گوا چانگ چنگ یجور احساس غیرقابل توصیف داشت، انگار که اون دیگه تا حالا ده ها و هزاران ساله که اونجا ایستاده.
****
اون دست که از داخل سایه بیرون اومده بود یهویی پنج تا انگشتاشو باز کرد، و با بی رحمی به سمت پای شن وی رفت تا بگیردش، نگاه شن وی به جلوش بود، و هیچ چیزی رو احساس نکرد.
ژائو یونلان یهو دستشو دراز کرد، بازوی شن وی رو گرفت، و نیم قدم به عقب کشیدش.
"اَی راستی، من یهویی یادم اومد." ژائو یونلان از یه طرف گفت، و از یه طرف بی دردسر خاکستر سیگارش رو توی سایه برد و تکوند، دست سیاه توی سایه انگار بخاطرش سوخت، و یهویی عقب کشید، اون با لحن مشتاقی گفت: "حافظه ی داغون منو نگاه، انتقال این پرونده عجله ای شد، چه همکاری هایی با این آموزشگاه نیازه، من باید با مدیر شماها شایدم منشیش صحبت کنم، امکانش هست بجای من باهاشون در ارتباط باشی؟"
و این لحظه، شن وی بالاخره نگاهی به اون انداخت، و ژائو یونلان اینموقع تازه فهمید، که گوشه چشمای شن وی از گوشه ی خارجی چشمش به آرومی تبدیل به یه خط میشه، باریک و کشیده، مثل اون جوهر غلیظِ قلمو که موقع نوشتن کشیده میشه، و مدل مورب نگاه کردنش از پشت شیشه ی عینک شفافش، تقریبا تو قلب آدم قلاب میشد.
توی اون راهروی کم نور، اون نگاه باعث میشد آدم یهویی یاد یه داستان ماورایی بیوفته، بعد از اینکه یه یائوی مونث یه ضربان قلبشو جا انداخت، با نوک قلموش روی کاغذ پرتره ی دانشمند رو کشید—حتی اگه اون فرد زیبای نقاشی شده به وضوح و صراحت ماه و مثل یشم نجیب باشه، بهرحال بازم نمیتونه از آلوده شدنش به اون یذره انرژی شرورانه ی خاص متعلق به نقاش اجتناب کنه.(یائو: یجور دیو یا هیولا یا حتی روح شیطانی هستن که میتونن تحول پیدا کنن و دگرگون بشن، معنی فارسیش درست درنمیاد و یجورایی وایب منفی داره. هویت اصلیشون میتونه بصورت حیوون (مثل روباه، مار، راکون و...) یا گیاهان و جامدات باشه که دارای روح هستن، که این روح و انرژیشون صعود میکنه، و معمولا خودشون رو به فرم انسان تغییر میدن.)
زود بعدش، شن وی لبخندی رو به نمایش گذاشت: "درسته، من درواقع اینجا کمک چندانی هم نمیتونم باشم، احتمالا باعث دردسر اضافه هم هست—چندتا از دفترای جنوبی از بخش ریاضی هستن، شماها میتونن تو هرکدوم که خواستین برین و سوال بپرسین، من میرم و با مدیر صحبت میکنم."
"ممنون." ژائو یونلان دستش که تمام مدت توی جیب شلوارش بود رو دراز کرد، لبخند زد و با شن وی دست داد، و نه شور و نه بی نمک باهم خداحافظی کردن، اینموقع تازه برای گوا چانگ چنگ دستشو تکون داد، چرخید، و با خودنمایی همراه کارآموز به بخش دفترا که تو سمت دیگه ای بودن رفت.
گوا چانگ چنگ درعوض بعد از اینکه دو قدم رفت، انگار که کار ارواح و خدایان باشه سرش رو چرخوند و نگاه کرد. (تو باورهای خرافه مردم باور داشتن که اتفاق های تصادفیِ عجیب رو خدایان و ارواح یواشکی چیدن و برنامه ریزی کردن. بعدا از این عبارت برای توصیف چیزایی که خیلی غیرمنتظره اتفاق میوفتادن میگفتن یا وقتی که ینفر ناغافل کاری رو انجام میده که درونن بهش فکر نکرده بوده.)
أنت تقرأ
Guardian (Persian Translation)
عاطفيةترجمه ی فارسی رمان چینی ژن هون یا همون گاردین که سریالی با همین اسم از روش ساخته شده نویسنده رمان: priest چنل تلگرامی: priest_novels علاوه بر چیزمیزای مرتبط به سریال و رمان فایل ترجمه هر چپتر اونجا هم بصورت پی دی اف قرار میگیره. رمان ژن هون شامل: ۱۰...