#PART_15

42 5 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

دایان باند رو دور زخمش پیچید : نه زیاد حرف نمیزنم

دود رو تو صورتش فوت کرد : ولی الان زیادی داری زر میزنی

سرفه ارومی کرد گلوش خشک شد

_ ناراحتی.... می تونم کارای دیگه ایم باهاش بکنما

هارولد گیج ابرو بالا انداخت

: مثلا؟!؟
دایان خندید می خواست مطمعن شه اونم مثل مارکوسِ یا نه

اگه باش می تونه ازش واسه فرار استفاده کنه

نه اینکه نتونه با بقیه انجامش بده
فقط نمی خواست اون یک نفر مارکوس باش

نمی خواست با برادر لعنتیش همچین کثافت کاری کنه

علاقه ای به مردا نداشت
همچین چیزی تو دنیای مافیا جا نداشت

هیچکس حتی فکرشم نمی کرد مارکوس همچین علایقی داشته باش

وگرنه واسه کشتنش صف می کشیدن

مارکوس خوب می دونست دایان هیچ وقت لوش نمیده

حتی اگه بدترین بلاهارو هم سرش میاورد به کسی نمی گفت

نمی خواست تنها ادم زندگی شو از دست بده

اصلا واسه همین هم فرار می کرد

می خواست برادرش مثل قبل تو ذهنش باقی بمونه

باندپیچی تموم شد تو همون پوزیشن موند

دستاشو رو شلوار هارولد کشید

انگشتاش اروم بالا رفتن نزدیک آل°تش که رسید مکث کرد

لرزش دستاش از چشمای تیز هارولد دور نموند

نیشخند زد خوندن ذهن دایان واسش راحت بود

: ادامه بده می خوام ببینم چه کارایی با زبونت بلدی

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now