با احتیاط بخونین*فین فین*
یجور عشق وجود داره، که مثل چاقوییه که توی قلب فرو رفته
****
تهش، هنوز فرصت نشده بود که "کاسه شکسته ی جاودانه" از روی بدن پدر ژائو بیرون بیاد و بگیرنش، که ژائو یونلان تحت جَو بزرگ و قدرتمند پدرش عقب کشید و تسلیم شد__پدر اون با دیدن شن وی اصلا راحت نبود، اگه پیرمرد مدت کوتاهی راحت نبود احتمالا میشد تحملش کرد، و اگه مدت راحت نبودنش طولانی میشد، تقریبا باعث میشد تا دیگران هم راحت نباشن.
نسبت به این، ژائو یونلان کاملا احساس بی شرمی میکرد، و سوار ماشین که شد، همچنان با شن وی درباره ش پشت سر هم حرف میزد: "بدن دیگران پری خوشگل روباه رو برای تسخیر شدن جذب میکنه، فقط اون با اون شخصیت نفرت انگیزشه که، یه کاسه شکسته رو جذب کرده__من شک دارم که پیرمرد تو زندگی قبلیش از گروه گداهایی چیزی نبوده باشه، یا یه راهب بودایی کچل که کاسه شکسته ای که نگه میداشته رو همه جا واسه گدایی میبرده."
شن وی: "چیزی نیست، نگران نباش، پیروان شنونگ نسبت به انسان ها همیشه مهربون و دلسوز بودن، به افراد فانی آسیب نمیزن، بعلاوه مگه تو تاحالا روی بدنش نشونه نذاشتی، بعدا من هم کمکت میکنم که حواست بهش باشه."
ژائو یونلان به خشکی خندید: "هه هه اونجوری کجاش درسته، هنوز از در رد نشدیم اونوقت این پدر شوهر مادرفاکرت اینجوری توی دردسر میندازتت."
......اون احتمالا یادش بود که بخوره و کتک نزنه، و موضوع از کوره در رفتن همین یکم پیش شن وی رو خیلی وقت بود که یادش رفته بود، و دوباره شروع به اذیت کردنا و مزه پرونیای مسخره ش کرده بود.
ژائو یونلان دراصل میخواست با شن وی سر قرار بره و فیلم ببینن، خوب یا بد روز ولنتاین بود، کی فکرشو میکرد که احتمالا دمای تهویه هوای توی ماشین خیلی زیاد بود، و اون ناخواسته خوابش گرفت، تو لحظه ای که هوشیاریش مبهم میشد، ژائو یونلان هنوزم گیج بود، احساسش بهش میگفت که اخیرا درواقع کار خاصی هم نکرده، چطوره که انقدر ساده خسته میشه؟
احتمالا مال مبتلا شدن به یه سرماخوردگی نرمال بود.
ولی خواب اون خیلی هم خواب آروم و پایداری نبود، هنوزم مثل قبل رویاهای بهم ریخته دسته ای بعد از دسته دیگه ای بودن، بنظر همش ینفر توی مه سفید بود، که بدون توقف به اون میگفت: "تو نتونستی عمق ماندگاری رو بفهمی,درست و غلط,خیر و شر,همینطور نتونستی عمق زندگی و مرگ رو ببینی......"
حرف های مکرر و پی در پی بیشتر میچرخیدن، حتی ژائو یونلان خودش هم نتونست طاقت بیاره و فکر کرد: زندگی و مرگ، بالاخره زندگی و مرگ چیه؟
این بازجویی همراه با شکنجه ی بی انتها بیشتر و بیشتر پر سر و صدا شد، ژائو یونلان خودش هم میدونست که توی رویاست، ولی مرگ یا زندگی نمیتونست که بیدار بشه، این رویای آشفته که بارها و بارها تکرار میشد معلوم نبود چقدر طول کشید، اون مثل این بود که توی یه مرداب بی انتها رفته و گیر افتاده، و هرچی بیشتر تقلا میکنه بیشتر خفه میشه.
ESTÁS LEYENDO
Guardian (Persian Translation)
Romanceترجمه ی فارسی رمان چینی ژن هون یا همون گاردین که سریالی با همین اسم از روش ساخته شده نویسنده رمان: priest چنل تلگرامی: priest_novels علاوه بر چیزمیزای مرتبط به سریال و رمان فایل ترجمه هر چپتر اونجا هم بصورت پی دی اف قرار میگیره. رمان ژن هون شامل: ۱۰...