#PART_58

33 3 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

هارولد خندید : نزدیکیم حرفات‌و نگهدار واسه داداش بزرگه....

یک خیابون فاصله داشتن

هارولد سرعتش‌و کم کرد : هنوز وقت داری

دایان به خودش پیچید

حالش خوب نبود
میل عجیبی به فرار داشت

دلش می خواست چشماش‌و ببنده و برگرده خونه هارولد ولی نمی تونست

نمی تونست بهش اعتماد کنه

یک‌بار پسش داده بود

بازم انجامش می داد

نمی تونست به همچین آدمی اعتماد کنه

جلوی در وایساد دوتا بوق زد

نگهبان‌ها شوکه از دیدن شون باهم درو باز کردن

ماشین‌و جای قبلی پارک کرد
: پیاده شو کیدو

یک‌بار با زور آوردمت
یک‌بارهم با خواست خودت

چوب خطات کامل پر شدن

می خواستم کمکت کنم ولی خودت نخواستی

_ اگه می خواستی کمکم کنی پسم نمی دادی

دفعه قبل تو مجبور بودی

اینبار من مجبورم

پیاده شدو درو محکم بست

مارکوس مثل گرگ زخمی از پله ها پایین اومد

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now