#PART_22

43 4 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

سرش سنگین شد : می کشمت‌..

نمی تونی...حق نداری همچین کاری کنی

هارولد دود سنگین پیپ شو تو صورت دایان خالی کرد

_ مارکوس گفت می تونم هر کار خواستم بکنم

فقط باید زنده برت گردونم

اینم جزوی از اون هرکاری دیگه

سینش می سوخت : چرت نگو تو همچین کاری نمی کنی

حال بهم زنه جفت مون میدونیم همچین غلطی نمی کنی

نه من نه تو هیچکدوم ازش خوشمون نمیاد

برق چشماش‌و دید

هارولد هیوولا بود
هیولایی كه از دیدن ترس و وحشت بقیه تغذیه می کرد

دقیقا مثل مارکوس
نه بهتر بود بگه بدتر از مارکوس

برادرش هیچ وقت قدرت جنگی هارولد رو نداشت

قوی بود ولی نه در حد اون

هارولد با آرامش دکمه نقره ای شلوارشو باز کرد

دایان عصبی دستاشو کشید

تقلاهاش فایده نداشتن

محکم بسته شده بود

عصبی داد زد : انجامش بده از کثافتی مثل تو هرکاری بر میاد

از پسرا خوشت نمیادو انقدر مشتاقی واسه داشتنم؟!

می خواست یک کاری کنه هارولد عقب بکشه

ولی نمی دونست بدتر داره جریش می کنه

هارولد : خیلی مشتاقم مخصوصا بعد حرفایی که زدی بدترم شدم

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now