چپتر۳۱؛ درفش کوهستان و رودخانه

479 94 52
                                    

شن وی حس کرد نفسش لرزید، میل و خواسته ی اون تقریبا مثل یه آدمی بود که داره از سرما میمیره و میل به خوردن یه کاسه سوپ گرم یجور غلیظ داره
***************************

"دوباره بعدش، وضعیت اینجا شروع کرد به بیشتر و بیشتر نفرت انگیز شدن،" وانگ ژنگ یکم آب تو دیگ اضافه کرد، "آدمایی که اینجا باقیمونده بودن بتدریج کاهش پیدا کردن، پی در پی شروع به جابجایی و رفتن به زیستگاه های دیگه کردن، و بعد از اون احتمالا......هوم، من خیلی یادم نمیاد، بنظر باید حول و حوش دوره سلسله سانگ(960-1279) و یوان(1279-1368) تو دشت های مرکزی بوده باشه، این محل یه فاجعه ی بزرگ رو دید، بعد از اون، تمدن چند قومیتی های اینجا تقریبا قطع شد، بجز تعداد کمی از مردم کوچیکه قبیله هانگا که موفق شدن توی غار قایم شن، بقیه مردمی که نمردن، فرار کردن و دیگه هیچوقت برنگشتن."

دختر نماینده پرسید: "توی تاریخ این گزارشا هست؟"

وانگ ژنگ سرشو به نشونه منفی تکون داد: "در دوران باستان اینجا متعلق به دشت مرکزی نبود، و با تمدن هان(206 قبل میلاد-220 بعد میلاد) تلفیق نشد، بعلاوه قرار داشتن در محل دور، جمعیت هم زیاد نبود، خبرا نمیتونستن وارد شن، و همچنین خارج بشن، بیشتر گزارشای زمین شناسی و شاید ستاره شناسی از چندتا نوشته تخته ستاره شناسی به جا مونده، اونموقع دولت سلطنتی احتمالا حتی نمیدونست اینجا هنوزم مردم هستن. براساس افسانه بجا مونده که بین مردم دهن به دهن میگشته، اون سالها برف سنگینی از بالای کوهستان تبدیل به هیولایی با دندون نیش آشکار و پنجه های جنبنده میشه و به پایین قل میخوره، ارواح و هیولاهای (نیروهای شر) سفید از توی درز ها,توی آب دستشو دراز میکنن، انسانها و حیوونای اهلی رو میگیرن، شکم اونارو پاره میکنن، مغز اونا رو میکشن."

دختر نماینده فکر کرد، کاملا متوجه نشده بود و سرشو به بالا پایین تکون داد: "به عبارت دیگه، باید یه فاجعه زمین شناختی مثل بهمن ناشی زلزله باشه."

وانگ ژنگ سرشو به چپ و راست یا به بالا و پایین تکون نداد: "مردم هانگا بعدا به کوهستان عقب نشینی کردن، محلی که موقعیتش با روستای چینگ شی فعلی زیاد فاصله نداره، اگه شماها فرم جامعه اقلیت چند قومیتی روستای چینگ شی رو بررسی کنین، درحقیقت بخش بزرگی از نشانه های مردم هانگا رو دارن. با جدا شدن و رفتن تبتی ها محل تدفین آسمان بتدریج از بین رفت، ولی حیاط کوچیک اقامتگاه استاد تدفین آسمانی، بعداز اون فاجعه موند، و به مکان نگهبانی کوهستان مردم هانگا تبدیل شد، اونا فکر میکردن از ارتفاع بالا میتونن زودتر وقوع مصیبت رو ببینن، در نتیجه هر ماه، اونا یه مرد جوون قوی رو برای محافظت از کوهستان میفرستادن، ولی با گذر زمان، این سنت هم درنهایت تغییر کرد، فردی که از کوهستان مراقبت میکرد مورد احترام ترین فرد توی قبیله میشد، و این خونه نگهبانی کوهستانی تبدیل به محل اسکان اون میشد."

Guardian (Persian Translation)Where stories live. Discover now