#PART_114

13 2 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

ساک کوچیک قدیمی رو دست محافظ داد

کارتر آروم روی مبل نشسته بود

دود غلیظ سیگارش همه جارو پوشونده بود

می دونست نگران مارکوس

با اینکه جای حساس نزده بود
ولی بازم نگران پسر و جانشینش بود

_ می خوام قبل رفتن ببینمش

سرد و وحشی‌ پلک زد
: برو می تونی واسه آخرین بار ببینیش

یخ زد
آخرین بار!؟؟

کدوم گوری داشت می رفت!؟؟

چرخید خودش‌و به اتاق مارکوس رسوند

دکتر و پرستار اروم بیرون رفتن

بالای سرش وایساد
بدنش باندپیچی شده بود

پلکهاش لرزیدن کنارش نشست

_ درد داری!؟
چشمهاش با سرعت باز شدن : دایان...

خواست بلند شه ولی نتونست

پدرش از قصد یک جوری زده بود نمیره ولی تا چند روز بیوفته روی تخت

به اندازه کافی وقت داشت که دایان‌و بفرسته به جهنم نایت ورلد

_ دارم میرم کارِت دیوونگی بود نباید جلوش‌و می گرفتی

محکم مچش‌و چنگ زد

مردمکهاش از نگرانی می لرزیدن

: نمی تونی بری نباید بری اونجا

اجازه نمیدم‌... آخ اجازه نمیدم بری

دایان آروم دستش‌و گرفت

_ هی نگران نباش من سگ جون تر از این حرفام

خیس شدن چشمهای مارکوس‌و که دید وحشت کرد

کجا داشت می رفت!؟

: فرار کن برگرد پیش هارولد

اون...آخ اون می تونه ازت مواظبت کنه

محکم زبونش‌و گاز گرفت
_ نمی خوام

هیچ کدوم مون حریف پدر نمی شیم

🚬🍷

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now