چپتر ۹۶؛ فانوس ژن هون

270 60 32
                                    

موقتا هنوز باید خوب باشه، انرژی مرگ نیست، بوی گندیدگی هم نداره، هنوز زنده ست
****

شن وی ای که غرقِ برنامه درسیش بود سرش رو بالا آورد، و با نگاه ژائو یونلان روبرو شد، زود بعدش اون خم شد و اون رشته ی شکسته رو برداشت، و با انگشتش به آرومی لمسش کرد، اون مثل یه دسته خاکستر سوخته بود، و تیکه شکسته هاش تبدیل به پودر شدن و ریختن پایین.

شن وی دستش رو عقب کشید، و با دقت نوک انگشت خودش رو بو کرد، بعد اون گفت: "موقتا هنوز باید خوب باشه، انرژی مرگ نیست، بوی گندیدگی هم نداره، هنوز زنده ست، فقط نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد، نگران نباش، اول آروم باش."

ژائو یونلان کلمه ای نگفت، و با بی اشتهایی درنهایت یه بائوزی توی دهنش چپوند، بعد از زیر میز یه دفترچه یادداشت درآورد، این کسی که زندگیش شلخته و تو آشفتگی مطلق بود بطرز غیرمنتظره ای مدیریت زمانیش خیلی دقیق بود، بالای دفترچه یادداشتِ اون سه تا لیبل نشانگر کتاب زده بود، بالاترینش "فوری" بود، پایینتر "مهم"، و در انتها "تکمیل شده".

توی ستون آخری خالی بود، واضح بود که اون این اواخر خیلی تحت فشار بوده، و درکل مسئله ای نبود که مهم نباشه.

درهرحال دستخطش مثل دکترِ جراحی ای بود که توی موشکی که تکون تکون میخورده نشسته، شن وی به سختی توی ستون "فوری" تشخیص داد، که فقط دو موردِ اسم خودش و "فکر کردن به راهی برای دور کردن کاسه شکسته ی رو بدن بابام" نوشته شده. تو ستون "مهم" یه ردیف نا متوازن از حجم عظیمی برای مسائل مربوط به کارش بود.

ژائو یونلان بعد از اسم "شن وی" تیک زد، و بعد تو ستون فوری سومین مورد "پیدا کردن لین جینگ در اسرع وقت" رو پر کرد.

ژائو یونلان از یطرف نوشت و از یطرف گفت: "پیشینه خانوادگی جد لین جینگ درواقع بودی دارمای  خیلی مهمیه، راستشو بگم، از افراد زیردست من هیچکس نیست که به اندازه ی اون خوش سابقه باشه، بعلاوه ی اینکه بنظر اونقدرام جذاب و باوقار نیست، دراصل سلفی های اون میتونن بعنوان طلسم دفع ارواح شیطانی استفاده بشن، بعلاوه اون یارو حسابی تظاهر به وحشت زده بودن میکنه، و به این سادگیا دردسر درست نمیکنه، بیشتر نیازی به گفتن هم نیست که من اونو فقط واسه تحقیق پرونده ی ادعای اشتباه قرض گرفتن طول زندگی که هفتم اولین ماه هرسال اتفاق میوفته فرستادم. اگه در اینباره بحث کنیم، وقتای عادی فقط اونه که خیالم حسابی ازش راحته......" (بودی دارما راهب بودایی ای بود که میگن آیین ذن رو به چین آورده)

اون یکی درمیون انگشتاشو روی میز زد: "امروز باید همراه یکی برم، تو میای؟"

شن وی یکم پیش داشت فکر میکرد، و وقت نداشت به اون گروه افراد حکم ژن هون اهمیت بده که با چی مشغولن، این رو که شنید، نگاه نرمش که تقریبا داشت نمناک میشد رو از روی دفترچه یادداشتی که اسم خودش روش علامت زده شده بود بالا آورد، و گوشه ی لبهاش هنوزم لبخند داشتن__بنظر میرسید که یذره هم دلخور نشده بود که ژائو یونلان اسم اون رو مثل اینکه سگ با پنجه ش انجامش داده باشه نوشته: "مم، قرض گرفتن طول عمر؟"

ژائو یونلان از توی گوشیش پیامی که وانگ ژنگ براش فوروارد کرده بود رو درآورد: "اینه، مقدسِ بزرگ اول دادتش به ما تا بهش نگاه بندازیم."

شن وی این کهنه پرستِ قدیمی هیچوقت از تلفن هوشمند استفاده نکرده بود، نگاهی به حرفای وانگ ژنگ انداخت، و بعد میخواست با دقت به عکس صحنه حادثه نگاه بندازه، که بخاطر مناسب نبودن صفحه ی تاچ، بعد از مدت طولانی ای چپ و راست کردنشم نتونست عکسو زوم کنه.

اون درنتیجه رو به ژائو یونلان که درحال گالن گالن شیر سویا نوشیدن بود گفت: "اول سرت رو بیار پایین، نگاه نکن."

شن وی کف دستش رو بالای صفحه گوشی تو هوا نگهداشت، بنظر به فاصله ی پوچی و هوا چیزی رو با دستش گرفته بود، و عکس اون مُرده مثل طرح سه بعدی وسط هوا شناور شد، جلوه ی بصری خیلی میلرزید، و تو نگاه اول، بنظر میرسید صورت جنازه که از خفگی مثل بادمجون شده بود روی میز غذاخوری بطرز آشفته ای دراز کشیده.

ژائو یونلان از سر کنجکاوی سرش رو که پایین آورده بود بالا آورد و درنتیجه میوه ی تلخِ عمل خودش رو چشید، یه قلپ شیر سویا پرید تو گلوش، و تقریبا رو صورت "جسد" پاشیدش.

......این ولی واقعا نمونه عالی ای از سیستم فئودالیِ خرافه پرست بود که علم و تکنولوژی مدرن شکست داد.

شن وی خیلی با دقت چهره ی جسد رو موشکافی میکرد، بعد دستش رو دراز کرد و چشم جسد رو "بین انگشتاش" گرفت، درست مثل این بود که هوا رو به صفحه ی تاچِ سه بعدی تبدیل کرده، و بطرزغیرمنتظره ای هنوزم میتونست بخشی رو بزرگ و کوچیک کنه!

"این فرد احتمالا بخاطر ادعای غلط قرض گرفتن طول عمر نمرده،" شن وی همونطور که به چشم جسد که به بزرگی کف دستش شده بود اشاره میکرد گفت، "به چشمش نگاه بنداز."

"من همین تازه غذا خوردنمو تموم کردم......" ژائو یونلان شکم خودش رو با درد پوشوند، و بعد بدنبال اشاره ی اون نگاه کرد، توی چشم جسد که به تعداد دفعات خیلی زیادی بزرگ شده بود، مردمک تاحالا از بین رفته بود، ولی با دقت که نگاه میکردی، اون بین انگار سایه ی کسی رو بازتاب میکرد.

ژائو یونلان گیج شد، و دست شن وی رو فشرد: "هنوزم میتونی یکم بزرگترش کنی؟"

شن وی سرش رو به چپ و راست تکون داد: "فقط یه عکسه، با بیشتر بزرگتر کردنش تار میشه."

"هوم، عیبی نداره،" ژائو یونلان از زیر میز یه دستمال کاغذی درآورد، خیلی سریع دهنش رو پاک کرد، و بعد یه برگ کاغذ از پشت دفترچه یادداشتش کند، و روش طرح احتمالی سایه رو کشید، "به نسبت تکنسین پاره وقتِ ما خیلی بهتره." (آرههههههههه😏)

شن وی بدون فکر کردن پرسید: "تکنسین پاره وقت کیه؟"

ژائو یونلان: "ژو هانگ."

پایه ی میز غذاخوری با صدای "گاژی"، از شدت عصبانیت روی زمین ساییده شد.

ژائو یونلان حس کرد که نگاه خیره ی سردی روی پشت گردن برهنه ی خودش جا گرفته، اون تظاهر کرد چیزی نفهمیده، و روی میز ولو شد و با جدیت با یه روان نویس چیزی که توی چشم جسد بود رو طرح زد، و فقط با سواستفاده از اینکه پشتش به شن وی بود، اون یواشکی با سرخوشی لبخند زد. (عوضییییییی😂)

"دور و بر کشور شایعاتی بوده، که میگفتن که چشمای فرد مرده باید له بشه، وگرنه توش سایه ی کسی که اون واسه آخرین بار دیده میمونه، و میتونه توسط پلیس قابل بررسی باشه." ژائو یونلان از یه طرف طرح میزد و از یطرف گفت، "ولی شی یانگ یانگ  هم میدونه که اون غیرممکنه، وگرنه کل پلیسای جنایی نیاز نبود صبح تا شب کار دیگه ای کنن، و بهتر بود واسه چشم پزشکی میخوندن__ولی تا نباشد چیزکی و از این داستانا......توی افسانه ها همیشه یه کوچولو نشونه هست درسته؟ این سایه ی توی چشم این مُرده چیه؟" (یه گوسفند کارتونی)

Guardian (Persian Translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang