فقط احساسات خیلی زیادی بود که غرقش کرده بودن، و میل گرفتن یه بوسه ی صمیمانه رو داشت همش همین
************************جشنواره شبانه دسته ی گابلینای لانگ چنگ، توی 28 ام دوازدهمین ماه تقویم قمری بود، امسال توی آخرین روز تقویم قمری نبود، و آخرین روز قبل از سال نو بود.
ژائو یونلان صبح زود کارت دعوت بازار گابلینا رو گرفت، که یه گنجشک از پنجره ی اون تحویلش داده بود.
دفتر اون توسط نیروی خدماتی تمیز شده بود و برق میزد، پنجره فرانسوی بزرگی که کنارش بود آفتابگیر بود(ازین درپنجره ایا که معمولا به حیاط و باغچه و اینجور چیزا باز میشه)، و پرده ها که باز میشدن، نور خورشید زمستونی که بخش بزرگی رو دربرمیگرفت داخل میومد، تهویه هوا خیلی کافی بود، کسی که داخل بود میتونست یه پیراهن بپوشه و روز رو باهاش سر کنه، دوتا گیاه آکازیای سبز زمردی پر از شبنم صبحگاهی و پرپشت، و همینطور تو ورودی یه آکواریوم بود که یه ماهی آروانای نقره ای توش واسه خودش آروم شنا میکرد.
موسیقی آروم و آرامش بخش گوچین از توی دستگاه استریو پخش میشد، توی دفتر وسیع، دو نفرهر کدوم یه طرف رو گرفته بودن__شن وی به گلای تو دفتر آب داده بود، و بعد یه کتاب گرفت و یه گوشه نشست و میخوندش، موقتا بعنوان دستیار اون کار میکرد، ژائو یونلان از اون خواست تو آماده کردن یه کاسه شنگرف بهش کمک کنه، و یه دسته ضخیم از کاغذای زرد طلسم که فرصت نکرده بود ازشون استفاده کنه رو درآورد، چشماشو بست و رو میز دراز شد و اشکال جادویی و طلسم رو کشید، اولش اکثرا بدردنخور بودن، و آروم آروم اون شروع کرد به عادت کردن، و بجاش از وقت کشی کردن تبدیل شد به یجور روش آرامش و ریلکس شدن، و بی دردسر طلسم دفع ارواح شیطانی روی گوشه میز اون تو یه ردیف جا میگرفتن.
از فاصله دور، میشد انرژی زیاد و گرما رو از روی کاغذای طلسم احساس کرد، وقتای عادی اون واسه اینچیزا خیلی بی صبر بود، ولی نمیدونست چرا، وقتی با شن وی با هم بودن، اون همش نمیتونست طاقت بیاره و از طرف مقابلش تاثیر میگرفت، و قلب اون خیلی زیاد غرق میشد.
وقتی ژو هانگ در زد و داخل شد، و دید اون دو نفر اینطور به خوبی مکمل همدیگه ان و بازم متقابلانه مزاحم همدیگه نمیشن، قدمای اون جلوی در به وضوح یلحظه تردید کردن، و حس میکرد که وارد خط قرمزی شده، واقعا مفهومی نداشت.
اون یواشکی لبشو گاز گرفت، و به سردی و بی تفاوتی سرش رو به شن وی تکون داد، بعد به ژائو یونلان گفت: "من میخوام برم بیرون، پاداش آخر سال اومده، بجای وانگ ژنگ میرم بانک."
روح فقیر ژائو یونلان اینو شنید، و فورا پرانرژی شد، با عجله سرش رو تکون داد: "مم مم، باشه، برو."
ESTÁS LEYENDO
Guardian (Persian Translation)
Romanceترجمه ی فارسی رمان چینی ژن هون یا همون گاردین که سریالی با همین اسم از روش ساخته شده نویسنده رمان: priest چنل تلگرامی: priest_novels علاوه بر چیزمیزای مرتبط به سریال و رمان فایل ترجمه هر چپتر اونجا هم بصورت پی دی اف قرار میگیره. رمان ژن هون شامل: ۱۰...