چپتر12؛ ساعت آفتابی تناسخ11

561 99 20
                                    

ساعت آفتابی تناسخ، ساعت آفتابی تناسخ، سه دور به دور سنگ سن شنگ، نیمی از زندگی تو برای نیمی از زندگی من، برای باهم مردن التماس میکنم نه برای باهم متولد شدن.

****

"همینجا، واسم بزنش عقب."

بعد از اینکه ژائو یونلان از گوا چانگ چنگ جدا شد، ماشین رو به خیابون شماره 4 گوانگ مینگ روند، اولین کارش این بود که مستقیما به دفتر بره، و فیلم دوربین امنیتی تقاطع دانشگاه رو سه بار از اول تا آخر پخش کنه.

دفتر تو طول روز خیلی سوت و کور بنظر میرسید، و فقط یه افسر زن توی بخش تحقیقات جنایی سر شیفت بود.

این افسر زن بنظر حدود بیست و خورده ای سنش بود، موهاش یه دم اسبی ساده بود، و آرایش ملایمی داشت، که پیشونی صاف و زیباش رو به نمایش گذاشته بودن، چشماش نیمه باز بودن، و حالت تنبلی داشت، انگار داشت خوابش میبرد، اما کاری که انجام میداد درعوض خیلی با زیرکی همراه بود.

افسر زن یونیفرم پوشیده بود، و روی پاهاش درعوض با یه پتوی بلند پوشیده شده بود، تمام مدت روی صندلی نشسته بود، و تکون هم نمیخورد، اگه گونه های سرخش نبودن، این مدلش شبیه این بنظر میومد که تازه از یه بیماری جدی حالش خوب شده.

احتمالا پتو یکم بلند بود، و یه گوشه ش روی زمین آویزون شده بود، که با بی احتیاطی توسط ژائو یونلان روش لگد شد، و از گوشه ی دیگه ش هم افتاد، زیر پتو، نوک دم یه پیتون یهویی بیرون پرید، و باز خیلی سریع عقب کشید، افسر زن سرش رو هم پایین نیاورد، و درحالیکه حواسش همچنان به ویدیو بود، بی دردسر پتویی که لگد شده بود رو مرتب کرد.

برچسب اسمش روی گوشه ی میزش چسبیده بود—ژو هونگ.

ویدیوی دوربین امنیتی خیلی واضح نبود، با یجور میدان مغناطیسیِ نامشخص بهم ریخته بود، و همش قطع و وصل میشد، حتی بعضی وقتا برفکی میشد. اطلاعات آنچنان زیادی هم توش نبود، بهرحال محل قتل دراصل داخل کوچه‌ی کوچیک کنار درب جانبی دانشگاه بود، و دوربین امنیتی تو تقاطع خیابون دانشگاه نصب شده بود، چیزی که ضبط کرده بود، فقط بخشی بود که متوفی لو رومی و لی چیان تو خیابون دانشگاه باهم ملاقات کرده بودن.

زمان حول و حوش ده و بیست دقیقه ی دیشب رو نشون میداد، لی چیان مشابه همون چیزی که گفته بود، از در اصلی آموزشگاه بیرون رفت، و وارد سوپرمارکت کوچیکی که مقابل خیابون بود شد، بعد از پنج دقیقه از سوپرمارکت بیرون اومد، و زمانی که برگشت، اتفاقا برخورد کوتاهی با متوفی لو رومی داشت، و مودبانه برای طرف مقابل سر تکون داد.

تصویر بعد از اون لحظه ای متوقف میشد که دونفر از هم جدا شدن، و متوفی لو رومی دیگه از خیابون رد شده بود و داشت وارد کوچه ی کوچیک میشد.

لی چیان انگار با بی دقتی نگاهش از لو رومی گذشت، به لطف مشکل کیفیتی، حالت ظریفش واضح دیده نمیشد، اما زود بعدش، شبیه به اینکه حسابی وحشت کرده باشه، کب هیکلش با یه قدم بزرگ عقب کشید.

Guardian (Persian Translation)Where stories live. Discover now