چپتر۶۳؛ قلموی فضیلت و شایستگی

479 78 100
                                    

تمام پدیده های متولد شده، از بوژو آغاز شدند
****

بازار گابلینا معمولا به بخش های مختلفی طبقه بندی میشد، مثل بازارای تو محوطه روستایی دوران قدیم، معمولا سالی یبار، گاهی شلوغ، و گاهی خالی و خلوت بودن.

خیابونای لانگ چنگ به همه طرف گسترده بودن، و ترافیکای سنگین به حدی میرسیدن که ملت هر روز بخاطر ترافیک تو جمع بلند بلند فحش بدن، جمعیت پر از جنب و جوش و هیاهو بود، ولی تناسب موقعیت بازار گابلینا تو همسایگیش کوچیکترین بود.

با اینکه تو بازار شهر بزرگ اژدها و ماهیا تو هم قاطی پاتین، و چیزی هست که میگن "چیزای بزرگی تو شهر پنهون شده"، ولی دراصل اصلا مناسب تمرینات تهذیبگری نیست، مگه اینکه درگیری هایی تو این دنیا باشه، تا شاید از هزار لی اونورتر بیان تا کارما رو گزارش بدن، وگرنه گابلینا معمولا واسه ی فکر کردن به آینده، شخصا نمیخوان که همچین جایی ساکن بشن.

اوایل که دپارتمان تحقیقات ویژه ی ژائو یونلان توی لانگ چنگ تاسیس شد، تاحالا تعداد زیادِ نامشخصی از قبیله ی گابلینا بودن که بعنوان جاسوس به اون خدمت میکردن، همینطور تعداد زیادی از همچین افرادی که همدیگه رو داداش صدا میزدن، ولی اون تاحالا هیچوقت به بازار گابلینا نرفته بود، این معادل با گردهمایی خانوادگی برای شام سال نو برای جشن گرفتن سال نوی قبیله خانواده گابلینا بود، بعنوان یه غریبه، اینکه وقتای عادی چطور بازو دور شونه ی هم مینداختن اهمیتی نداشت، ولی همچین رویدادی رو حتی اگه بلد نبود چطور رفتاری تو شرایط حساس داشته باشه,اینکه از ضعفشون استفاده کنه و به دردسرشون اضافه کنه مناسب نبود.

بهش که فکر کنی، اون حتی اولین باری بود که دعوتنامه ی مراسم شبانه گروه گابلینا رو دریافت میکرد.

ژائو یونلان توی کالسکه استوار و محکم نشست، و گوشه های لبش یهویی یه لبخند عجیب که نمیتونست کنترل و سرکوبش کنه پدیدار شد.

شن وی پرسید: "چی شده؟"

ژائو یونلان دست شن وی رو که تو تمام مسیر اونو میکشید رو بین انگشتاش گرفت، توی صدای چرخای کالسکه با صدای آرومی گفت: "من حس میکنم رابطه ما دو تا واقعا داره سنتی میشه، اولش همدیگه رو میشناسیم و بهم معرفی میشیم، بعد از گرفتن دستای کوچیکمون شروع میکنیم، و حالا با پیشرفتمون با قدم زدن تو خیابونا قرار میزاریم، من فکر کنم همینجوری تو این مسیر پیشرفت کنیم، فورا میتونیم به’ مرحله ی نهایی‘ برسیم."

شن وی با عجله به بیرون در کالسکه نگاه کرد، اون میدونست که گوشای  روباه¬ها تیزن، صداش رو پایین آورد و به ژائو یونلان گفت: "این حرفا رو بزار شب که برگشتیم خونه بگو."

ژائو یونلان: "با کجا بگم؟"

شن وی: "......"

ژائو یونلان چشمک زد و با لحن خوندن و اجرا توی اپرا گفت: "گه گه  ی خوب، بنده میخوام شمارو درحد مرگ میخوامت، زودباش تسلیمم شو."( خب گه گه معنی برادر بزرگتر میده ولی از اونجایی که از یونلان هیچی بعید نیست لازمه اضافه کنم گه گه تو چینی حکم اوپا تو کره ای رو داره و واسه لوس کردن و لاس زدن با پسر مردم از این واژه استفاده میکنن)

Guardian (Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora