چپتر۵۴؛ قلموی فضیلت و شایستگی

472 65 15
                                    

بهشت زمین انسان خدا، همشون کشته بشن__

*******************

آسمون درنهایت تاریک شد.

چو شوژی کارشو دقیقا تموم کرده بود، دستاشو تو جیبش برد و بالای ساختمون ایستاد، باد شمالی هوهو میوزید و موهای اونو به پرواز درمیاورد، گوا چانگ چنگ همش شک داشت که باد یه ثانیه دیگه اونو میبره، چو شوژی واقعا خیلی لاغر بود، به راحتی یکم سو تغذیه داشت.

گوا چانگ چنگ جرعت نداشت همینجوری حرکت بکنه، زیرپاهای اون پر از شنگرف شده بود.

چو شوژی از سقف ساختمون بعنوان یه کاغذ زرد بزرگ استفاده کرده بود، و با گرفتن شنگرف یه "طلسم" بزرگ کشیده بود، دوباره با یه سنگ سیاه هشت تا نقطه رو علامت زد، گوا چانگ چنگ وسط اون "طلسم بزرگ" که ایستاد، فورا احساس کرد اتمسفر اون ناحیه ی احاطه شده تغییر کرده، توی بادی که تو نور ضعیف شب میوزید یجور بوی خاص احساس شد، اون خیلی خوب توصیفش نمیکرد.

فقط حس میکرد اون بوی کثیفیه چسبناک,و مرطوب، گند نبود، اما بوی گندیدگی ماهی ترکیبی از خون و گل بود، و اون بین ترکیب کمی از تلخی بود که بیان کردنش سخت بود.

گوا چانگ چنگ دماغشو جمع کرد: "چو گِه؟"

"اون بوی روح کینه توزه." چو شوژی سرش رو هم نچرخوند، سرش رو پایین آورد و به پایین نگاه کرد، تو نور ضعیف شب بی انتها، اونا دیگه رو زمین تور و تو آسمون تله  چیده بودن(رو زمین و آسمون تله بود یعنی محکم محاصره کردن)، شن وی تنش پالتوی رنگ روشنی بود، مخصوصا اینکه تو چشم بود، و دقیقا تو نقطه ی دستگیری تور ایستاده بود، چو شوژی سرش رو به چپ و راست تکون داد، "رئیس ژائو اینبار داره با کی عشق بازی میکنه؟ این که فامیلیش شن عه......من قبلا درباره همچین شخصیتی نشنیدم."

همون موقع شن وی انگار که سرش رو بالا آورد و نگاه کرد، آسمون خیلی تاریک بود، و چو شوژی حالت اون رو نمیدید، ولی یلحظه بعد، اون آدم سرجاش توی پوچی ناپدید شد.

حالت چو شوژی سرد شد: "اومد."

گوا چانگ چنگ: "آ؟"

"آ چیو آ!" چو شوژی با قدمای بزرگ جلو رفت، مثل قبل انگار که پسوریازیس  داشته باشه، یه کاغذ زرد طلسم به صورت گوا چانگ چنگ چسبوند، "دهنتو ببند و خفه شو! نزار صدا ازت درآد." (سوریاس یا صدفک بیماری پوستی مزمن خود ایمنی که با فرستادن سیگنالای اشتباه از دستگاه ایمنی بدن سرعت چرخه رشد سلولای پوست زیاد میشه)

اون بوی خاص شدید و شدیدتر میشد، تو قسمت شمال شرقی لین جینگ با گوشیش سلفی گرفت و توی جیبش برگردوند و چپوندش، با چهره ی بی حالتی بطری داروی کوچیک رو باز کرد، یه تیکه گاز سیاه کثیف اوج گرفت و بالا رفت، لین جینگ سرش رو بالا آورد، با دستاش ژست مهر واجرای بودا  رو گرفت، چهره ش بشدت جدی شد، تمامش قمار متقابل بود، ولی اون بنا به حرف ژائو یونلان مستقیما نمیکشتش، بلکه آروم متن تفوق  رو میخوند.( واجرا قبلا اشاره کرده بودم که به رعد برمیگرده و مهر یا به زبون هندی مودرا واجرا که اینجا گفتم به معنی حرکات نمادین دست و انگشت به حالت واجرا یا همون صاعقه ست که عکسش رو پایین هم میذارم. از مودرا تو تمرینات مراقبه استفاده میشه، ژستی معنوی و یک مهر پراعتبار بکار رفته توی تمرین معنوی مذاهب هندیه. مودرا واجرا ژست دانش و معرفته. و تفوق هم رها و رستگار کردن ارواح گمشده تا به صلح و آرامش برسن)

اینم متولد شده ی بهشت و رشد کرده ی رو زمین بوده، سه روح(هون 魂) و هفت روحش(پو 魄) از ترکیب ذات تمام مخلوقات بود، احتمالا خیلی وقت نبود که دنیا رو دیده، شایدم تناسخای بیشمار کوتاهی داشته، بنظر ژائو یونلان اینجوری بود که دستشو بالا ببره و با چاقو همراه با خشونت اعمال قانون کنه، و لین جینگ یذره هم دلشو نداشت.

با اینحال مناجات آروم و عمیق نواختن گوچین  واسه یه گاو بود(گوچین یا چین یه نوع ساز موسیقی با هفت سیم و شبیه به ساز زیتر. عکسش پایینه)، سرکوب کردن اون انرژی کینه هدف سختی بود، مگه کجای شنیدن این پرحرفی ها مثل پرت و پلا بود، که بجاش وسط هوا بزرگ و بزرگتر شد، مثل یه هیولا آشکار شد، نعره ش اوج گرفت، و آسمونی که نور ماه و ستاره های فراوون داشت یهویی تیره شد.

این زمان، سکوت صحنه ی شب یهو با سه صدای گلوله دریده شد، اون انرژی کینه ی خیلی کوچیک یهو از هم پاشید، مدت زیادی نگذشت، و وسط هوا ناپدید شد.

پنجره ی طبقه شیشم توسط یکی از داخل باز شد، لین جینگ شعله کوچیکی رو دید، اون تقریبا تصور میکرد که ژائو یونلان اخم کرده، از بالا به پایین نگاه میندازه و به اون نگاه میکنه، و بعد با غیظ درباره اینکه "احمق داره مناجات میخونه" حرف میزنه.

تو این دنیا همیشه هرچیزی رو نمیشه تفوق کرد، اگه همچین چیزی بود، دیگه حکم ژن هون و دپارتمان تحقیقات ویژه وجود نداشت، تو میخوای اونو کمک کنی که از رودخونه رد شه، و اون شاید یه قدم هم تکون نخوره.

توی صدای باد از دور صدای نعره ی بلندی به گوش رسید، لین جینگ کف دوتا دستاشو بهم چسبوند، تو سکوت اسم بودا رو خوند، بعد چرخید و رو درختی که دیگه مرده بود و برگ نداشت پرید، یه دسته دود سیاه غول پیکر مثل یه گلوله ی توپ به سمت جایی که اون یکم پیش وایساده بود پرتاب شد، کاشی های تمیز و مرتب همونجا خورد شدن، و سنگریزه های خرد شده تا ارتفاع سه چی به بالا پرتاب شدن، همراه با باد قوی ای سایه یه انسان غول پیکر اومد، وایساده که بود چهار پنج متر قد داشت، فقط بالاتنه ش، قسمت پا به پایینش استخون نشون میداد، و خون سیاه، اون مایع گرم تو تمام مسیری که میرفت میچکید، و روی زمین میریخت، و صدای سی لا سی لا میداد، حتی سنگ رو میتونست بسوزونه.

"این ولی واقعا خدا جلو راهش باشه خدا رو میکشه,بودا جلو راهش باشه بودا رو میکشه." لین جینگ خنده خشکی کرد، پاهاش ولی مکث نکردن، پرید و از پنجره طبقه دوم بالا رفت، اون مثل یه عنکبوت بزرگ بود، اون با دستای خالی با شکاف سنگای بیرون ساختمون چند طبقه ی بیمارستان رو بالا رفت و به سمت قاب پنجره خزید، سرعتش حتی از یه آسانسور که مستقیم بالا میرفت هم بیشتر بود، سایه پشت سرش درحال دنبال کردنش بود و نمیخواست که ولش کنه.

