#PART_120

13 2 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

خم شد فاصله اش با لوییس اندازه یک نفس بود

چشمهاش باریک شدن

لب‌هاش تکون خوردن چیزی گفت ولی لوییس نشنید

رویس و بقیه سربازها شوکه از واکنش جدید هیولا خشک شده بودن

همه اشون آماده حمله وحشیانه همیشگیش بودن

ولی اینبار خیلی آروم بود
انگار داشت با لوییس ارتباط برقرار می کرد

حرکت یهویی سرش سربازو شوکه کرد

فریاد بلندی زد و لوییس رو هول داد و عقب پرید

با سرعت فرار کرد

دایان شوکه به صحنه رو به روش خیره شد

نمی تونست تکون بخوره

لوییس توی بغل هیولا افتاده بود

دقیقا میون دستهاش روی سینش

سالن تو یک ثانیه رفت رو هوا

صدای شلیک گلوله و فریاد وحشت زده بقیه همه جا می پیچید

لوییس چشمهاش‌و بست آماده مردن بود

سربازها بی توجه به اینکه دقیقا جلوی هیولا وایساده شلیک می کردن

منتظر بود سوراخ سوراخ شه ولی هیچی بجز گرمای عجیب بدن مرد رو به روش حس نمی کرد

یعنی انقدر دقیق دارن شلیک می کنن

دستهای قویش بازوهای لوییس رو چنگ زدن

: منتظرم بمون
فشار زیادی رو حس کرد و از جا کنده شد

با قدرت پرت شد عقب

درد بدی توی سر و کمرش پیچید و بیهوش شد

دایان شوکه از چیزی که دیده بود سمت لوییس دوید

سربازها رگباری و بی وقفه به هیولا شلیک می کردن

🚬🍷


@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora