#PART_27

37 3 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

دایان با چشمهای به خون نشسته به اسلحه ای که چند قدم اونورتر افتاده بود خیره شد

هارولد دست به سینه ابرو بالا انداخت

: نکن صدا خفه کن نداره

اگه پای پلیس بیاد وسط مجبور میشم دست‌و پا بسته ببرمت

خیلیم طول بکشه چند آدم بی گناه بخاطرت میمیرن

_ حالم‌و بهم میزنی

خندید : همین چند دقیقه پیش تو بغلش ارضا شدی

مطمعنی حست همینه که میگی!؟

پیپ‌و روی میز گذاشت

خسته و بی توجه به جنازه ها روی تخت دراز کشید

_ بیرون پر از دشمنه

آدمهایی که اگه بگیرنت فقط به سوزوندن سینت افاقه نمی کنن

پس مثل بچه آدم بشین سرجات

یکم استراحت کنم راه میوفتیم

دایان بدن خسته و بی حسش‌و تکون داد

خودش‌و تمیز کرد و گوشه دیوار نشست

سرش بعد چند دقیقه هنوزم نبض میزد

: به مارکوس نگو

چشمای هارولد باز شدن

خیره به سقف قدیمی تکرار کرد

: به مارکوس نگم؟؟
دایان عصبی موهاش‌و چنگ زد

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now