چپتر۱۰۴؛ فانوس ژن هون

219 49 15
                                    

مهر و موم بزرگ کامل شکسته؟
****

گوا چانگ چنگ محکم میله برقی کوچیکی که ژائو یونلان به اون داده بود رو نگهداشت، و حواسش هنوز از ترس و وحشتی که باعث شده بود دست و پاهاش یخ بزنن سرجاش برنگشته بود__اون همین تازه یوچویی که تقریبا با اون روبرو شده بود رو برق کُش و تبدیل به یه تیکه پنکیک کرده بود.

و اون مرد جوونی که تا همین تازه هنوز با اونا بگو بخند میکرد درعوض تبدیل به هیولا شد__دهنش میتونست صد و هشتاد درجه باز بشه، تمام سرش تو حالت خطرناکی فقط به یه نقطه متصل بود، و بنظر میرسید که داره از وسط به دو نیم میشه، که زبون خونین رنگ و دندونای دراز و تیزِ داخلش رو نشون میداد.

دراصل جمع کردن روح مرده ها تو شهرکی که توش کک پر نمیزد خیلی وحشتناک بود، کی میدونست که این تازه مزه بوده، و هنوز وعده ی سنگین  اینجا منتظرشون بود. (كلمه ی وعده ی سنگين توی شبکه های مجازی چینی بعنوان توصیف یچیز چندش یا وحشتناک هم بکار میره، با کلمه ی مزه تو جمله ی قبل هم در تضاده که دراصل معنی تازه طبیعی خالص و ساده میده)

چو شوژی از دسته ی جرقه های الکتریکی ای که گوا چانگ چنگ تصادفا باهاش به متحدین آسیب زده بود جاخالی داد، دستش رو کشید و کیف روی دوشش رو دست اون داد: "جمع کردنشون خیلی سخت بود، بگیرشون، نندازیشون که بشکنن."

دستای گوا چانگ چنگ مثل انگار که پارکینسون  داشتن میلرزیدن، درنهایت مجبور شد کیف رو کاملا توی بغلش نگهداره. (پارکینسون همون لرزش دست یا پا تو وضعیت استراحت بدنه که بیشتر تو سنین پیری هست ولی تو جوونا هم دیده میشه)

چو شوژی با کمال جدیت پرسید: "ترسیدی؟"

گوا چانگ چنگ صادقانه سرش رو به بالا و پایین تکون داد.

چو شوژی: "درحد مرگ میترسی؟"

صورت گوا چانگ چنگ دوباره تو مرز به گریه افتادن بود، و سرش رو به بالا و پایین تکون داد.

"خیلیم عالی." چو شوژی گفت: "همینجوری نگهش دار."

گوا چانگ چنگ: "......"

با همچین حواس پرتی، حالت تهاجمیِ بدون تغییرِ میله برقی ضعیف شد، چو شوژی از گوشه چشمش نگاه انداخت، و یهویی محکم روی شونه ی گوا چانگ چنگ زد، و با یجور صدای گرفته به پشت سر اون اشاره کرد و گفت: "زود نگاه کن، اون چیه؟"

اونا چندتا یوچو بودن که هنوزم با اونا فاصله داشتن، برای گوا چانگ چنگی که دراصل حسابیِ حسابی ترسیده بود، و اینجوری توسط چو شوژی ترسونده شده بود، مورد غافلگیری قرار گرفت و سرش رو چرخوند، تقریبا خیلی یهویی بشدت وحشت کرد، و جیغ وحشتناک غیرانسانی ای کشید: "آآآآآآ__"

همزمان الکتریسته چندتا از قبیله ی ارواح که به این سمت میدوئیدن,تا تلاش کنن غذا بخورن رو با خشونت کشت.

Guardian (Persian Translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang