#MY_DARK_HUNTER
🚬🍷
هارولد خندید : نزدیکیم حرفاتو نگهدار واسه داداش بزرگه....
یک خیابون فاصله داشتن
هارولد سرعتشو کم کرد : هنوز وقت داری
دایان به خودش پیچید
حالش خوب نبود
میل عجیبی به فرار داشتدلش می خواست چشماشو ببنده و برگرده خونه هارولد ولی نمی تونست
نمی تونست بهش اعتماد کنه
یکبار پسش داده بود
بازم انجامش می داد
نمی تونست به همچین آدمی اعتماد کنه
جلوی در وایساد دوتا بوق زد
نگهبانها شوکه از دیدن شون باهم درو باز کردن
ماشینو جای قبلی پارک کرد
: پیاده شو کیدویکبار با زور آوردمت
یکبارهم با خواست خودتچوب خطات کامل پر شدن
می خواستم کمکت کنم ولی خودت نخواستی
_ اگه می خواستی کمکم کنی پسم نمی دادی
دفعه قبل تو مجبور بودی
اینبار من مجبورم
پیاده شدو درو محکم بست
مارکوس مثل گرگ زخمی از پله ها پایین اومد
🚬🍷
@rosenovelsss
لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️
YOU ARE READING
MY_DARK_HUNTER🥃❌
Romanceاون یه گرگِ گرگی که واسه شکار من فرستاده شده خانوادم فرستادنش چون نمی خواستن کس دیگه ای شکارم کنه بهش اجازه دادن هر بلایی می خواد سرم بیاره تا فقط برم گردونه هر بلایی...❌🚬 ☄️☄️☄️☄️ نام فارسی : شکارچی تاریک من نویسنده : rose ژانر : ROMANCE | #EROT...