#MY_DARK_HUNTER
🚬🍷
هارولد خندید و بلند گفت
: عجله نکن چند ساعتی وقت داریم....
پشتش لرزید دستش می نداخت
می دونست نمی تونه فرار کنه
سرشو به در تکیه داد فرار الانش بی فایده بود
بی عجله جعبه رو گرفت و بی توجه به نگاه عجیب مردی که غذا شو می خورد سمت کوپه شون رفت
درو که باز کرد با نگاه بی تفاوت هارولد رو به رو شد
تونست یک ذره تعجب و تو صورتش ببینه ولی سریع محو شد
_ گفتم که عجله نکن
چپ چپ نگاهش کرد فحش بدی زیر لب بهش داد
پایین پاش نشست : تکیه بده...
زخم جای بدی بود مجبور شد جاشو عوض کنه
اینبار بین پاهاش کف کوپه نشست
_ موندم چجوری با این زخم این همه راهو افتادی دنبالم
: مثل بچه آهو میدوی.... پاهات ضعیف و به درد نخورن
پنبه بتادینی رو با خشم روی زخمش کشید
هارولد هیسی از درد گفت و منقبض شد
لذتو تو صورتش دید : خوبه پس اونقدرام از خون هانترا دور نیستی
هرچقدرهم حرومزاده باشی بازم یکی از خودشونی
خون شو داری...
دایان سرخوش از دردی که به خوردش داده بود گفت :
حرومزاده بودن فقط به این نیست که بی ازدواج به دنیا بیای
یه نگاه به خودت بنداز
مطمعنم بالای صد بار بهت گفتن چقدر حرومزاده و رو مخیزبونش کم کم داشت راه میوفتاد
هارولد پیپو میون لباش گرفت : زبون تو لازم نداری؟!؟
🚬🍷
@rosenovelsss
لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️
YOU ARE READING
MY_DARK_HUNTER🥃❌
Romanceاون یه گرگِ گرگی که واسه شکار من فرستاده شده خانوادم فرستادنش چون نمی خواستن کس دیگه ای شکارم کنه بهش اجازه دادن هر بلایی می خواد سرم بیاره تا فقط برم گردونه هر بلایی...❌🚬 ☄️☄️☄️☄️ نام فارسی : شکارچی تاریک من نویسنده : rose ژانر : ROMANCE | #EROT...