چپتر۱۰۳؛ فانوس ژن هون

229 54 27
                                    

شن وی: "من دنبالش میکنم."
****

پشت در عظیم سنگی اتاق مخفی، شن وی درنهایت بتدریج خودش رو نشون داد، اون وقتی همین یکم پیش به لین جینگ دستور داد تا مرتکب چیز بدی بشه ولی همچین حالت غمگین و آشفته ای رو نداشت.

نگاه ژائو یونلان روی رد خونِ قفسه ی سینه ی اون جا گرفت، و همونجا متوقف شد. اون مشتش رو کنار بدنش محکمتر کرد، و رگ آبی پشت دستش یهو بیرون زد، مثل این بنظر میرسید که فورا قراره دستشو بلند کنه و شن وی رو کتک بزنه.

ولی تهش، ژائو یونلان درعوض حتی یه انگشتش رو هم بالا نیاورد، اون فقط تمام مدت ساکت موند، زبونش رو به لثه ی بالاش فشار داد، و به زور دهن خودشو بست، بعد تو سکوت شمرد، شمردنش دوبار قاطی شد، این آدمی که همیشه خودش رو با "آی کیوی پایین" مسخره میکرد سرانجام حرفای منقار کلاغش تبدیل به پیشگویی شدن__برای اون کاملا زمانی نزدیک به دو دقیقه طول کشید، تا درنهایت لنگون لنگون تا سی شمرد.

لین جینگ خیلی سریع بنا به وضعیت، همینکه شن وی خودش رو نشون داد دهن ژو هانگ رو پوشوند، و خواهر جوونی که چهره ش پر از شک و تردید بود رو یه گوشه کشید.

مدت زمانی که ژائو یونلان ساکت بود هرچی طولانی تر میشد، شن وی بیشتر مضطرب و بیقرارتر میشد، که با سختی تحمل شد تا اینکه بالاخره ژائو یونلان دهن وا کرد: "شن وی."

تو اون لحظه، لحن اون باعث شد شن وی بعد از زمانی رو یادش بیاد که ژائو یونلان فریبکاریای توی داشنمو رو فهمیده بود، و اون جمله ی "اگه بازم اینجوری کنی، پس من واقعا ازت رو برمیگردونم" که خستگی ای رو با خودش به همراه داشت.

شن وی یهویی وحشت زده شد، بدون اهمیت دادن و فکر کردن میخواست به جلو و به سمت اون قدم برداره، کی میدونست همینکه پاش رو بلند کنه، ژائو یونلان دستش رو بالا میاره و جلوش رو میگیره.

"نیا جلو." ژائو یونلان سرش رو پایین انداخت، و همزمان صداش رو به زور پایین آورد، "فعلا جلو نیا، الان وقت این نیست که خودتو نشون بدی."

شن وی ناچارا به خشکی سرجاش متوقف شد.

ژو هانگ از حقیقت بیخبر بود، با ابروهای صاف و نگاه گیج و خیره ای از لین جینگ پرسید: "یعنی چی؟ یعنی چی که الان وقت نشون دادن خودش نیست؟ چرا نمیتونه خودشو نشون بده؟"

لین جینگ آروم و خونسرد گفت: "آمیتابا، کاریت نباشه."

ژو هانگ: "......"

ژائو یونلان به لباس شن وی که روی سینه ش پاره شده بود و از لکه های خون پر بود نگاه کرد، مدت کوتاهی گذشت تا تازه پرسید: "درد میکنه؟"

شن وی اولش غریزی سرش رو به بالا و پایین تکون داد، که زود بعدش چونه ش همون پایین گیر کرد، و دوباره خیلی سریع سرش رو به چپ و راست تکون داد. (مثل یه پسربچه ی کوچولوی خطاکار🙂)

Guardian (Persian Translation)Where stories live. Discover now