اشاره کرد و گفت: "از تو نپرسیدم، تو خفه شو."

وانگ ژنگ: "......"

"درفش کوهستان و رودخانه روح رو سرکوب (ژن هون!镇魂) و روح(پو 魄) رو جذب میکنه، اشاره نکنیم که این آدما مایل نبودن که به این روش بمیرن، حتی ارواحی که بخاطر سن زیادشون تو تخت مردن، اگه توی درفش کوهستان و رودخانه بلعیده بشن، هر چقدر که زمان بگذره، بازم تبدیل به ارواح شیطانی و روح کینه توز میشن." فرستاده ی قاتل ارواح فکر کرد، کاملا قابل اطمینان دهنش رو باز کرد، "اگه من بگم، میانبری نیست، یا این شی مقدس نابود میشه، یا ارواح داخلش به زور سرکوب میشن."

حرفای اون کاملا پر از مفاهیم مخفی بودن، وانگ ژنگ مدتی متوجه نشد، چشمای بزرگش گرد شدن و با گیجی اون رو نگاه کرد: "سرورم منظورتون......"

ژائو یونلان گفت: "یعنی اگه نشه درفش کوهستان و رودخونه رو ترکوند، فقط میتونه ارواح داخلشو تیکه تیکه کنه، خردشون کنه و اونا رو از هم بپاشونه، تا از دردسرای بزرگتر جلوگیری بشه."

وانگ ژنگ دستش رو دراز کرد و دهنش رو پوشوند.

فرستاده قاتل ارواح سرش رو به چپ و راست تکون داد: "بدون دلیل کشتن ارواح آدما، عدالت رو میشکنه."

پس فقط ترکوندن درفش کوهستان و رودخانه تنها راهیه که میمونه.

سه نفر همزمان ساکت شدن.

ژائو یونلان روی زمین نشسته، فندکش رو گرفته بود و باهاش ور میرفت، یهو، به اون زبونه ی کوچیک آتیش خیره شد، دهنشو باز کرد و به فرستاده ی قاتل ارواح گفت: "من یادم اومد تو مسیر که میومدیم، ما به یه یین چا که تو دستش فانوس حمل میکرد برخوردیم، از جاده خارج از روستای چینگ شی رد میشد، نگو که اون درباره مسئله اینجا نمیدونست، نگو که همینجوری از گوشه چشم خیره شد و از درفش کوهستان و رودخونه گذشت."

فرستاده قاتل ارواح گفت: "اون روی قایق صد نفر یا بیشتر رو از رود رد میکنه، احتمالا نمیتونه به مسائل دیگه رسیدگی کنه." (واسه رفتن به پس از مرگ و این داستانا با یه قایق ارواح از رود توی هوانگ چوعن باید رد بشن.)

ژائو یونلان به اون نگاه کرد، حالتش حس نامطمئنی داشت، فورا اون حس نامطمئنی رو سرکوب کرد، دوباره گفت: "پس از اون موقع تا حالا سالهای زیادیه که چهار شی مقدس تو دنیای انسانها پراکنده شدن، سرورم چرا الان شروع کردین، و میخواین اونا رو برگردونین؟ آخرین بار به ساعت آفتابی تناسخ اتفاقی برخوردیم، این بار نگران بودین و برای درفش کوهستان و رودخونه این سفر ویژه رو اومدین؟"

Guardian (Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora