ژائو یونلان از شدت سرما صورتش کبود و سخت شده بود ولی لبخند گرمی زد، "اومدی دنبال من برگردی."
*********************
باد شدیدی که توی کوهستان تا حالا آروم گرفته بود ناگهان جون گرفت، در کسری از ثانیه سرمای تیزی جریان گرفت، برف روی زمین تا ارتفاع زیادی همه جا بلند شده بود، روی صورت آدم رو میخراشید، مثل یه چاقوی کوچیک.
بلافاصله که پشت سر بلند و کشیده ژائو یونلان چرخید، رنگ زمین و آسمون عوض شد، نور چراغ قوه ش مثل نور کرم شبتاب ضعیف بود.
بیست و یک دقیقه بعد، اون هنوز برنگشته بود، شن وی نمیتونست دیگه آروم بشینه.
"حرکت اضافی نکنین، پیاده هم نشین." اون به دانش آموزا گفت، "یه چراغ قوه بهم بده، من میرم دنبال اون، فوری برمیگردیم."
"پروفسور،" دختر نماینده با صداش اون رو متوقف کرد، نگران پرسید، "ممکنه یه اتفاقی افتاده باشه؟"
شن وی مکث کرد، زیر نور ضعیف، همه چیز اون انگار زیر اون شیشه های کوچیک عینکش مخفی شده بودن، سرنخ کوچیکی هم دیده نمیشد، یکم که گذشت، اون از یجور چیز ذاتی خودش استفاده کرد,صدای نرم ملایم و آرومش که گفت: "نمیتونه، اینجا درست جلوی چشمای من، اون چه اتفاقی میتونه براش بیوفته؟"
حرفش تموم شد، اون لباسش رو محکمتر پیچید، در ماشین رو باز کرد، با قدمای بلندی رفت.
دختر نماینده مدت طولانی گیج موند، بدون فکر کردن به عینکی کوچولو که کنارش نشسته بود گفت: "من منظورم این نبود، من گفتم تو بزرگراه جلومون اتفاقی افتاده یا نه، نباید میرفت."
عینکی کوچولو: "......میدونم."
دو تا دانشجو مدتی به هم زل زدن، تو همچین لحظه ی وحشتناکی، حس میکردن خودشون انگار یچیزایی فهمیدن......هوم، چیزی که نباید میفهمیدن.
صدای چهچه خشک پرنده از کنار گوشش بلند شد، شن وی روی شیشه عینکش که تا حالا طوفانه برف بهش چسبیده بود رو پاک کرد، سرش رو بلند کرد و نگاه انداخت، متوجه شد تقریبا روی اون دشت برفی بی انتها، بطور غافلگیر کننده یه پرنده ایستاده.
اون انگار یه کلاغ بود، و همینطور به نسبت از یه کلاغ عادی خیلی بزرگتر بود، پر های دمش پشت سرش بلند کشیده شده بودن، چشمای قرمز خونینش مستقیما به اون خیره شده بودن، اصلا از آدم نمیترسید، بنظر یه ذره هم حالت وحشت زده نگرفته بود، بجاش پر از اشتیاق شن وی رو برانداز میکرد.
شن وی به سختی چند قدم به جلو رفت، پرنده ی بزرگ مدتی با آرامش به اون نگاه کرد، بعد سرش رو بالا آورد و چهچه زد، بعد از یه قارقار بلند، دوباره چشماشو بست، ساکت سرش رو پایین آورد، نوکش تقریبا روی زمین بود، بنظر میرسید به دلیلی به احترام ساکت ایستاده بود.
ESTÁS LEYENDO
Guardian (Persian Translation)
Romanceترجمه ی فارسی رمان چینی ژن هون یا همون گاردین که سریالی با همین اسم از روش ساخته شده نویسنده رمان: priest چنل تلگرامی: priest_novels علاوه بر چیزمیزای مرتبط به سریال و رمان فایل ترجمه هر چپتر اونجا هم بصورت پی دی اف قرار میگیره. رمان ژن هون شامل: ۱۰...