#PART_4

87 5 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

_ اینجوری تا برسی مقصد سینه پهلو می کنی

سرفه خشکی کرد از گوشه چشم مرد کت شلوار رو دید

ماسک شو بالا و کلاه شو پایین کشید

از چشمای کشیده مرد مشخص بود اهل آسیای شرقی....

_ اگه بخوای دارو دا...
دایان : نمی خوام

بی طاقت حرف شو قطع کرد
می ترسید کسی نزدیکش شه

نمی تونست اعتماد کنه
بدتر از اون می ترسید مارکوس از طریق شکنجه بخواد از بقیه حرف بکشه

مرد متعجب نگاه گرفت

پلکاش هی روهم میوفتادن ولی سریع بازشون می کرد

نباید می خوابید
خوابیدنش اینجا می تونست برابر با گیر افتادنش باش

حتما تا الان پدرش و مارکوس آدماشونو دنبالش فرستادن

آدمایی که هر دفعه دستو پا بسته برش می گردونن

حرکت مرد آسایی هواس شو جمع کرد

کیف شو رو صندلی گذاشت : من میرم دستشویی می شه حواست به کیفم باش تا برگردم؟!؟

مردد نگاش کرد انگار ترس تو چشماشو خوند که اینبار برگشت سمت پیرزن و همین درخواستو کرد

_ البته عزیزم برو من حواسم بهش هست

دایان کوله رو به سینش چسبوند
حس خوبی نداشت

استرس آروم آروم داشت لرزش بدن شو بیشتر می کرد

کاش دارو رو قبول می کرد

نفی عمیقی کشید وقتی برگرده محترمانه دارو رو ازش می گیره

چشماشو بست سینه شو چنگ زد و پیشونی داغ شو به شیشه تکیه داد

چقد گذشته بود؟!؟
چقد دیگه تو راه بودن؟!؟

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora