#PART_6

47 3 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

هارولد : شاید دیگه لازم شون نداره

هیچکس حرفی نزد
نگاه عجیبش همه رو ترسونده بود

دایان زیر ماسک سخت نفس می کشید

مطمعن بود مرد بزرگ کنارش خیلی راحت می تونه صدای نفساشو بشنوه

هارولد بی حوصله جیب شو لمس کرد

لرزیدن دایانو دید نیشخند سردی رو لباش نشست

پسر کنارش به عنوان یه هانتر واقعا ترسو بود

اصلا شبیه برادر یا پدرش نبود

درسته حرومزادست ولی بازم خون اونارو داره

دایان پیپ گرون قیمت شو که دید مطمعن شد این مرد مسافر معمولی نیست

کسی که همچین چیز گرون قیمتی دستشه با قطار داغون درجه چهار سفر نمی کنه

کت چرم سیاهش از تمیزی برق میزد

از استرس زیاد دستش خیس عرق شد

چاقو بین انگشتاش سر می خورد

می تونست بزنتش؟؟! دلش پیچید

از خون متنفر بود.... ولی اگه نمیزد گیر میوفتاد

ترس از مارکوس و پدرش شجاعت عجیبی بهش داد

هارولد با دقت رفتارشو زیر نظر داشت

دو ساعت دیگه تو راه بودن

تا برسن استراحت می کرد و بعد بچه ترسیده کنارشو تحویل صاحبش می داد

خیلی طول نکشید تا کوپه مه آلود شه

دود غلیظ پیپ همه رو کلافه کرده بود

دایان با احتیاط چاقورو زیر کوله مخفی کرد و بلند شد

مردمکای لرزونش میخ هارولد شدن

هیچ حرکتی نکرد
حتی نگاهش هم نکرد

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now