#MY_DARK_HUNTER
🚬🍷
_ اینجوری تا برسی مقصد سینه پهلو می کنی
سرفه خشکی کرد از گوشه چشم مرد کت شلوار رو دید
ماسک شو بالا و کلاه شو پایین کشید
از چشمای کشیده مرد مشخص بود اهل آسیای شرقی....
_ اگه بخوای دارو دا...
دایان : نمی خوامبی طاقت حرف شو قطع کرد
می ترسید کسی نزدیکش شهنمی تونست اعتماد کنه
بدتر از اون می ترسید مارکوس از طریق شکنجه بخواد از بقیه حرف بکشهمرد متعجب نگاه گرفت
پلکاش هی روهم میوفتادن ولی سریع بازشون می کرد
نباید می خوابید
خوابیدنش اینجا می تونست برابر با گیر افتادنش باشحتما تا الان پدرش و مارکوس آدماشونو دنبالش فرستادن
آدمایی که هر دفعه دستو پا بسته برش می گردونن
حرکت مرد آسایی هواس شو جمع کرد
کیف شو رو صندلی گذاشت : من میرم دستشویی می شه حواست به کیفم باش تا برگردم؟!؟
مردد نگاش کرد انگار ترس تو چشماشو خوند که اینبار برگشت سمت پیرزن و همین درخواستو کرد
_ البته عزیزم برو من حواسم بهش هست
دایان کوله رو به سینش چسبوند
حس خوبی نداشتاسترس آروم آروم داشت لرزش بدن شو بیشتر می کرد
کاش دارو رو قبول می کرد
نفی عمیقی کشید وقتی برگرده محترمانه دارو رو ازش می گیره
چشماشو بست سینه شو چنگ زد و پیشونی داغ شو به شیشه تکیه داد
چقد گذشته بود؟!؟
چقد دیگه تو راه بودن؟!؟🚬🍷
@rosenovelsss
لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️
ESTÁS LEYENDO
MY_DARK_HUNTER🥃❌
Romanceاون یه گرگِ گرگی که واسه شکار من فرستاده شده خانوادم فرستادنش چون نمی خواستن کس دیگه ای شکارم کنه بهش اجازه دادن هر بلایی می خواد سرم بیاره تا فقط برم گردونه هر بلایی...❌🚬 ☄️☄️☄️☄️ نام فارسی : شکارچی تاریک من نویسنده : rose ژانر : ROMANCE | #EROT...