#PART_99

26 3 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

کام عمیقی گرفت : به چی فکر می کنی!؟؟

دایان نفسش‌و بیرون داد
از حالت نشسته دراومد

لم دادو به میز خیره شد : مادرم....

هارولد با انگشت فاک گوشه ابروش‌و خاروند

_ تا حالا ندیدیش!؟

: نه میگن مرده به دنیا که اومدم منو برده عمارت

پدرم منو گرفته و اون‌و کشته

هارولد عمیق بهش خیره شد

تو سالهای زندگیش چیزهای دردناک و دل خراش زیادی دیده بود

مسائل خانوادگی و از دست دادن شون همیشه تلخ ترینن

خودش هم این دردو تجربه کرده بود

ولی مال دایان به شکل عجیبی عمیق بود

می تونست حسش کنه

حالا که دقت می کرد پسر گرفته کنارش بیشتر از چیزی که باید با همه چی کنار اومده بود

_ دنبالش نگشتی!؟

: تو بودی دنبال یک مرده می گشتی!؟

_ شایدم نمرده احتمال داره دروغ گفته باشن

دایان خندید : چرا دروغ بگن!؟؟

مثلا ازم می ترسن که دروغ بگن!؟؟

هارولد پیپ گرون قیمت رو میون انگشتهاش چرخوند

_ بحث ترس نیست
اگه مادرت زنده باش پس تو یک خانواده داری

دیگه لازم نیست کنار اینا بمونی

: فرقی نداره حتی اگه صدتا خانواده ام داشته باشم بازم نمی ذاشتن جای دیگه ای زندگی کنم

من خون هانترا رو دارم

باید کنار خودشون زندگی کنم

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now