لین جینگ تمام مسیر رو تا طبقه شیشم بالا رفت، به گربه سیاه که نزدیک لبه ی پنجره وایساده بود داد زد: "بگیرش!"

داچینگ مثل یه توپ گوشت سیاه پرید، برای لحظه ای شیش تا زنگوله ی توی گوشه ها همزمان صدا دادن، صدای فریاد زنی بلند شد، یه پیتون بطرز غافلگیر کننده ای از توی گوشه بیرون اومد، و دسته ی دود سیاه رو تو دهنش بلعید.

سایه ای که لین جینگ رو دنبال میکرد بسرعت به شرق رفت و به غرب برخورد کرد، صدای زنگوله شدیدتر شد، اون دود سیاه با جریان بی پایانش روی بدن روح کینه توز توسط مار پیتون بلعیده شد، و سایه اون آدم نصفه شروع به کوچیک و کوچیکتر شدن کرد.

بعدش، اون سایه سیاه یهو وسط هوا شناور شد، ظاهر واضح مردی رو نشون داد، دقیقا همون آدمی که گوا چانگ چنگ دیده بود، موهای خاکستری، و دوتا چشمای سرخ.

ژائو یونلان یهو ته سیگارشو رو لبه پنجره فشار داد و خاموش کرد: "ژو هانگ، کنار بکش!"

تو اون لحظه، صدای زنگوله هایی که بدون توقف تکون میخوردن متوقف شدن، و دوباره همزمان ساکت شدن.

گربه ی سیاه فورا روی پیتون پرید، تو کسری از ثانیه که روی زمین افتادن، ظاهر پیتون دوباره تبدیل به یه زن شد، شیشه پنجره طبقه شیشم خرد شد، بدن نصفه ی مرد تو کسری از ثانیه چندبار ورم کرد.

ژائو یونلان خم شد و ژو هانگ رو بلند کرد، رفت و به پنجره رسید و ایستاد، فاصله ی کمتر از دو سه متری با روح کینه توز داشت.

"حکم ژن هون." نه گرم و نه سرد دهن وا کرد، انگار فقط یه مسئله ی کاری روتین باشه، "تو مردی و بعد جای مناسبی برای تناسخ پیدا نکردی، دم عیدی، بیرون میدویی و مسموم کنی که چی؟"

"دم عید" دوتا کلمه ای که انگار روح کینه توز رو تحریک کرد، اون یهو دست غول پیکرش رو دراز کرد، مه سیاه ضخیم بی انتهایی همراهش اومد، و برای گرفتن به سمت گردن ژائو یونلان رفت.

حکم ژن هون تبدیل به شلاقی شد که انگار یه پیچک زنده بود، از توی آستین بزرگ مرد بیرون خزید، به دور اون دست غول پیکر پیچید و متوقفش کرد، یه آدم و یه روح روی باقیمونده ی خرده شیشه شکسته ها نمیتونستن وول بخورن.

ژو هانگ با تمام قدرتش لین جینگ رو هل داد: "تو کوری آ، هنوزم که نرفتی کمک کنی!"

لین جینگ همین تازه توسط روح کینه توز تعقیب شده بود و نقش مردعنکبوتی رو بازی کرده بود، انگشتای دستش به طرز افتضاحی درد میکردن، و هنوز فرصت نکرده بود یه نفس عمیق بکشه، چهره ش یهو بدخلق شد: "کمک کنم؟ کمـ......کمکه چی کنم؟ همچین روح کینه توز گنده ای، توام ازم زیادی انتظار داری، من چیکار میتونم بکنم؟"

ژو هانگ: "زنگوله بزن آ! هر روز رو تا وقتیکه یه راهبی زنگوله بزن  میفهمی یا نمیفهمی!"( بعنوان راهب امروز، زنگوله ی امروز رو به صدا دربیار؛ یجور اصظلاحم هست به معنی انجام کمترین کاری که از یه نفر انتظار میره)

اون سر و صدا کرد و تو گوش لین جینگ ورور کرد، نتونست طاقت بیاره و گفت: "خانم بهمنش، لطفا یکم آروم باش، من فقط یه پیرو از منزل خاندانم  ام(منزل خاندان یا حالا هرچیزی که معنی دقیقترش میشه درواقع خونه ی حقیقی راهباست)، تو دیدی پیرو منزل خاندان هرروز زنگوله بزنه؟ علاوه بر اون بودای من که رحم کنه، رو چیزای تاریک کنترل میکنه، اون قبل از مرگش یه روح زنده بوده، تاثیر زنگوله ی بزرگ برای اون خیلی محدوده، تو نتونستی انرژی کینه رو ببلعی، بعد اینکه من رو یه زنگوله ی داغون حساب وا کنم، فکر میکنی منطقیه؟"

ژو هانگ: "اهمیت نمیدم، واسم سریع دنبال یه راه حل بگرد!"

لین جینگ به سمت ژائو یونلان نگاه کرد، با درموندگی زیادی آه کشید: "بودای من رحم کنه، چطوره که پیروش رو هم یکم جذابتر کنه."

اون حرفش تموم شد، دستشو دراز کرد و تو جیبش برد، یه قوری کوچیک درآورد، اندازه ی کف دست، درپوشش رو وا کرد، توش روغن معطر بود، لین جینگ با بی میلی زیادی داخلشو نگاه کرد، دستشو دراز کرد و میخواست بپاشدش، ژائو یونلان درعوض انگار که بغلشم چشم داشته باشه، دستشو به طرف اون تکون داد: "نفت چراغتو نگهدار، نیازی به تو نیست."

تا اینو گفت، این روح کینه توز یهو خودشو از شلاق ژن هون آزاد کرد، زبونه ی شلاق، تا ارتفاع زیادی بلند شد، و دوباره بیصدا عقب کشید و تو آستین اون برگشت، فریاد روح کینه توز قاب پنجره رو شکست، دود سیاه غول پیکر با فشار داخل شد، بنظر میخواست اون پنجره رو متلاشی کنه.

همون لحظه، ژائو یونلان یه قدم به عقب برگشت، دوتا دستاشو جلوی خودش دراز کرد، کف دستش، پنج تا انگشتشو باز کرد، دست راستش خنجری رو نگه داشته بود، تو سکوت کف دست چپش رو برید، خون به رنگ قرمز روشن فورا از جایی که خنجر فرو رفته بود سرازیر شد، بعد انگار که منجمد شده باشه همونجوری موند، تکونی هم نخورد.

چهره ی مرد یهو یه لبخند رو نشون داد.

داچینگ اینو دید، موهاش خیلی بلند سیخ وایسادن، نتونست طاقت بیاره و از کنار اون فاصله دوری گرفت، تو بغل ژو هانگ پرید، اون لبخند یذره هم مثل ظاهر وقتای نرمال ژائو یونلان نبود، تو پلک بهم زدنی، چشمای اون بنظر عمق خاصی داشتن، نگاهش بنظر سرمای خاصی داشت، سایه گسترده بینی بلندش زیر سایه دود سیاه روی چهره ش پهن شده بود، گوشه های بالا اومده ی لبش یادآور سرما و شرارت غیرقابل بیانی بود.

اون مدت کاملا نمیشد تشخیص داد، بین اون و سایه اون روح کینه توز بالاخره کدوم روح واقعیه.

"جیویو  گوش به فرمان،" اون صدا هم بنظر مال ژائو یونلان نبود، آروم و عمیق با کمی صدای خشن غیرقابل بیان، آدم که تو گوشش میشنیدش، مثل اره ی کندی بود که اره میکرد، "با خون بعنوان سوگند، با سرمای آهن بعنوان گواه، ازت سه هزار لشکر یین قرض میگیرم، بهشت زمین انسان خدا، همه شون کشته بشن__"( Jiuyou یا 九幽 به معنی نُه آرامش که درواقع خلاصه شده ی دنیای نه آرامش هست، دنیای شیاطین و متضاد با تمام بهشت ها و قلمرو های گوناگون. درواقع ارتباط چندانی به جهنم نداره. ولی بخوایم کلمه به کلمه معنی کنیم جیو به معنی نه و یو به معنی جهان زیرین، آرامش، پنهان و دور افتاده ست.)

اون چنتا کلمه ی آخر تقریبا تو یه خط یه مکث، با غرور و گستاخی ترسناک غیرقابل بیانی بود، رد خونی که روی لبه ی اون خنجر رو پوشونده بود یهو تیره شد، زره های خالی بیشماری دیوار سفید پشت سر اون رو شکوندن و از داخلش بیرون اومدن، که اسب های جنگی اسکلتی رو میتازوندن، سلاح های پوسیده شون رو کشیدن، و با قدرت سونامی به جلو رفتن، روح کینه توز داخل که پنجره رو شکونده بود رو به بیرون هل دادن، و تو کسری از ثانیه یه دست اون رو قطع کردن.

ژائو یونلان لحظه ای چند قدم عقب رفت، انگار که قدرتش تحلیل رفته باشه، تلو تلو خورد و به دیوار پشتش تکیه داد، کلا نگاه کاملا وحشت زده ی آدمای دورش رو ندید گرفت، و تو امتداد دیوار باسنش روی زمین نشست، دستش رو که بدون توقف ازش خون به پایین میچکید رو پایین آورد و تکونش داد، با یکم تنگی نفس گفت: "فاک، حتی رو آستینمم هست، خشکشویی میتونه پاکش کنه؟"

داچینگ سعی کرد یکم نزدیکتر بشه، با فاصله ای که به نیم متر نمیرسید با فاصله از اون متوقف شد، با نهایت احتیاط پرسید: "یونلان؟"

ژائو یونلان ابروشو بالا انداخت: "همم؟"

این حالت رو گربه ی سیاه به نسبت خیلی خوب میشناخت__تمام حالتایی که اون خوب میشناخت باعث میشد گربه که میبینه نتونه طاقت بیاره و بخواد بپره و دوتا پنجه بهش بزنه، درنتیجه داچینگ بدون ذره ای تردید پنجه ش رو دراز کرد، و به اون کشیده زد، و با صدای بلند غرش کرد: "یکم پیش اون چه کوفتی بود! من بهت این جادو سیاهارو یاد نداده بودم!"

ژائو یونلان با غرور زیادی گفت: "آدما میتونن چیزارو بخونن، گربه ی احمق."

داچینگ تقریبا از دست اون قاطی کرد، با یه قدم رو بدنش پرید، رون پای اون رو لگد کرد و پنجه جلوییش رو روی بازوی اون گذاشت: "تو آخرین بار از توی کتابخونه بالاخره چه کتابیو گرفتی؟!"

ژائو یونلان با دست سالمش سر اون رو نوازش کرد: "«کتاب ارواح»، نگران نباش، من فقط برای اثبات یسری مسائل میگشتم، اتفاقی همچین چیزی رو دیدم، همین تازه یادم اومدش__قصد نداشتم انجامش بدم، تو هنوز به شخصیت من اعتماد نداری؟"

گربه سیاه به اون غرش کرد: "اصلا چیزی به اسم شخصیت داری؟!"

نصف صورت ژائو یونلان با تف پاشیدن اون تفی شد.

بااینکه گربه سیاه هنوز عصبانی بود و از بازوی ژائو یونلان پایین پرید، درنهایت این توضیحات رو قبول کرد، اون هنوزم احتمالا میتونست به حس معیار مناسب ژائو یونلان اعتماد کنه، ولی مثل قبل باغیظ گفت: "تو اگه میخوای بزاری اون عکس خیلی ضعیف و زشته روی کارت شناساییت روی حکم بازداشت دیفو بره، و بعدش واسه همه پخش بشه,و هرکی رد میشه ببینتش، پس منم نه حرفی دارم نه مشکلی."

صدای اون که قطع شد، ژائو یونلان از پشتش دستشو دراز کرد، و محکم رو زمین هلش داد، مرد با غرغر و فحش دادن گفت: "عکس رو کارت شناسایی بابابزرگ مثل یه الهه ی توانا و باهوش و یه زیبای غیرعادیه، تو این گربه ی خوکه صورت پنکیکی انقده ترش نکن."

چو شوژی از بالای پشت بوم تلفن زد، کل اون آدم کاملا یه هیجان غیرعادی رو نشون میداد: "یکم پیش اون کشتار لشکر یین بود؟ کار کی بود؟ این دیوونگی بود؟ خیلی فاکینگ خفن بود باشه؟"

ژو هانگ صبرش سر اومد و گوشی اونو قاپید.

لین جینگ طاقت نیاورد و پرسید: "کشتار لشکر یین؟ سرعت بخشیدن به حرکت با تکیه به خون؟"

"خون و آهن میانجی ان." ژائو یونلان آروم نفس گرفت، از زمین بلند شد، گرد و خاک رو تنش رو تکوند، چرخید و به سمت بیرون رفت، "درواقع نیروی شر چیزیه که اون به حرکتش سرعت میبخشه. قصد شیطانی خیلی شومه، من فکر کنم این بعنوان یه جنگ آتیش با آتیشه."

ژو هانگ یلحظه تردید کرد، از یطرف همراهش میرفت، از یطرف پرسید: "تو توی دلتم قصد شیطانی داری؟"

"کاملا، من آدم نیستم؟" ژائو یونلان لبخند زد، صادقانه و با هیجان اعتراف کرد، "نه تنها دارم، حتی زیادم هست__درواقع من فکر میکنم کشتار لشکر یین واقعا نباید بعنوان جادوی سیاه رده بندی بشه، بنظرم خیلیم چیز خوبیه، یوگای روحی، از بین بردن زهر، تمامشون بدنو ریلکس میکنه."

ژو هانگ: "......"

داچینگ رو شونه ی ژائو یونلان پرید، به پل بینی اون مشت زد.

"درد داشت! چاقالوی مردنی!"

روح کینه توز دیگه به زور لشکر یین گیر افتاده بود، اون متوجه شد این مبارزه رو باخته، و فورا قصد فرار کرد.

"تور" دو لایه ای که چو شوژی بیرون پهن کرده بود فورا تحریک شد، باید گفت، که درواقع اونا انتظار نداشتن این روح شیطانی همچین انرژی زیادی داشته باشه، اگه شن وی تاحالا تو نقطه ی نگهبانی نبود، روح کینه توزی که بشدت توسط ژائو یونلان تحت فشار قرار گرفته بود، واقعا غیرممکن نبود که هنوزم بتونه فرار کنه.

صاعقه ی طولانی پرخروشی وسط آسمون رو شکافت، روح کینه توز با یجور چیز نامرئی بسته شد، لشکر یینی که اون رو تعقیب میکرد یهوهم زمان باهم ناپدید شدن، یوآن هون با خشونت وول خورد، تمام محوطه بیمارستان چند طبقه لرزید، آدمای بیرون این محوطه ی حفاظت شده اون لحظه فکر میکردن که زلزله بوده.

چو شوژی از بالای ساختمون به سمت پایین داد زد: "حشره رو تور چسبیده، عنکبوت نذاشت اون فرار کنه."

شن وی ای که برای مدت طولانی ناپدید شده بود در واکنش از توی پوچی پشت سر روح کینه توز ظاهر شد، دستشو تو هوا بالا آورد و محکم گرفت، روح کینه توز بنظر میرسید توسط دست نامرئی ای گردنش گرفته شده بود، دود سیاه رو بدنش ذره ذره ناپدید شد، و آدم بی پایی ظاهر شد، که با تنفر به جاییکه شن وی بود زل زده بود.

شن وی بیحرکت موند، انگشتاش محکمتر شدن، روح کینه توز مثل یه تیکه کاغذ، به یه گلوله جمع شد، یه سوسو، و تو دست شن وی ناپدید شد.

___________________________
مودرا واجرا:

___________________________مودرا واجرا:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ساز گوچین:

ساز گوچین:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Guardian (Persian Translation)Where stories live. Discover now