#MY_DARK_HUNTER
🚬🍷
کتو انداختو با سرعت ازشون دور شد
بهترین فرصت واسه فرار بود
هرچی می رفت به هیچی نمی رسید
همش بیابون و خاکی بود
خسته وایساد نیم نگاهی به عقب انداخت
خبری نبود : فاک فکر کنم از شرش خلاص شدم
نفس راحتی کشید
نزدیک های شب بود که سوار کامیون شد
مرد مکزیکی از اول تا آخر حرف زد
بوی فلفل دماغشو داغون کرد
انقدر عطسه کرد مردو به خنده انداخت
کنار جاده نزدیک شهر پیاده اش کرد
: من مسیرم از اینوره پسر تو باید اینوری بری
دایان تشکر کرد : پولش...
_ برو چیزی نمیخوام مسیرمون یکی بود پسر
پرید پایین خواست تشکر کنه که گازشو گرفت رفت
خسته پاهاشو تکون داد خواب رفته بودن
نیم ساعت بعد رسید به شهر
شکمش از گشنگی پیچ می خورد
_ پول ندارم
مدارک ندارم به لطف اون حرومزاده همه چیو از دست دادمخواست از خیابون رد شه که ماشین سیاهی با سرعت کنارش ترمز کرد
شوکه یه قدم عقب رفت
مغزش با سرعت کار کرد چرخید فرار کنه که درد کشنده ای تو بدنش پیچیدصدای شوکر تو خیابون خالی پیچید
افتاد زمین مرد با نیشخند خم شد روش
: و بلاخره یکی از هانترا رو شکار کردیم
چشماش بسته شدن و تو تاریکی فرو رفت
با احساس سوزش شدید سینش به هوش اومد
بلند ناله کرد
_ بیدار شدی....وحشت زده سرشو بلند کرد
چهارتا مرد هیکلی گوشه گوشه اتاق وایساده بودن
مرد رو به روش موهاشو چنگ زد و سرشو عقب برد
🚬🍷
@rosenovelsss
لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️
YOU ARE READING
MY_DARK_HUNTER🥃❌
Romanceاون یه گرگِ گرگی که واسه شکار من فرستاده شده خانوادم فرستادنش چون نمی خواستن کس دیگه ای شکارم کنه بهش اجازه دادن هر بلایی می خواد سرم بیاره تا فقط برم گردونه هر بلایی...❌🚬 ☄️☄️☄️☄️ نام فارسی : شکارچی تاریک من نویسنده : rose ژانر : ROMANCE | #EROT...